شناسایی افراد خودشیفته بسیار دشوار است زیرا این برچسب گاه به درستی به کار گرفته نمیشود. این افراد وجوه شخصیتی متناقضی دارند. آنها افرادی سرگرم کننده و هیجانی و درعین حال پرخاشگر و سوء استفادهجو هستند.
امروزه واژه خودشیفته برچسبی است که مردم برای توصیف طیف گستردهای از افراد به کار میبرند. اما روانشناسان معتقدند خودشیفتگی اختلالی شخصیتی است که به لحاظ آسیبشناختی تعریفی مشخص دارد.
بیشتر خودشیفتگان قربانیان بیگناه یک برچسب هستند که بدون ملاحظه کاربردی عام و گسترده یافتهاند. ممکن است به اشتباه در مورد افراد سالمی به کار برده شود که گاه دچار خودمحوری میشوند و از موفقیتهایشان سخن میگویند. این صفت روانشناختی که ما گاه از سر ناآگاهی نسبت به مختصات آن به خویشاوندان، دوستان و همکلاسیها نسبت میدهیم از نظر روانشناسان تنها به کسی اطلاق میشود که تمام نیروی روانیاش معطوف به خودش است و عشقی افراطی به خود دارد و تکیهاش بر خودانگاشتهای درونی است.
خودشیفته کیست؟
خودشیفتگی “سالم” در هر انسانی کم و بیش وجود دارد. دکتر کریگ مالکین روانشناس و استاد دانشگاه هاروارد خودشیفتگی سالم را “توانایی افراد در ارزیابی مثبت از خود و دیگران” قلمداد میکند. این ویژگی میتواند سودمند باشد چرا که داشتن کمی احساس “خاص بودن” برای همه مفید است و میتواند قدرت ریسکپذیری را با اتکا به اعتماد بهنفس افزایش دهد، برای مثال درخواست ترفیع و یا برقراری ارتباط با افراد ناآشنا. اما اگر این احساس از حد و اندازه خارج شود مشکلاتی را پدید میآورد.
تشخیص آسیبشناسانه خودشیفتگی که نوعی اختلال روانی است معیارهای گوناگونی دارد. ادی بروملمن روانشناس دانشگاه استنفورد آمریکا خودشیفتگی را “ابراز افراطی ویژگیهای شخصی” تعریف کرده است که تنها توسط یک کارشناس حرفهای مسائل روانی قابل تشخیص است. خودشیفتگی زمانی یک مشکل روانی قلمداد میشود که ویژگیهای خودپسندانه باعث اختلال عملکردهای روزانه شود.
وجوه گوناگون خودشیفتگی
شخصیت خودشیفته در فرهنگ عامه به دفعات در داستانهایی چون “دوریان گری” و فیلم کارتنی “دیو و دلبر” توصیف و به تصویر کشیده شده است. شخصیتی سبکمغز و خودبزرگبین که بارزترین صفت افرادی است که به خودشیفتگی دچار هستند. افراد خودشیفته تصور میکنند از بالاترین سطح استعداد، ظاهر، موفقیت و ویژگیهای مثبت برخوردار هستند. اما این بدان معنی نیست که همه افراد خودشیفته به دنبال شهرت و یا ثروت هستند.
دکتر مالکین میگوید برخی خودشیفتگان ممکن است افرادی باشند که زندگی خود را صرف کمک به افراد دیگر میکنند و حتی میگویند: « من مفیدترین انسان روی زمین هستم» یا « همه من را به عنوان فردی خیر میشناسند».
خود شیفتگانی نیز وجود دارند که درونگرا و آسیبپذیر هستند. این افراد تصور میکنند حساسیتی بیش از دیگران دارند. واکنش آنها نسبت به انتقاد بسیار شدید است و نیاز زیادی به تائید شدن از سوی دیگران دارند. آنها ممکن است تصور کنند در داشتن ویژگی منفی از دیگران خاصتر هستند: برای مثال زشتترین فرد در یک مهمانی هستند یا تصور کنند که دیگران قادر به تشخیص نبوغ و استعدادهای آنها نیستند. اما همه انواع انسانهای خودشیفته در یک ویژگی اشتراک دارند و آن “خودبزرگبینی” است. آنها خود را در افکار، رفتار و گفتههایشان متمایز از دیگران میدانند و این حس تمایز آنها را تسکین میدهند چون در غیر این صورت با احساسات ناپایدارشان در نبردی دائمی خواهند بود.
بروملمن میگوید: «افراد خودشیفته خود را بالاتر از دیگران میدانند اما الزاما در درون از خود رضایت ندارند.»
خودشیفتگی و ارتباط آن با افسردگی
بر اساس فرضیه برخی از روانشناسان، فرد خودشیفته نیازمند است به طور مداوم بزرگی و برتریاش از سوی دیگران تائید شود و هنگامی که تائیدی نمیگیرد دچار سرخوردگی میشود. تصویر صیقل یافتهای که شخص خودشیفته از خود در ذهن دارد در رویارویی با چند رویداد ناخوشایند چون از دست دادن شغل، جدایی و یا نقشهای که به شکست انجامیده است مخدوش میشود و او را به سوی افسردگی سوق میدهد.
البته افراد دارای روان سالم نیز در رویارویی با چنین شکستهایی دچار سرخوردگی میشوند اما برای شخصیتهای خودشیفته هضم این فقدان بیاندازه دشوار است چرا که این امر برای او مترادف با آسیبپذیری و ضعف و ایمن نبودن در برابر چالشهای زندگی و فراز و نشیبهایش است.
شخص خودشیفته هنگامی که موفق نشود تحسینی که طالبش است دریافت کند رفتارهای تدافعی و خشمگینانه از خود بروز میدهد، احساس سرافکندگی میکند. اما افرادی که سلامت روانی دارند چنین واکنشهای افراطآمیزی نشان نمیدهند.
هنگامی که ناامیدی به لایه ضخیم خودبزرگبینی و خودبرتربینی شخص خودشیفته نفوذ میکند، مالیخولیا و خشم جوشان ناشی از این دلسردی ممکن است موجب شود از دیگران در خواست کمک بکنند. با این حال به ندرت اتفاق میافتد که این افراد برای درمان خودشیفتگی خود به متخصص مراجعه کنند. این امر بدین معنا نیست که افراد خودشیفته نسبت به ویژگیهای خود بیتوجهند.
گزارش پژوهشی که در نشریه “شخصیت و روانشناسی اجتماعی” منتشر شده است نشان میدهد که خودشیفتگان نسبت به ویژگیهای شخصیتی خود آگاهی دارند. آنها به خوبی به تکبر خود واقفند و میدانند که دیگران برداشت مثبتی از شخصیت آنها ندارند. اما معمولا این را یک مشکل تلقی نمیکنند. بحث بر سر این نکته ادامه دارد که آیا این خودبزرگبینی ناشی از اعتقادی راسخ به برتریشان است یا در حقیقت عدم اعتماد به نفسی که در لایههای شخصیتی آنهاست پنهان میکند.
استیون هاپریچ رئیس انجمن مطالعات ناهنجاریهای شخصیتی و همکارانش خودشیفتگی را ” عزت نفس مخرب” تلقی میکنند. تعریفی بالقوه برای یک سلسه ناهنجاریهای شخصیتی که به لحاظ بالینی با دیگر ناهنجاریها چون افسردگی، خودآزاری و مازوخیسم اشتراکاتی دارد.
خودشیفتگان آسیبپذیر هنگامی که مورد حمله قرار میگیرند به جای دفاع از خود که نخستین واکنش یک خودشیفته خودبزرگبین است، بلافاصله در لاک خود فرو میروند و دچار افسردگی میشوند.
خودشیفتگی ذاتی است یا اکتسابی
کارشناسان معتقدند که خودشیفتگی آمیختهای از تاثیر ژنها و نوع تربیت است. بسیاری از ویژگیها ذاتی است و با ما زاده میشوند. ممکن است این ویژگیها توسط محیط تقویت و یا تضعیف شوند. اما افرادی نیز هستند که نسبت به محیط واکنشی نشان نمیدهند و مقاومت میکنند.
از دو پژوهشی که در این زمینه انجام شده یکی بیانگر این است که خودشیفتگی یک ویژگی ارثی است. تحقیقی دیگر نشان داده است که کودکانی که در سنین پیشدبستانی رفتارهای پرخاشگرانه و توجهطلبانه از خود بروز دادهاند در سنین بزرگسالی تبدیل به افراد خودشیفته شدهاند. اما شیوههای فرزندپروری، تاثیر روابط با دیگران و محیط اجتماعی و فرهنگیای که فرد در آن رشد میکند میتواند در گسترش یا پرهیز از آن نقش داشته باشد.
دیوید لودن استاد روانشناسی کالج جورجیا گوینت آمریکا میگوید: «در جوامع دارای فرهنگ جمعی که گروه بر فرد مقدم است، کودک از اوان کودکی میآموزد که به دیگران توجه بیشتری بکند و نیازهای دیگران را بر نیاز خودش مقدم بداند.»
دکتر برولمن میگوید: «خودشیفتگی با عزت نفس تفاوت دارد.» وقتی والدین رفتاری گرم و صمیمانه و شفقتآمیز دارند و برای کودکانشان وقت کافی میگذارند و به فعالیتهایشان علاقه نشان میدهند، کودک به تدریج با این باور رشد میکند که فردی ارزشمند است. این عزت نفس که در وجود کودک شکل گرفته به خودشیفتگی تبدیل نمیشود. بر خلاف آن والدینی که در ارزشگذاری به کودکان افراط میکنند آنها را به سوی خودشیفتگی سوق میدهند. بهتر است پدر و مادر برای جلوگیری از گسترش خودشیفتگی در کودکانشان به آنها بگویند: «کارت را خوب انجام دادی» تا این که بگویند: «لیاقت برنده شدن را داشتی» یا «چرا کار آن دیگری از تو بهتر بود؟»
تاکید و تمرکز زودهنگام بر موفقیت در کودکان موجب پدید آمدن وابستگی ناامن میان فرزند و والدینش میشود. اعتماد به نفس کودکی که میآموزد تنها در صورت برآوردهکردن خواستههای پدر و مادر مورد توجه آنها قرار میگیرد شکننده میشود و در بزرگسالی تلاش میکند بر ضعف و شکنندگی خود با افکار و رفتار خودشیفتگانه سرپوش بگذارد.
دکتر لودن میگوید: « والدینی که فرزندانشان را خودشیفته بار میآورند آنها را وارد دنیای رقابت میکنند، دنیایی که در آن افراد برنده و بازنده وجود دارند و فرزندان آنها باید همیشه برنده باشند.» والدینی که رویکردی سالم نسبت به موفقیت دارند به آنها میگویند: « لازم نیست بهترین باشید بلکه کاری را که میکنید به نحو احسن انجام دهید.»