آنچه رجوی در پیام اخیر خود «مجاهدین بازگشت ناپذیر» نامیده ، همان مریدانی هستند که بدون تشکیلات و بدون وصل بودن به مراد هیچ اند و خود را پرت شده به خلاء وحشتناکی می بینند و به همین دلیل «وصل» به «سازمان بودن» و مردن در بدترین شرایط اما وصل به تشکیلات بودن را بهتر از پرت شدن به خلائی می دانند که از آن وحشت دارند. التبه مجاهدین بازگشت ناپذیر معنی دیگری هم دارد، یعنی هرکس نخواست قربانی سیاست های پوچ رجزخوانی های بی پشتوانه رهبر شود، پیشاپیش، برچسب بریده بودن را خورده است. آدم خود محور بین واقعیت گریزی که همیشه مسئولیت شکستهای ناشی از ارزیابیهای غلط و سیاستها و تصیمهای غلط خود را به دوش پایینی های تحت فرمانش که از فداکاری و ایثار و شهادت کوتاهی نکرده انداخته است، آدمی که «اشرف» را «دژ استراتژیک مقاومت» می نامید و به تاکید تکرار کرده بود که:« اگر اشرف بايستد، جهان به ايستادگي در برابر ديكتاتوري دين فروش برمي خيزد»(ازجمله پیام 10دی 87)، بعد از این که واقعیت گریزی و پافشاری نابخردانه و پرهزینه خونین اش برای خنثی کردن توافق امنیتی آمریکا با عراق و خارج کردن حفاظت اشرف از اختیار عراق و ماندن در اشرف با دو درگیری مرداد 88 و فروردین 90 نتیجه نداد و بعد از که این ناچار شد در برابر تصمیم آمریکا، که خارج کردن اسم سازمان مجاهدین از لیست تروریستی را مشروط به ترک اشرف و رفتن لیبرتی کرده بود تسلیم شود و بعد از این که تلاشش برای واقعیت گریزی و نشان دادن ادامه حضور در اشرف، با نگهداشتن صد نفر«لشکر فدایی اشرف»، باضربه سنگین و خونین و کشتار مظلومانه 52 مجاهد، و انتقال باقی مانده نفرات «لشکر فدایی اشرف» به لیبرتی،به برچیده شدن نهایی اشرف انجامید، حالا باید برای جلوگیری از «ریزش ایمان مریدان» و بی اعتمادی و حتی انزجار آنان نسبت به خودش، از این داستان سازی ها و داستانسرایی ها در مورد گفتگوهای رژیم با مقامات عراقی بکند که: «لیبرتی هم ا شرف است نقطه اش عوض شده»! عجبا که در تحلیل های جناب ایشان و در تصویر سازی های تبلیغاتی، هم اشرف دژ استراتژیک است، هم ترک آن و رفتن به لیبرتی را با ساختن یک حرف «وی» بزرگ انگلیسی و نیز نشان دادن آن با دو انگشت موقع ترک آخرین دسته به سوی لیبرتی(موقع انتقال همه اشرف نشینان) آن را نشانه پیروز می نمایاندند.
وضع وخیم مجاهدین در عراق اوضاع آشفته عراق – هنوز دستفشانی و پایکوبی و «شور و فتور» دستگاه رهبری مجاهدین، به خاطر «پیروزی بزرگ» در پی اعتصاب غذای «غرور آفرین» که در پی «صدور حکم دادگاه اسپانیا»(کدام حکم؟ چیزی جز ثبت شکایت علیه مشاور امنیتی مالکی نبود و ارتباطی هم به اعتصابی نداشت که برای باز گرداندن ربوده شدگان کشتار اشرف شروع شد)، و اعلام پایان اعتصاب غذای نوبتی صد روزه (بدون هیچ مرگ میری در بین اعتصاب کنندگان)، فروکش نکرده، بلای دیگری از آسمان «سرزمین امام حسین» به شکل کاتیوشا و خمپاره، توسط سپاهی از عاشقان آن حضرت و خادمان رژیم جهوری اسلامی به نام «جیش المختار» ، بر سر مجاهدین محبوس در کمپ لیبرتی باریدن گرفت و بنابر اخبار منتشر شده از سوی مجاهدین سه کشته و پنجاه نفر زخمی به جا گذاشت و بنا بر اخبار بعدی حال سه تن از زخمیها وخیم اعلام شد و تازه ترین خبر متاسفانه از جانباختن یکی از زخمی ها حکایت دارد. این جنایت البته مثل مورد قبلی جنایت جیش المختار، توسط آمریکا و اروپا محکوم شد و تردید نیست باز هم اگر اتفاق بیفتد محکوم خواهند کرد، بدون این که از تعارف کم بکنند و بر مبلغ بیافزایند و حرکتی متناسب با این تهدیدها از سوی وزارت خارجه و ارگانهای اجرایی این کشورها برای انتقال هرچه زود تر مجاهدین صورت بگیرد.
یکی دو روزی قبل از این رویداد در یک بمبگذاری نزدیک کلیسایی در بغداد 35 نفر کشته شدند و روزی بعد از این رویداد، در یورش نیروهای مالکی به خانه یک نماینده سنی مجلس از ائتلاف العراقیه برای دستگیری او، برادر و خواهر او کشته شد و 50 نفر هم زخمی شدند. در حال حاضر درگیری های شدیدی در استان الانبار و در فلوجه بین نیروهای دولتی و معترضان مالکی و نیز با نیروهای القاعده به اسم داعش که خوهان برقراری «دولت اسلامی شام و عراق» است در جریان است و به گزارش صدای آمریکا در روز شنبه 4 ژانویه ارتش عراق از جت های جنگنده در حمله به شبه نظامیان القاعده استفاده کرده است و 5 ژانویه در خبرها آمده بود که فلوجه از کنترل نیروهای عراق خارج شده و شبه نظامیان القاعده کنترل شهر را به دست گرفته اند . و در چنین اوضاعی که سگ صاحبش را نمی شناسد، آمریکا و اروپا جز همین مالکی و حفظ «ثبات» نیمبند عراق، آلترناتیو دیگری برای عراق ندارند. آمریکا درمانده در اوضاع افغانستان و عراق، با تمام اختلافاتی که با رژیم دارد، حمایت رژیم از دولت مالکی را کمک بزرگ و شایانی در جهت استقرار دولتی در آن کشور می داند که نبود آن، خلاء و هرج و مرجی خواهد بود که دیگر در آن هیچ کاری نمی تواند بکند و ورطه مرگباری دهان خواهد گشود که دوباره می تواند هزینه های صدها میلیارد دلاری را برای رسیدن به همین شرایط کنونی را ببلعد و قربانیان و ویرانیهای زیادی هم به جا بگذارد.
دست و جیب خالی و میز قماری که رجوی در آن پذیرفته نمی شود
رهبر مجاهدین وزن ناچیز چون پرکاه خود را در معادله روابط و منافع آمریکا با رژیم و با عراق در حالی کوهی از سرب تصور می کند که هیچ گونه نشانه یی از اثر و حضور و تاثیر گذاری در حرکت مردم در داخل کشور توسط او و مهرتابانش دیده نمی شود و این را هم اعتراضات مردم علیه تقلب انتخاباتی در سال 88 به خوبی در برابر جهانیان قرار داد و هم نبودن نشانه واکنشی اعتراضی نسبت به آنچه در عراق بر مجاهدین مستقر در اشرف و در لیبرتی گذشت و می گذرد. البته سایت مجاهدین اطلاعیه های متعدی به اسم «دانشجویان» دانشگاههای مختلف در محکوم کردن کشتار اشرف منتشر کرد ولی خُب… این هم از جنس همان پیروزیهای بزرگ بود. مردم در شهرهای مختلف در اعتراض به عملکرد رژیم، گاه در مورد مسائلی مثل تغییر پیش شماره تلفن شهرشان از سه شماره به چهاره شماره که پیش شماره روستاها ست یا تغییر مسیر راه در دست احداثی که از کنار شهرشان می گذشته است یا ابطال نتیجه انتخابات،دست به اعتراض و شورش و درگیری با نیروی انتظامی زده اند و گاه این اعتراضات حتی با آتش زدن خانه امام جمعه شهر همراه بوده است، مثل اعتراضات مردم فرویدن کنار در اسفند82 به ابطال نتایج انتخابات مجلس(مجلس هفتم) در آن شهر توسط شورای نگبهان.
رهبری مجاهدین سالها با ارزیابیها و تحلیلهای خود محوربینانه و پیش گرفتن رفتار و سیاستهای غلط و رفتار مستبدانه و برگزیدن شعار انزجار برانگیزی مثل ایران رجوی – رجوی ایران یا شعار سبک و مسخره مریم مهرتابان – می بریمش به تهران، یا برگزاری مراسم تحویل سال نو با پخش تلاوت قرآن و تبدیل مراسم سال تحویل به مجلس ترحیم و شب هفت (کاری که آخوندها نکرده اند) و نیز بی تفاوتی و عدم انعکاس تلاشهای گروههای مختلف مختلف مردم برای دریافت حقوق خود از رژیم(اعتراضات کارگران برای دستمزد کم و بیش مورد توجه بوده) چهره یی بشدت متکّبر و خودشیفته با رویای مالک الرقاب ایران شدن از خود نشان داده و با نابردباری و پرخاشگری و هتاکی در برابر انتقاد و نسبت به منتقدان که چهره ارائه شده از تشکیلات ایشان و توسط دستگاه تبلیغاتی ایشان است – آخرین نمونه به شدت نفرت انگیز آن اخیرا به شکل یک «کارهنری» توسط «هنرمندان ارتش آزادی» و «سیمای آزادی» او ارائه شد که در آن به دوعضو مستعفی و ایرج مصداقی و یغمایی به شدت اهانت شده -، خود را از چشم مردم انداخته و منزوی کرده اند.
خود محور بینی و دخیل بستن به کاخ سفید و «بور شدن»به جای برآورده شدن نیاز
وضع نگران کننده و رقت انگیز امروز مجاهدین ناشی از عملکرد آدم خودبزرگ بین و و خودشیفته ای است که نخواست و نتوانست به ارزیابی واقعگرایانه از شرایط بنشیند و ناشی از رجزخوانیها و خود بزرگ بینی هایی است که بسته شدن اشرف و اخراج مجاهدین از عراق را «خوابهای پنیه دانه ای» رژیم می دانست» و نیز پذیرفته شدن به عنوان «پادو» در اجرای سیاست های آمریکا در منطقه ( به ویژه در دوران ریاست جمهوری بوش و تیم جنگ طلب همراهش) را به عنوان تنها شانس دستیابی به قدرت از طریق وارد شدن به کشمکش آمریکا با رژیم می دید و به نحو بلاهتباری به جنگی بین آمریکا و رژیم امید بسته بود(که اگر هم در می گرفت به هیچ وجه نمی توانست سقوط رژیم و جایگزین شدن مجاهدین به عنوان قدرت بلامنازع در ایران را نتیجه بدهد) اما با آگاهی از دافعه چنین گرایشی در افکار عمومی از صراحت در بیان آن اجتناب می کرد. در عوض ادعای مسخره دیگری می کرد و آن این که مدعی بود حضورش در عراق برای جلوگیری از رشد بنیاد گرایی در عراق و بلعیده شدن آن توسط رژیم است.
یادمان هست که سرکار «سیدة النساء العالمین» زمان و مهر تابان آزادی،چطور بر ماندن مجاهدین در عراق به خاطر مبارزه با بنیادگرایی تاکید می کرد. مسعود رجوی که خود در عمل می دید هیچگونه ارتباطی با جامعه ایران ندارد و پیامهایش بی جواب می ماند ( این را به خوبی در تظاهرات و اعتراضات 6 روزه دانشجویان در سال تیر ماه سال 78، بعد از این که هر روز طی تظاهرات با لباس نظامی در تلویزیون مجاهدین ظاهر شد و به آنها خط و دستور العمل می داد که :«مسلح شوید، مسلح شوید، مسلح شوید» و با بی اعتنایی جوانان و دانشجویان به فراخوان او برای پیوستن به «ارتش آزادیبخش)، دریافته بود)، بعد از سقوط صدام حسین، دخیل بستن به کاخ سفید و پادویی برای آمریکا را تنها شانس تحقق رویای خود می دید و نتیجه را اکنون می بینم: بی مصرفی مجاهدین برای کاخ سفید و سپردن حفاظت مجاهدینی که در زمان اشغال عراق بنابر کنوانسیون ژنو(وظایف نیروی اشغالگر در مورد ساکنان مناطق اشغال شده)، حفاظتشان را برعهده گرفته بود، به عراق و چندی بعد هم انتقال آنها به لیبرتی که شرطی شده بود برای در آمدن سازمان مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا.
اینها نشانه وزن و اعتبار تمام «دارایی و توانایی» ایشان برای دستگاه اجرایی آمریکا است. حالا با شرایطی که پیش آمده، هر چند وقت یکبار فریاد خطر در راه بودن فاجعه انسانی می کشند، اما در همین حال از آنجا که شعور رهبری مجاهدین زیرتکبّر و خودبزرگ بینی تغلیظ شده مختل شده است، باز هم دم از «وحشت رژیم از سرنگون شدن توسط مجاهدین و ارتش آزادیبخش» می زند و از آن مضحک تر و رقت انگیز تر این که مسعود رجوی شکار و اعدام مجاهدین در اشرف و تکه پاره شدن آنان با خمپاره و کاتیوشا در لیبرتی را- بدون این که از اینطرف کمترین امکان واکنش و مقابله یی وجود داشته باشد-«کارزار سرنگونی» می نامد.
مسعود رجوی به خاطر واقعیت گریزی و نداشتن شهامت اخلاقی برای پذیرش اشتباهات خود، راه خطا و غلط دیگری هم پیش گرفت که آن هم ناشی از خودبزرگ بینی بود و وارد مسائلی شد که اولا او به عنوان مسئول یک گروه از مخالفان رژیم جمهوری اسلامی(کشور همسایه عراق) ، که در شرایط بعد از سقوط صدام که تنها موقعیت قانونی که می توانست در آن کشور داشته باشد، «پناهجو» شناخته شدن بود، نباید وارد آن می شد و نه مردم ایران علاقه ای به آن دارند: وارد شدن در تضادها و اختلافات سیاسی در عراق و جانب اپوزیسیون دولت مالکی را گرفتن که چهره های شاخص آن از تعقیب و سرکوب مالکی در امان نیستند، چنانکه الهاشمی معاون رئیس جمهوری کشور به اتهام دست داشتن در اقدامات ترویستی و «مدیریت گروههای ترور» غیابا به اعدام محکوم شده و فراری است. یادمان هست که مسعود رجوی چه ارزیابی مبالغه آمیزی از آن اکثریت پارلمانی که ائتلاف العراقیه تنها با یک کرسی اضافی بدست آورده بود و نقش ائتلاف العراقیه می کرد. یادمان هست که می گفت«مالکی جزغاله شد».
روشن است شعار دادن و دست به تبلیغات زدن برای به زیر کشیده شدن دولت مستقر(مالکی) از قدرت، توسط یک گروه «پناهنجو»ی خارجی که حضورش در عراق خود یادگاری از دوران صدام حسین است، برای حکومت فعلی که صدام حسین را به دار کشید، نمی توانست جز به فشار بیشتر و خراب شدن بیشتر وضع به زیان مجاهدین نتیجه یی داشته باشد. به اینها باید اقدامات مسخره یی مثل راه انداختن رژه در اشرف و جشن سالگر انتخاب مریم به عنوان رئیس جمهوری ایران را گرفتن را هم اضافه کرد که این دو رفتار برای دولت عراق و رژیم تحریک کننده و برانگیزاننده خشم و کینه ورزی هرچه بیشتر آنان به مجاهدین مستقر در اشرف و جزم کردن عزم آنان برای برچیدن اشرف و اخراج مجاهدین از عراق بود.
نعره کارزار سرنگونی، نعره یی برای ارعاب و خفه کردن گلادیاتورهای ناراضی
مسعود رجوی رهبر مجاهدین در برابر انتقادات زیادی که به سیاست فاجعه بار ماندن در اشرف و عراق صورت گرفته است، مدعی بود و هنوز هم هست که آنچه «آنچه در اشرف و لیبرتی می گذرد عین نبرد سرنگونی است»! البته او این اظهارات را هم چنان که در نوشته های قبلی اشاره کرده ام، با توهین به منتقدان همراه کرده است. مثل پیام 12فرودین 92 و قبل از آن، هتاکی به منتقدان ماندن در عراق در آن پیام پیروزی پوچ سال 87 که ممکن شدن غیر ممکن و در اختیار گرفتن اشرف را اعلام می کرد* .
مسعود رجوی در پی دیدار مصلحی وزیر اطلاعات وقت رژیم در12 فروردین سال جاری از عراق و تاکیدش بر اخراج مجاهدین از عراق، در پیامی که از تلویزیون مجاهدین پخش شد، باز هم ضمن رجز خوانیهای پوچ و تکرار ادعای بی ربط و بی معنی «آنچه در لیبرتی و اشرف می گذرد عین نبرد سرنگونی است»، منتقدان سیاست مصیبت بار ماندن در عراق را مورد هتاکی قرار داد و آنها را «اذناب» رژیم دانست. او در آن پیام که توسط گوینده یی خوانده می شد و به صورت «کلیپی» تهیه شده بود گفت هم چنان که قبلا هم گفته بود:« ثابت شد اخراج مجاهدین از عراق و بستن اشرف خواست و دیکته و دخالت و جنایت همین رژیم و اذناب آن است». او اشاره هایی هم به گذشته و به «عملیات مروارید» کرد و از آن بی اثری اقدامات خامنه ای بر مجاهدین را نتیجه گرفت و با اشاره به اظهارات مصلحی در عراق در مورد لزوم تعیین تکلیف مجاهدین، تاکید که:«آنچه در اشرف و لیبرتی جریان دارد،به رغم لودگیها و لجن پراکنی های رژیم و سگهای زنجیری اش تحت هر نام و عنوان، عین نبرد سرنگونی است. تصدیق ناگزیز بحران سرنگونی در رژیم ولایت، اذعان به درماندگی و وحشت در برابر ارتش آزادی و قیام و مقاومت و کابوس بی پایان در برابر تنها جایگزین مردمی و دموکراتیک است ».
در این کلیپ که با عنوان «مسعود رجوی – پاسخ به خلیفه در هم شکسته ارتجاع و سر دژخیم اعزامی به بغداد »* که کامل آن نزدیک یک ساعت است، به اظهارات و تاییدات کسانی چون سناتور توریسلی و نیوت گینگریچ رئیس سابق کنگره آمریکا و رودی جولیان شهردار سابق نیویورک، در مورد «تنها آلترناتیو دموکراتیک» رژیم بودن مجاهدین، استناد می کند و این بخش با صدای خودش پخش می شود. اخیراً نیز بعد از حمله به لیبرتی او پیامی به «موسسان چهارم ارتش آزادی» فرستاده و باز فرمایشاتی از همان نوع، این که «وحشت رژیم زهر خورده در مرحله سرنگونی از تکثیر اشرف و درماندگی آن در برابر جایگزین دموکراتیک پیاپی به اثبات می رسد و جای انکار باقی نمی گذارد» بیان کرده و حرفهایی هم از گفتگوهای خصوصی رژیم با مالکی در سفر اخیرش به تهران (ایشان در بالاترین ارگانهای سیاسی رژیم آدم دارد!) نقل کرده است.
بنا بر ادعای رجوی مقامات رژیم به مالکی و فالح فياض گفته اند که:« محاهدین در لیبرتی هم همان هستند که در اشرف بودند و لیبرتی اشرف دیگری است که فقط نقطه اش عوض شده» بعد خودش با استناد به همین جملات می افزاید:« این یکی را درست می گویند تا وقتی در دنیا حتی یک مجاهد بازگشت ناپذیر باقی است، کارزار سرنگونی ادامه دارد و به همین خاطر اگر دشمن گمان می کند که با حملات تروریستی و بحرانهای زنجیره ای جدید می تواند از کهکشان و آتشفشان اشرف خلاصی پیدا کند، کور خوانده است »*. و این جملات به خوبی نشان دهنده آن است که ایشان در دنیا و «کهشکان» خودش سیر می کند و نیز ترجیح می دهد که مجاهدین را تا آخرین نفر در همین شرایط به اسم «کارزار سرنگونی» به کشتن بدهد، اما مطلقا حاضر نیست به بررسی عملکرد خود و پذیرش اشتباهات خود بپردازد.
برای مسعود رجوی «کاربرد» و کارایی مهمی که مجاهدین مظلوم می توانند داشته باشند، کشته شدن در درگیری های پوچ برای رجز خوانی های اوست. این را از ماجرای آغاز درگیری با نیروهای عراق با بسته شدن دروازه اصلی اشرف توسط نیروهای عراقی که در عمل واکنش دولت مالکی بود به تبلیغات دستگاه رهبری مجاهدین که گویی در اشرف «آب از آب» تکان نخورده و همه چیز مثل سابق در اختیار مجاهدین است که با انتشار گزارش سفر دکتر هزارخانی به آنجا صورت گرفت آغاز شد، تا ماجرای خونین و دلخراش دو درگیری در اشرف در مرداد 88 و 90 می توان دید. برای مسعود رجوی داوری افکار عمومی در مورد گفتار و تصمیماتش اصلا اهمیتی ندارد. فراموش نکرده ایم که مساله دفن کشته شدگان درگیری 19 فروردین 90 را که عراق اجازه نداد در گورستان اشرف دفن کنند و در این سوی دنیا کسانی چون من و حتما در ایران و در بین خانواده های مجاهدین خیلی ها نگران این بودند که جنازه قربانیان آن فاجعه در گرمای بغداد چه وضعی پیدا کرده است، رهبری مجاهدین سه ماه بعد از دفن آنها، فیلمهای مراسم دفن آنها را انتشار داد و در این مورد هیچ توضیحی هم داده نشد که چرا انتشار خبر و تصاویر ویدئویی دفن قربانیان مظلوم آن ماجرا با سه ماه تاخیر صورت گرفت . من این مساله را در یادداشتی با عنوان « شهیدان 19 فروردین اشرف دفن شدند، سوالها و حرفهایی که می ماند»* مورد انتقاد قرار دادم.
آنچه رجوی در پیام اخیر خود «مجاهدین بازگشت ناپذیر» نامیده ، همان مریدانی هستند که بدون تشکیلات و بدون وصل بودن به مراد هیچ اند و خود را پرت شده به خلاء وحشتناکی می بینند و به همین دلیل «وصل» به «سازمان بودن» و مردن در بدترین شرایط اما وصل به تشکیلات بودن را بهتر از پرت شدن به خلائی می دانند که از آن وحشت دارند. التبه مجاهدین بازگشت ناپذیر معنی دیگری هم دارد، یعنی هرکس نخواست قربانی سیاست های پوچ رجزخوانی های بی پشتوانه رهبر شود، پیشاپیش، برچسب بریده بودن را خورده است. آدم خود محور بین واقعیت گریزی که همیشه مسئولیت شکستهای ناشی از ارزیابیهای غلط و سیاستها و تصیمهای غلط خود را به دوش پایینی های تحت فرمانش که از فداکاری و ایثار و شهادت کوتاهی نکرده انداخته است، آدمی که «اشرف» را «دژ استراتژیک مقاومت» می نامید و به تاکید تکرار کرده بود که:« اگر اشرف بايستد، جهان به ايستادگي در برابر ديكتاتوري دين فروش برمي خيزد»(ازجمله پیام 10دی 87)، بعد از این که واقعیت گریزی و پافشاری نابخردانه و پرهزینه خونین اش برای خنثی کردن توافق امنیتی آمریکا با عراق و خارج کردن حفاظت اشرف از اختیار عراق و ماندن در اشرف با دو درگیری مرداد 88 و فروردین 90 نتیجه نداد و بعد از که این ناچار شد در برابر تصمیم آمریکا، که خارج کردن اسم سازمان مجاهدین از لیست تروریستی را مشروط به ترک اشرف و رفتن لیبرتی کرده بود تسلیم شود و بعد از این که تلاشش برای واقعیت گریزی و نشان دادن ادامه حضور در اشرف، با نگهداشتن صد نفر«لشکر فدایی اشرف»، باضربه سنگین و خونین و کشتار مظلومانه 52 مجاهد، و انتقال باقی مانده نفرات «لشکر فدایی اشرف» به لیبرتی،به برچیده شدن نهایی اشرف انجامید، حالا باید برای جلوگیری از «ریزش ایمان مریدان» و بی اعتمادی و حتی انزجار آنان نسبت به خودش، از این داستان سازی ها و داستانسرایی ها در مورد گفتگوهای رژیم با مقامات عراقی بکند که: «لیبرتی هم ا شرف است نقطه اش عوض شده»! عجبا که در تحلیل های جناب ایشان و در تصویر سازی های تبلیغاتی، هم اشرف دژ استراتژیک است، هم ترک آن و رفتن به لیبرتی را با ساختن یک حرف «وی» بزرگ انگلیسی و نیز نشان دادن آن با دو انگشت موقع ترک آخرین دسته به سوی لیبرتی(موقع انتقال همه اشرف نشینان) آن را نشانه پیروز می نمایاندند.
اما مهدی ابریشمچی هم در یک برنامه تلویزیونی در دو سال پیش و بعد از کشتار فروردین 90 و در آستانه برگزاری گردهمایی ویلپنت که برای جلب شرکت کننده در آن سخن می گفت، از بین المللی شدن مساله اشرف و اهمیت آن سخن می گفت و تاکید داشت که طرف مقابل مجاهدین جابجایی اشرف را «کور خوانده » و در آن موفق نخواهد شد*. لیبرتی را هم «زندان» می نامند و هم «اشرف دیگر که نقطه اش عوض شده». اگر لیبرتی برای رهبر اشرف دیگر باشد، طبیعی است که ترک آن و انتقال به کشور ثالثی باید به اندازه ترک اشرف برایش ناگوار باشد که هست. چون با ماندن در عراق و در لیبرتی است که ایشان می تواند دائم ادعای در مرکز«کارزار سرنگونی» و در میدان بلا حظور داشتن مجاهدین و «در ساحل امن» بودن دیگران را بکند و از این طریق باور کاذب و انگیزه کاذب و شخصیت قهرمانی کاذب به مریدان و «ربات» های خود بدمد. سرهم کردن این فرمایشات، هم برای ارعاب و خفه کردن صدای ناراضیان است و اینکه هر تصمیمی که رهبری گرفته درست بوده و هر بهای خونینی که پرداخت شده برای «سرنگونی رژیم» بوده است و هم تلاشی است از سوی مسعود رجوی برای روحیه دادن به مجاهدین مظلومی که می بینند که تمام فداکاریها و جانفشانهایشان، به خاطر ارزیابیهای پوچ و سیاست های غلطی که همه به تصمیم و اراده مسعود رجوی بوده است به باد رفته است و خود در تله مرگباری گیر افتاده اند.
مسعود رجوی در آغاز پیام اخیر خود جملاتی بیان کرده است مبنی این می داند که ساکنان لیبترتی «همچون آهن و پولاد» در انتظار شلیک شدن موشکهای بیشتر هستند. این حرف آدم را یاد آن حرف خمینی می اندازد که در جریان موشک زدن عراقی ها به شهرهای بی دفاع، که خانه های مردم را بر سرشان ویران می کرد و پیر و جوان و زن و کوک را به خاک و خون می کشید، گفت «ملت ما به این موشکها می خندد».
مسعود رجوی قدرت انحصاری می خواهد نه دموکراسی
خُب روشن است که مگالومن خودشیفته و متوّهمِ واقعیت گریزی مثل مسعود رجوی، با خشم افسار گسیخته برای «بند از بند جدا کردن» منتقدان که در آن پیام تبریک پیروزی « غیرممکن ممکن شد» در 10دی 87 او در برابر همگان روشن است، و از طرفی آلترناتیو بودن خودش را از اظهارات این یا آن مقام سابق یا نمانیده مجلس آمریکا نتیجه می گیرد، در درشتگویی و هتاکی هایش به منتقدان سیاستهای فاجعه آفرین خود، آنها را «سگهای زنجیری رژیم» می نامد، و در هپروتی که سیر می کند، باور دارد که رژیم از ارتش آزادیبخش موهوم او وحشت دارد، آدمی که در سالهای گذشته نشان داده که چقدر شیفته و دلبسته «نقش ایوان» است و چقدر شیفته مظاهر و جلوه های قدرت است و این عشق کور کننده حتی مانع درک مسخرگی بعضی از کارها مثل استخدام سیاهی لشکر سینمایی و کرایه توپهای قرن 17 و 18 و شلیک آنها به افتخار عبور موکب مبارک «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» در مسیر رفتن به محل تجمعی در استادیومی ورزشی در یک کشور خارجی،می شود، آدمی که ماموریت «ارتش آزادیبخش» را بردن همین رئیس جمهور به تهران «با چنگ و دندان هم که شده» قرار داده بود و یقین به عملی کردن آن داشت، نمی تواند به ائتلاف سیاسی و «پارلمان در تبعید» و به شور و مشورت و «شورا» و به کار جبهه ای و ائتلافی اعتقاد و رغبتی داشته باشد.
من دیگر بر این باورم که او اصلا اعتقادی به مساله استقرار دموکراسی در ایران نداشته و ندارد است. من در ماجرای پیشنهاد تشکیل جبهه همبستگی برای «استقرار دموکراسی و آزادی در ایران » که در مقاله یی برای نبرد خلق در مرداد 81 داده بودم (در آن نشریه درج نشد) و واکنشها و عملکرد خود او در مورد نحوه مطرح شدن و تصویب قبض روح شده آن به اسم «جبهه همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي » تصویب شد(البته خودم هم به آن رای دادم چون تکان کوچکی بود به کسی که تاکید دارد کوهها هم از جا بجنبد او از جای خود نخواهد جنبید) ، و بعد عملکرد کل دستگاه در برابر نامه انتقادی درونی من به مسعود رجوی که جا گذاشتن در جای پای شاه و خمینی بود، به این یقین قطعی رسیدم. آن مقاله و ماجرای آن پیشنهاد در مطلبی که من با عنوان « بیانیه تفصیلی “شورای ملی مقاومت” و تحریفات مربوط به اخراج خودسرانه من» آمده است.
در ضمن باید به خاطر داشت که او برای پنهان کردن ضعف و ناتوانی خودش از آن چیزی که ادعای آن را دارد، یعنی رهبری بودن که توانایی و هنر و فهم به حرکت در آوردن مردم است، و نیز به خاطر ارضای خودخواهی عظیمی که دارد، نگرش«زیارت عاشورا»یی به امر انقلاب را برگزیده و خود را در جای امام حسین و رسالتش گرفتن انتقام خون به ناحق ریخته شده و انتقام گرفته نشده ثارالله، و رژیم و کارگزارانش را یزیدایان و مردم ایران را مثل اهل کوفه می بیند و حتی کارمندان کشور را هم کارگزار و همراه رژیم می داند و روشنفکران و هنرمندان و سینماگران را به هم به طورکلی در خدمت رژیم و«پاسداران فرهنگی» رژیم برچسب زده بود و در بغداد نشسته و برای اهل قلم «مشروع و نا مشروع» تعیین می کرد. اگر در موردی مثل بعد از صدور آن اطلاعیه «ما نویسنده ایم»، پیامی در محکومیت سانسور و فشار به نویسندگان صادر فرموده اند، مزوّرانه و برای حفظ ظاهر بوده است نه از روی باور به ارزش کار نویسندگان کشور و احترام به آنان چون اگر سکوت می گرد برایش خیلی بود. مثل مورد مرگ شاملو که بزرگذاشت او مزوّرانه و برای حفظ ظاهر و مردم فریبی بود و اینان شاملو را بدتر از صد تا پاسدار می دانستند کما این که مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور منتخب اینان، پیامی در مورد شاملو نفرستاد.
ثانیا همان گونه که اشاره شد، ایشان خواهان انحصار قدرت در هیات مالک الرقابی با ترکیب شاه و امام است. دیگران باید بر میل مبارک ایشان گردن بگذارند و اوامر ایشان را اطاعت کنند. اگر او اعتقادی به مردم داشت و حمایت مردم (آلترنایتو بودن در افکار عمومی ایرانیان) را عامل و منشاء اعتبار خود می دانست و نه نظر بعضی نمایندگان گنگره و مقامات سابق آمریکائی را، باید به انتقادات توجه می کرد و مثلا در مورد شعار انزجار برانگیز و هیتلری ایران رجوی – رجوی ایران یا در مورد پحش تلاوت قرآن در مراسم تحویل سال نو این همه سال به انتقادات دهن کجی نمی کرد . نگارنده این سطور بعد از سالها برخورد عاطفی و بعد «انشاء الله گربه است» گفتن و بعد، قلدرمنشی و رفتار مستبدانه و جا در جای پای شاه و خمینی گذاشتن در برابر انتقاد از سوی اینان دیدن، به این ارزیابی در مورد «رهبر مقاومت» رسیدم که توضیح دادم.
اگرچه در بین گروههای چپ بودند که در تحلیل و انتقاد از انقلاب ایدئولوژیک، این مساله را که مسعود رجوی خواهان قرار گرفتن «برفراز توده هاست» و از «اقتدار مردم» متنفر است مورد توجه قرار داده بودند و همینطور زنده یاد کمال رفعت صفایی در شعر در ماه کسی نیست*، یاد آور شده است که او از «اقتدار مشترک» منزجر است و دنبال «اقتدار مجرد» است. اکنون به یقین می توان گفت که از او و دستیارانش انتظار رفتار واقعبیانه داشتن و اشتباهات خود را پذیرفتن و پاسخگویی درست به جای اتهام زنی به منتقدان، خود توّهمی بیش نیست هم چنان که موضعگیرها و واکنشهاهاشان نسبت به آن دو عضو مستعفی، آینیه تمام نمای استبداد وحشتناکشان است. نوچه مریدانش ضمن اهانت و فحاشی به آن دو و ایرج مصداقی و یغمایی، در مواردی اهانت هایی هم به من کرده اند که یکی دو مطلب در پاسخ به موارد یادشده را نیمه کار رها کرده ام که شاید آنها را در فرصتی بپایان برسانم.
اکنون زمان آزمون گذر از رجزخوانی به اقدام رسیده است
مسعود رجوی نیاز به مراجعه به روانشناس و روانپزشک دارد تا از خوابگردی و هپروت و به ویژه از این خودبزرگ بینی و خودشفیتگی بیمارگونه بیرون بیاید و چشم به واقعیت بکشاید. اکنون اشرف بعد از کشتار 52 نفر از آن صد نفر «لشکر فدایی اشرف»- که در واقع نقشی مثل سرایدار و «ماشین بپا» به آنان سپرده شده بود تا حضور مجاهدین در اشرف به این بهانه تدوام یابد و «فرمانده کل ارتش آزادیبخش هرگاه به مجاهدین پیامی می فرستد و بحثی را مطرح می کند، آن را برای مجاهدین مستقر «در لیبرتی و اشرف» بفرستد و به این وسیله تداوم در دست داشتن آنچه را «حضرت سر» بنا بر میل و اراده مبارکشان «دژ استراتژیک مقاومت» می نامید را یادآور شود و نیز امید پوچ بازگشت دوباره به اشرف را زنده نگه دارد، دیگر برچیده شده است. گیریم که «حضرت سر» همچنان که در پیام خود بعد از کشتار اشرف ادعا کرد، هزار اشرف دیگر هم در گوشه و کنار دنیا بپا بکند، نه آن هزار اشرف و نه این اجتماعات «صد هزار نفری» و «انترناسیونال» آفریقایی و اروپای شرقی و هرجای دنیایی که مهرتابان در اینسوی دنیا تشکیل می دهد، نقش و تاثیری در پیشبرد سرنگونی رژیم نخواهد داشت، همچنان که تاکنون اینگونه بوده است، چون «رهبر مقاومت» نزد ایرانیان جایی را که ادعا می کند ندارد، چرا که اهداف «رهبر مقاومت» خصوصی و شعارهاشان مسخره و منزجز کننده است و به همین خاطر بارها در اعتراضات و تظاهرات بزرگ مثل شورش و تظاهرات دانشجویان در سال 78 و اعتراضات به تقلب انتخاباتی در سال 88 به روشنی ثابت شده که در جامعه ایران منزوی هستند. به همین دلیل آن «هزار اشرف» تنها می تواند هزار بار بیشتر از آنچه در اشرف هزینه شد، از دست دادن و فرسودن و هدر دادن نیرو منابع مالی را به همراه داشته باشد. حالا اصلا فرض کنیم همانطور که فرموده اند، این کشتارهای یک طرفه تدوام یابنده «عین نبرد سرنگونی» است.
به راستی اگر وضع همینطور ادامه پیدا کند و هرچند وقت یکبار عده یی از مجاهدین کشته و مجروح شوند، بدون این که کمترین امکان مقابله داشته باشند و بدون این که نشانه ای از تاثیر آن در رویدادها در داخل دیده شود، این روند به تضعیف و سرنگونی چه چیزی، جز «منبر» رهبر صوتی، و بی خاصیتی بیش بیش و «غروب»مهرتابان و سیدة النساء و «گوهر یکدانه گریه شام و سحر» حضرتش، می تواند منجر شود؟
جناب فرمانده کل «ارتش آزادی» که قبلا به یگانهای ارتش خود در داخل کشور برپا داده است، و بعدا در فروردین سال جاری در پیام به «ولی فقیه طلسم شکسته و سردژخیم ارتجاع» این رجز خوانی را کرد که:« اقدامات رژیم علیه مجاهدین، دست مجاهدین را برای دفاع جانانه از خود و جنگ مسلحانه آزادیبخش در داخل میهن اشغال شده باز تر می کند »* اکنون در شرایطی قرار گرفته که باید از «رجز خواندن» به سوی «عمل کردن» گام بردارد. دیگر اقدامی وحشیانه تر و محکوم کردنی تر از کشتار اشرف؟ اروپا و آمریکا و مراجع بین المللی با قاطعیت آن را محکوم کردند. حال دیگر زمان «عملیات آزادیبخش مسلحانه» در داخل است. دیگر «رهبر مقاومت و فرمانده کل ارتش آزادیبخش»برای این که نشان بدهد که در حالت خواب و بیداری نیست و از بالای ابرهای خیال و از دنیای مجازی خود ساخته، فرمایشاتش صادر نمی شود و در واقعیت هم بر نیرو و حمایتهای «خلق قهرمان» تکیه دارد، باید تعارف یا محظور یا هرچه را که روشن نیست که چه بوده که «دست» ایشان را برای شروع «جنگ مسلحانه آزادیبخش» در داخل «می بسته»، کنار بگذارد و به یگانهایی که در حالت «برپا» و آماده باش و گوش به فرمان برای آغاز جنگ آزادیبخش برای سرنگونی هستند، فرمان «آغاز عملیات و در آوردن دمار از روزگار رژیم» را صادر بکند.
والا اگر باز هم چند ماهی و سالی بگذرد و خبری از جنگ آزادیبخش مسلحانه نباشد و تنها فیلمهای مانور و رژه با تسلیحات در دوران صدام حسین و رژه با یونیفرم های رنگارنگ در دوران حفاظت اشرف توسط آمریکائیها و تصاویری از «گذشته پرشکوه»! همراه پیام و سخنرانی «رهبر مقاومت» و کارگزارنش با وعده و ادعای سرنگون کردن قریب الوقوع رژیم از تلویزیونشان پخش بشود، در افکار عمومی، مثل بعضی نظامیان از ایران گریخته «ارتش شاهنشاهی» که هنوز هم به خاطره ارتش شاهنشاهی آویزانند و رویای بازگشت آن دوران را دارند، سالمندان رقت انگیزی ارزیابی خواهند شد که نمی خواهند واقعیت را و این که دوره و تاریخ مصرفشان گذشته است را باور کنند و دائما با ورق زدن و تماشای تصویر روزگار گذشته مطلوب ، خود را تخدیر می کنند و نشئه می شوند و در هپروت خود به پرواز در می آیند و هرچند وقت یک بار پرت و پلاهایی می گویند. اما پیام اخیر مسعود رجوی به طور ضمنی نشان دهنده آن است که او در یافته است که فقط همین گلادیاتورهایی را که در لیبرتی محصور هستند در اختیار دارد و رویایی مالک الرقاب شدنش قابل تعبیر شدن نیست، اما در عین حال در همین پیام هم نشان داده است که حاظر به پذیرفتن اشتباه نیست و عزم جزم دارد تا به کشتن دادن آخرین نفر از گلادیاتورها و مریدانی که در اختیار دارد، نعره «کارزار سرنگونی» سر بدهد. این دیگر با ساکنان کمپ لیبرتی است که چه سرنوشتی برای خود رقم بزنند.
ساکنان کمپ لیبرتی باید تحلیلها و ادعاها و اقدامات گذشته رهبران را مرور و ارزیابی کنند
ساکنان کمپ لیبرتی لازم است که وضع کنونی خود را با زمانی که اشرف تحت حفاظت آمریکائیها بود و مسعود رجوی آن لباسهای افسری را به تن آنها کرد و مدال به سینه شان زد و شمشیر افسری به دستشان داد و آن رژه های «پرشکوه»، شکوه پوشالی، را راه انداختند، مقایسه بکنند و آنچه را که در آن زمان به آنها گفته شده بود(تردید نیست برای پوشاندن آن لباس ها و برگزاری آن رژه ها حتما «نشست» برایشان گذاشته بوده اند و احتمالا چشم انداز پیروزی نزدیک البته در «رکاب آمریکا» و قبضه تام و تمام قدرت توسط مجاهدین را برای آنها ترسیم کرده بوده اند) مرور کنند تا خود مسخرگی عظیم آن کارها و آن «شکوه» پوچ و صاحبان آن تخیّلات بلاهت بار را که آن مسخرگی ها زاییده فکر و ابتکار آنها بود را بهتر بشناسند و نیز بیاندیشند که که اصلا آن کارها و آن حرفها و چه ربطی به مبارزه مردم با رژیم داشت و آیا مردم در انتظار ارتشی بودند که بعد نزدیک به بیست سال بی عملی، برایشان رژه و مراسم تشریفاتی برای سالگردهای تشکیلاتی به راه بیاندازد، یا این که آن کارها نوعی ارضای حسرت و شهوت مسعود رجوی و دستیاران نزدیکش مثل مهدی ابریشمچی و مریم رجوی، برای قبضه مطلق قدرت بود و آنها(نفرات بدنه) با تصاویری که در این رژه ها می ساختند وسیله یی بودند برای آن «خود ارضایی» : مالک ایران و ارباب و ولی مردم ایران شدن و قبضه انحصاری قدرت.
مجاهدین محبوس در لیبرتی، لازم است تمام ارزیابیهای مسعود رجوی در پیام های صوتی از زمان ظهور صوتی او را بیاد بیاورند و ببینند که چند درصد از ارزیابیهای او به واقعیت نزدیک بوده و چه مقدار از پیش بینی های او درست از آب در آمده و چه مقدار پوشال و توّهم آمیخته با خود محوربینی و شیره مالیدن به سر خودش و آنها بوده است. بیاد بیاورند ارزیابی او را در مورد«جرقه و موتور» در پیام مربوط به تحلیل اوضاع بین المللی وداخلی در پیام8 آذر 87*، بیاد بیاورند همه مواردی را که او به عنوان پیروزی ارزیابی کرده است و مقایسه کنند با مسائلی که با آن رو به رو شده اند و با واقعیتی که با آن دست به گیربانند و از رهبران و رده بالائیها بپرسند که حاصل جانفشانیهای آنان در فاجعه های مرداد88 و فرودین 90 که در اجرای فرمان رهبری و با «بیابیا» گفتن به دشمن صورت گرفت، در کدام پیروزی و دستاوردی که ضربه به دشمنان و ایجاد پیوند و حمایت گسترده بین مردم و آنان و برانگیختن مردم برای سرنگونی قهرآمیز رژیم بوده، متجلی شده و می توان دید. قیام آفرین نامیدن اشرفیان یک دروغ بزرگ است.
اشرفیان خود به خوبی می دانند که رهبرانشان از اعتراضات میلیونی مردم به کودتای انتخاباتی 88 شوکه شدند و مطلقا انتظار آن را نداشتند. از رهبران بپرسند که در اعتراض به تقلب انتخاباتی سال 88 که چنان خیزشی پیدایش شد همه مردم دنیا دیدند که مردم بدون ارتش آزادیبخش رجوی «طلسم اختناق» را شکستند و به شکل میلیونی به خیابانها آمدند و «شعار رای من کو» و یا «حسین میرحسین» سردادند و چند ماه بعد هم در روز عاشور به خیابانها ریختند و شعار «مرگ بر دیکتاتور» و «این لشکر حسین است یاور میرحسین است» دادند، چطور شد برخلاف ارزیابیهای رهبر مجاهدین آن وضع پیش آمد؟ از مهدی ابریشمچی بپرسند، چرا سازمان مجاهدین با آن همه مصیبتی که دیده و آن همه جانفشانی در عراق در برابر توطئه ها و فشارهای رژیم خمینی و مالکی، چرا این همه منزوی است. از او بپرسند که چرا کسانی مثل روحانی و دکتر قصیم، که سخنرانان و مدافعان پرشور مجاهدین و شورا در اکثر تحصن ها و تظاهرات (به جز کنفرانسها و اجتماعاتی که رهبری مجاهدین برای مهمانان و سخنرانان خارجی برگزار می کردند) بوده اند، بعد از سی سال همکاری تصمیم به استعفا می گیرند.
به مهدی ابریشمچی یاد آور شوند که اگر این دو آن طور که سازمان مجاهدین (با پرونده سازی بیشرمانه و البته با همکاری ننگین آدمی مثل مهدی سامع)، ادعا می کنند از رژیم خط گرفته اند، اگر رژیم را به مجاهدین ترجیح داده اند(در حالی که عمل ایندو نشان می دهد علیه رژیم هستند) چگونه می شود امیدی به حمایت مردم در داخل کشور از مجاهدین و «ارتش آزادی» مجاهدین داشت؟ این ها مسائلی است که مجاهدین محبوس در لیبرتی لازم است به آنها فکر کنند و نباید از فکر کردن و سوال کردن و جواب درست خواستن بهراسند. اگر سوال کردند و جواب مسئولان قانع کننده نبود(که نخواهد بود) اگر به جای پذیرفتن این از هدف منحرف شده و که ارزیبایهای غلطی کرده اند و تصمیمات غلطی گرفته اند که بهای آن را مجاهدین با رنج و شهادت پرداخته اند، اگر به ارعاب و توهین و برچسب زدن یا در «دیگ» فرو کردن متوّسل شدند، نباید در تودهنی زدن به آنان و ترکشان تردید و درنگ بکنند.