همه ساله فرقه رجوی پانزده شهریور را بعنوان تأسیس سازمان مجاهدین مراسم برگزار می کند و یادآور می شود که رجوی کماکان رهبر آن راه است.
اما آیا به راستی این فرقه به رهبری رجوی حق چنین ادعائی را دارد؟
۱۵ شهریور سال ۱۳۴۴ یعنی ۵۳ سال پیش برای براندازی رژیم شاهنشاهی آقایان محمد حنیف نژاد و سعید محسن و علی اصغر بدیع زاده گان تشکل کوچکی را بر اساس و اصول مبارزه مسلحانه بنیانگذاری کردند. این گروه کوچک و تازه تاسیس مدعی بود که خلقها به حق خود نمی رسند الا اینکه با سلاح که از نظرآنها تنها راه باقی مانده و تعیین کننده مرز بین استثمار کننده و استثمار شده و خلق و ضد خلق بود با هدف نبرد با آمریکا اما درسال ۲۰۰۳ وقتی فرقه رجوی در برابر همین سربازان و ارتش آمریکا قرار گرفت رجوی دستور تحویل دادن سلاحها را گرفت. پس چرا علی رغم اینکه از زمان اعدام بنیانگذاران رجوی مسیر دیگری یعنی مسیر خیانت و خودپرستی را طی کرده چرا همواره خود را به بنیانگذاران سازمان و حنیف نژاد می چسباند.
همه اعضای این گروه کوچک در چهارم خرداد ۱۳۵۱ اعدام شدند بجزمسعود رجوی که از اعدام بخاطر همکاریش با ساواک گریخت هر چند که به هزار حیله و سخن خود مسعود رجوی و مداحان او سعی کرده اند که این موضوع را مخفی کنند و اعدام نشدن او را به دلایل دیگری نظیر تلاشهای برادرش در سوئیس و … عنوان کنند اما پس از انتشار اسناد بدست آمده از ساواک علت اعدام نشدن رجوی برملاشد.
مسعود رجوی تنها عضو باقیمانده از آن تشکل درزندان زنده ماند.
در سال ۱۳۹۰ در امریکا کتابی منتشر شد با عنوان” در دامگه حادثه” که به علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی میپردازد.این کتاب مجموعه گفتگویی است ما بین عرفان قانعی فرد وپرویز ثابتی که در زمان حکومت شاهنشاهی مدیریت امنیت داخلی ساواک را بر عهده داشته است.بخش کوتاهی از این گفتگو یکی دیگر از ادله ایست که میتوان از آن به خیانت و همکاری مسعود رجوی با ساواک پی برد .این گفتگو بطلان ادعای رجوی در تلاش برای مخفی کردن خیانت و همکاریش با ساواک بر علیه یاران و همرزمان خود درسازمان را بوضوح به چالش میکشاند.در زیر توجه شما را به بخشی از این مصاحبه جلب میکنم:
آقای قانعی فرد: قرار بود داستان مسعود رجوی را تعریف کنی
آقای پرویزثابتی: رجوی در شهریور ۱۳۵۰ دستگیر شد و جزو ۱۰ نفری بود که محکوم به اعدام شده بود. برادر مسعود، یعنی کاظم رجوی را من میشناختم… در سال ۱۳۳۶ باهم به مدت ۱ ماه برای استخدام در آموزش و پرورش دورهای را طی کردیم و باهم آشنا شدیم.
کاظم رجوی پس از ۱ـ۲ سال برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، فعالیت میکرد. من هم برای مسافرتی به سوئیس رفته بودم و از طرف ساواک کاری داشتم و ۸-۹ سال هم از سابقه من در ساواک میگذشت. حوالی سال ۱۳۴۷ بود و خواستم که کاظم رجوی را ملاقات کنم که مثلا ببینم چه کاری میتوانم درباره او انجام بدهم. به کاظم تلفن زدم و گفتم که: «مرا یادت هست؟»، گفت: «بله! کجا هستید؟ و همدیگر را ببینیم» و رفتیم و همدیگر را دیدیم. از او پرسیدم: «اینجا چه میکنی؟»، البته میدانستم و پروندهاش را مطالعه کرده بودم. به هرحال دیدم که خیلی هم سفت و سخت نیست و فقط یک انتقادهایی از شاه دارد، ولی زیاد مهم نیست… مسلما در آن موقع، هنوز نمیدانست که برادرش (مسعود) در شبکه مجاهدین خلق، فعالیت دارد. از من پرسید که شما چه میکنید؟ من هم گفتم که: «در نخست وزیری هستم»، گفت: «همان ساواک؟» من هم صراحتا گفتم: «بله!» گفت که: «خوب اینجا در سوئیس، چه میکنی؟»… خلاصه در حین گفتگو دیدم که دُمَش سست است و به عنوان نمایندگی ساواک در آنجا استخدامش کردم و به نماینده ساواک در ژنو، تحویلش دادم و ماهی ۱۰۰۰ فرانک سوئیس هم برایش حقوق گذاشتیم و مأمور ما شد و گزارشات برای ما میفرستاد
تا اینکه سال ۱۳۵۰ که برادرش (مسعود) دستگیر شد، کاظم، فوری نامه نوشت و تلفن زد که: «آقا! دستم به دامنت، برادرم را نجات بدهید!» و من هم گفتم که: «ببینم چه کاری میتوانیم بکنیم و بعد مسعود، محکوم به اعدام شد. کاظم جاهای مختلفی هم میرفت و ضمن اینکه به من متوسل میشد، میرفت مثلا ژان پل سارتر را هم میدید که علیه اعدامها، کاری بکند و مسعود اعدام نشود. من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک، این کارها و خدمات را کرده و مسعود رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم»، شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود رجوی اعدام نشد
آقای قانعی فرد: فکر کنم که تا حدی توانستید که مسعود را به ساواک جذب کنید؛ البته خودش منکر این قضیه است
آقای ثابتی: نه! در بازجوییها، نسبتا همکاری کرد و آرام بود. خبر یک درجه تخفیف را که دادیم به روزنامهها، نوشتیم که این ۱۰ نفر محکوم به اعدام شدند و مسعود رجوی به علت اینکه در جریان بازجویی با ما همکاری کرده است، شامل یک درجه تخفیف شده است
آقای قانعی فرد: در واقع او را تخریب و بیاعتبار کردید
آقای ثابتی: بله! آن وقت در زندان معترض شده بود که: «نخیر، من چه همکاری داشتهام؟»، درحالیکه همکاری کرده بود، در بازجوییها، خیلی آدمها را معرفی کرده بود و جمهوری اسلامی هم چند سال پیش، بازجوییهایش را منتشر کرده بود. در زندان، گاهی زندانیها شلوغ میکردند، او میرفت و میگفت که شلوغ نکنید، درحالیکه مخفیانه فعالیتش را داخل زندان میکرد و تنها کسی بود که از همان گروه اول مانده بود و نتیجتا اتوماتیک، رهبر شده بود.
شاپور بختیار در کتابش از قول احمد میرفندرسکی (سفیر ایران در مسکو) نوشته است که: «کاسیگین برای اعدام رجوی، واسطه شده و دائما درباره رجوی با من حرف زده است.» میرفندرسکی گاهی با کاسیگین تختهنرد بازی میکرده اما این داستان که روسها واسطه شدهاند برای آزادی رجوی، ابدا درست نیست… متأسفانه یا خوشبختانه من واسطه شدم برای آزادی و زنده ماندن رجوی.
پی نوشت
کتاب در دامگه حادثه-آقای عرفان قانعی فرد-صفحات ۲۸۱تا ۲۸۳
در همان ایام حکومت شاهنشاهی اپوزسیون دیگری هم داشت مسلمانانی که رهبرشان آیت الله خمینی و در تبعید بود. تفاوت آنها با مجاهدین در این بود که اینها معتقد به توصیه و روضه بودند در واقع امر به معروف و نهی از منکر و اعتقادی به جنگ مسلحانه نداشتند.
بعد از انقلاب ضد سلطنتی و پیروز شدن همین روحانیون رجوی با آیت الله خمینی دیدار کرد.
رجوی تشنه قدرت بود و تمامیت قدرت را می خواست وآیت الله خمینی به او نداد.
رجوی خود را ادامه دهنده راه بنیانگذاران معرفی می کرد.
اما تفاوت او با عقاید محمد حنیف نژاد خیلی عمیق بود.
با شناختی دقیق که از رجوی طی آن بیست سال بدست آوردم او هرگز ادامه دهنده راه حنیف نبوده و نیست.
حنیف و سایر بنیانگذاران سمبل مبارزه با استبداد به رهبری آمریکا و سایر استثمارگران بود ولی رجوی طی چهار دهه گذشته بعد از حنیف نژاد دست به دامن همین استثمارگران شده است. از صدام گرفته تا زمانی که در برابر نیروهای آمریکائی در عراق دستور تحویل دادن سلاح را صادر کرد.
در حالیکه یقین دارم مسعود برای نجات جانش و بدست آوردن قدرت دست به هر کاری بزند و این کاراکتر او است.
مریم عضدانلو بارها گفته است: “آنچه که بنام سازمان مجاهدین خلق را محمد حنیف نژاد تاسیس کرده بود عملا در ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ از بین رفت و کاملا متلاشی شده است این مسعود بوده است که سازمان را از نو تاسیس کرد وتک تک نفرات را خودش جمع و آنها را در مسیر مبارزه قرار داد به حق باید گفت که این نسل از نسل خجسته مسعود است”. حتی رجوی در اثبات این حرف مریم عضدانلو در سال ۱۳۷۴ در یک اقدام ناگهانی سازمان مجاهدین و ارتش آزادی بخش را در داخل سازمان منحل شده اعلام کرد و در همان لحظه با آمادگی قبلی طی یک مراسم رسمی از تک تک نفرات خواست بعنوان” مؤسسان دوم ” سازمان مجاهدین و ارتش آزادی بخش به رهبری عقیدتی و فرماندهی کل مسعود رجوی آئین نامه جدید تاسیس سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش را امضا کنند.
بعد از دستگیری محمد حنیف نژاد توسط ساواک شاه در اولین نشست مرکزیتی که در زندان تشکیل میشود و البته قبل از بازجویی ها، محمد آقا دستور میدهد که بقیه مرکزیت تمامی تقصیر ها را به گردن وی بیندازند. تا بدینوسیله فشار و جرم بقیه کم شود. و این بوده سنت رهبری سازمان بوده اما رجوی همواره تمام تقصیر ها را به گردن اعضا و دوستانش انداخته و خود را تا مرتبه خدائی در فرقه قرار داده است.
این مقام خدائی را در همدستی با مریم رجوی بدست آورده است و برای همین هم خود را مخفی کرده است برای نخواهد پاسخگو باشد.
کسی که پرونده چهار دهه جنایت دارد و یک استراتژی شکست خورده بطوریکه فرقه وی فقط به اندازه یک اهرم فشار بر دولت ایران ارزش دارد و نه بیشتر.
بدنبال شکستهای پی درپی در استراتژیهای اعلام شده بحثهای جدیدی به نام انقلاب ایدئولوژیک به راه افتاد که سر آغاز آن ازدواج مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی بود.
از این سرفصل یعنی از ۶۴ به بعد این سازمان سیاسی نظامی عملاً مسیر تبدیل شدن به یک فرقه مذهبی – تروریستی خطرناک را به سرعت طی کرد.
آنها حتی از قالب فرقه هم خارج شده و بصورت مافیای رجوی عمل می کنند. و در هراس بیشتر از بی آبروئی اعضا را حتی بعد از انتقال از عراق در کشور آلبانی به سمت زندانی جدید در خارج ار منطقه شهری تیرانا مجدد جمع کرده اند تا مبادا ارتباط آنها با جامعه ایجاد شود و همچنان درحصار مافیائی رجوی باقی بمانند.
مخفی شدن طولانی مدت رجوی، بی آیندگی، انحلال عملی ارتش آزادیبخش ملی و تعطیلی مبارزه مسلحانه، نامشخص بودن آینده نیروهائی که به آلبانی رفته اند، حتی در مقر مریم رجوی در پاریس ابهاماتی است که مسئولین سازمان پاسخ قانع کننده ای برای آنها در برابر اعضا و هواداران ندارند. مشخصا پرسیده شده است که سازمان مجاهدین خلق تاکنون چه دستاوردی برای مردم ایران به ارمغان آورده و کدام مشکل را از مبارزه حل کرده و چه عملکردی در کارنامه خود به غیر از ایستادن در کنار صدام و اسرائیل و عربستان داشته و آیا این است معنی مبارزه با استبداد.
بخصوص در سطح شورای رهبری مسئله داری افراد و بخصوص بعد از رسوائی رجوی در بالا آنها مجبور شدند که شورای رهبری را منحل کرده اند و افراد کم سن و سال تر مثل نسرین مسیح یا سیما باقر زاده که اطلاعی از وضعیت بالائی شورای رهبری و رجوی نداشتند یعنی دخترانی که آن زمان جزو ملیشیاها بودند را مسئول اعضای قدیمی کرده اند و در حقیقت اعضای شورای رهبری بعد از رسوائی رجوی در فرقه زندانی هستند.
به نظر می رسد رسوا شدن فساد اخلاقی رجوی و گسترش دامنه آن بخصوص در سطح شورای رهبری و رابطه جنسی رجوی با شورای رهبری تحت پوششهای مختلف ایدئولویکی رجوی را در تنگنا و مخمصه سختی قرار داده است که حتی نمی تواند ظاهر شود. و مجبور به اینهمه بگیر و ببند و کنترل تشکیلاتی روی زنانی که وی با آنها رابطه داشته است شده است.
به این ایمان دارم که اگر بنیانگذار سازمان مجاهدین یعنی حنیف نژاد و یارانش زنده بودند مسعود رجوی نوک تیز پیکان مبارزه شان بعلت خیانت و میانه بازی قرار می گرفت. اما رجوی با این چسباندن خودش به سازمان مجاهدین می خواهد بی ریشگی و بی بنیاد بودن خودش را مخفی کند.