غزل گلشیری، روزنامهنگار لوموند، در گزارش مشروحی که در چهار صفحۀ کامل روزنامه همراه با شماری عکس منتشر شده، سرنوشت سه تن از اعضاء سابق سازمان مجاهدین خلق را که از کودکی و نوجوانی به آن پیوسته بودند، حکایت میکند. عنوان اصلی این گزارش چنین است: «ما، کودک-سربازان سازمان مجاهدین خلق».
سه نفری که گزارش لوموند از آنان سخن میگوید متولد دهۀ ۱٩٨٠ هستند و والدینی داشتهاند که به سازمان مجاهدین نزدیک بودهاند. لوموند در کنار عکسهایی از این سه تن، اسامی واقعی آنان را چنین ذکر میکند: امیر وفا، محمدرضا ترابی و امین گلمریمی.
امیر وفا که امروزه در سوئد زندگی میکند، در سال ۱٩٩٨ در عراق، هنگامی که چهارده سال داشته با سلاح کالاشنیکف آشنا میشود و حتی هدایت تانک را میآموزد. او به خاطر جدا کردن بچهها از خانوادههایشان و اعمال فشار روحی بر آنها در جهت پرورش افراد رزمنده از سازمان مجاهدین انتقاد میکند.
غزل گلشیری مینویسد امروزه سازمان مجاهدین خود را به عنوان «یک بدیل صلحطلب، دموکراتیک و غیراتمی» در مقابل جمهوری اسلامی معرفی میکند و «نفوذ قابل توجهی در غرب، از جمله در ایالات متحده و فرانسه دارد. حدود ۲هزار عضو این سازمان امروزه در آلبانی زندگی میکنند.»
به غیر از امیر وفا، دو «کودک سرباز قدیمی» دیگر قبول کردهاند که با هویت واقعی، سرنوشت خود را برای لوموند شرح دهند. کسان دیگری نیز از تجربیات خود سخن گفته اما ترجیح دادهاند که ناشناس باقی بمانند.
روزنامۀ لوموند در مورد نکات اصلی گزارش، نظر سازمان مجاهدین را جویا شده اما جوابی دریافت نکرده است. در عوض، سازمان با ارسال یک ایمیل، شهادت همۀ این افراد را بدون آنکه از هویت آنها مطلع باشد، غیر معتبر دانسته و آنها را «مأموران شناختهشدۀ رژیم ملایان» توصیف کرده است.
لوموند بعد از شرح پیشینۀ سازمان و پناه آوردن به فرانسه و بالاخره استقرار در عراق، مینویسد که امیر وفا در سه سالگی، بعد از انتقال به عراق مثل سایر کودکان از والدین خود جدا شد. پدر وی، اسماعیل وفا یغمایی به عنوان شاعر رسمی سازمان به ساختن سرود مشغول بوده و مادرش موسوم به اکرم در بخش ارتباطات و لجستیک سازمان کار میکرده است. در آن شرایط، دیدار امیر با والدین در مواردی بسیار نادر صورت میگرفته است.
بعد از پایان جنگ ایران و عراق و عملیات مسلحانۀ مجاهدین معروف به «فروغ جاویدان»، یک «انقلاب ایدئولوژیک» در سازمان ایجاد میشود که با ازدواج مسعود و مریم همراه است. از این زمان، فشار بر خانوادهها و کودکان افزایش مییابد، زیرا «پیوندهای خانوادگی به مبارزه لطمه میزند.»
سپس در سال ۱٩٩۱، هنگام حملۀ عراق به کویت، صدها کودک مجاهد بدون والدین خود به اروپا، کانادا و آمریکا فرستاده میشوند. امیر وفا نیز در همین زمان به سوئد میرود اما سرانجام بنا به تقاضای مادرش به عراق باز میگردد. مادر وی در نامهای از فرزند خود میخواهد که مبارزه با «مزدوران خمینی» را ادامه دهد. او با این نامه دو عکس از مسعود و مریم رجوی را برای پسرش هدیه میفرستد. از نگاه امیر جوان، مسعود رجوی «مثل پدر همۀ ما، مثل خدا بود.»
در عراق، آموزش وانضباط نظامی سخت در انتظار امیر است. علاوه بر این، جلسات «انتقاد از خود» و حتی شرح خیالپردازیهای جنسی اجباری میشود. در سال ۲٠٠۱، طی عملیاتی در نزدیکی دهلران، یکی از دوستان و «همرزمان» امیر به نام شهرام جوینده در درگیری با نیروهای جمهوری اسلامی جان خود را از دست میدهد. این حادثه به شدت بر روحیۀ امیر تأثیر میگذارد به طوری که اندکی بعد از فعالیت نظامی معاف میشود.
مسعود رجوی ناپدید میشود
با حملۀ آمریکا به عراق وضعیت سازمان مجاهدین تغییر مییابد. رجوی به اعضاء میگوید که به ایران بروند. امیر همراه دوستش به اسم امین گلمریمی با تانک به سوی مرز ایران میروند، اما به چنگ نیروهای آمریکایی میافتند. در این اوضاع آشفته، مسعود رجوی ناپدید میشود. برخی اعضاء میگویند که وی در بمبارانهای آمریکا کشته شده، برخی دیگر معتقدند که مخفیانه در کشوری مثل عراق زندگی میکند.
بالاخره زیر فشار آمریکا، سازمان مجاهدین خلع سلاح را میپذیرد و در اردوگاه اشرف باقی میماند. امیر نیز اجازه مییابد که بعد از امضای یک گواهی که طبق آن همیشه با او خوشرفتاری شده، سازمان را ترک کند. او سرانجام در سال ۲٠٠۴ به سوئد میرود و برای همیشه به همکاری با مجاهدین پایان میدهد.
اما امین گلمریمی سرنوشت دیگری مییابد. او بعد از «اشرف» به اردوگاه «لیبرتی» میرود و بالاخره به آلبانی منتقل میشود. شومترین عاقبت در انتظار اعضایی است که در قرارگاه اشرف ماندهاند. ۵۲ نفر در این محل قتل عام میشوند. دولت عراق به رهبری نوری مالکی هر نوع مداخله در این جنایت را تکذیب میکند.
امین گلمریمی بعد از فرار از آلبانی خود را به آلمان میرساند. او امروزه دارای تابعیت آلمانی است.
در سال ۲٠۱٩، یکی از دوستان گلمریمی موسوم به محمدرضا ترابی نیز به آلمان میرسد. او که در نوجوانی به شدت معتقد به سازمان بوده، همراه مادر خود مدتی را در عراق گذرانده و از طریق یکی از اعضاء سابق مطلع شده که پدرش در پی شکنجه در قرارگاه اشرف جان داده است. محمدرضا هم پس از عراق به آلبانی میرسد و تازه در آنجا معنای «زندگی واقعی» را درمییابد.
غزل گلشیری در پایان گزارش مینویسد که محمدرضا ترابی، امین گلمریمی و امیر وفا، بهرغم دشنامها و حملات و اتهامات سازمان مجاهدین، همچنان در جهت افشا کردن «رفتارهای فرقهای» این سازمان میکوشند. البته رژیم جمهوری اسلامی نیز تلاش میکند تا از اظهارات آنان بهرهبرداری کند. با اینحال هر سه نفر همچنان مایلند که حرفها و تجربیاتشان شنیده شود. حتی محمدرضا ترابی به طرح شکایت علیه سازمان مجاهدین به اتهام «قتل و قاچاق کودک» میاندیشد.
امین گلمریمی میگوید: «ما به دست سازمانی سپرده شدیم که به ما خیانت کرد و ما را به جنگ کشانید… بسیاری از دوستان ما مردهاند. برخی خودسوزی کردند. اما سازمان مجاهدین هنوز قادر به پذیرفتن تقصیرات خود و عذرخواهی نیست. کسانی که ادعای مبارزه برای آزادی ایرانیان را دارند، باید ابتدا با آزادی دادن به اعضای خود شروع کنند.»