در چند ماه گذشته سازمان مجاهدین خق ایران و رهبری آن از سوی تعدادی از جدا شدگان از این سازمان و شورای ملی مقاومت مورد نقد و بررسی و پرسش قرار گرفته است. شروع این موضوع به انتشار نامه ای سرگشاده از سوی ایرج مصداقی به مسعود رجوی تحت عنوان “گزارش 92” باز می گردد گه در اردیبهشت 1392 منتشر شد.
از آن زمان تاکنون افراد متعددی با نام و عکس خود مطالب بسیاری از روابط درونی سازمان مجاهدین را که تا پیش از این در این ابعاد علنی نشده بود را منتشر نموده اند.
سازمان مجاهدین زمانی بزرگترین نیروی سراسری در مبارزه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی بود. این سازمان هنوز هم خود و شورای ملی مقاومتی که نیروی اصلی آن می باشد را “تنها آلترناتیو دمکراتیک” در برابر رژیم جمهوری اسلامی می خواند. انتقاد از این سازمان وعلنی کردن مسائل درونی آن از آنچنان اهمیتی برخوردار است که قائدتا باید در سطحی وسیع مورد توجه قرار می گرفت. با کمال تعجب اما شاهدیم که مباحث مربوط به این موضوع در سطح بسیار محدودی ادامه دارد. سازمان های سیاسی، احزاب و تشکل های حقوق بشری و رسانه های ایرانی یا فارسی زبان از انعکاس یا پرداختن به این مباحث طفره رفته و یا بسیار کم و محدود به آن توجه نشان داده اند. چرا؟ آیا موضوعات مربوط به سازمان مجاهدین، مسائلی درونی و مربوط به یک “دعوای خانوادگی” است که دیگران مایل نیستند خود را درگیر آن کنند، یا برعکس موضوعی فرا سازمانی است که با روند تحولات دمکراتیک در ایران پیوند خورده است؟ چه عواملی باعث شده تا انعکاس این موضوع هرچه محدود تر بماند؟
موضوعات مربوط به سازمان مجاهدین که منتقدین و مخالفان آن مطرح می کنند یک دعوای خانوادگی نبوده، بلکه درک درست آنچه در این زمینه در جریان است می تواند به همه ی آنانی که خواهان یک حاکمیت دمکراتیک در ایران هستند کمک کند تا بسیاری از ضعف ها و اشکالاتی که در سه دهه گذشته منجر به طولانی شدن مبارزه و ادامه حیات جمهوری اسلامی شده است را روشن تر ببینند. درک درست این موضوع و تجارب مرتبط با آن همچنین می تواند مانع از تکرار بسیاری از اشتباهات گذشته شده و “خون” ذخیره کرده و سرعت تحولات دمکراتیک را تسریع خواهد کرد.
دلایل کم توجهی به این موضوع؟
از نظر من دو دلیل مهم در کم توجهی یا عدم واکنش فعال افکار عمومی، گروه های سیاسی و بوِیژه رسانه های ایرانی و فارسی زبان نسبت به نقدی که در ماه های گذشته در مورد سازمان مجاهدین در جریان است عبارتند از:
الف) ترس و وحشت از ترور شخصیت و برچسب و اتهام توسط سازمان مجاهدین خلق
سازمان مجاهدین خلق در سه دهه گذشته آنچنان منتقدین و مخالفین خود را سرکوب کرده است که کمتر کسی جرأت آن را پیدا می کند که این سازمان را مورد پرسش و نقد قرار دهد. همه آنانی که تحولات سه دهه گذشته ایران را تجربه کرده یا نظاره کرده اند به خوبی دیده اند که سازمان مجاهدین به نیروهای درون تشکیلات خود یا شورای ملی مقاومت اجازه طرح سوال و نقد را نمی دهد. این سازمان و رهبری آن تنها اطاعت و تائیدِ فرمان های صادر شده را طلب می کند. هرکسی که این “خط قرمز” را رد کند، یک شبه از “خودی” به “غیر خودی” تبدیل شده و کنار گذاشته می شود و اگر چنین فرد یا نیروئی پس از جدائی حرف زده و مواضع خودش ار توضیح داده و انتقادات خود را علنی کند، آن فرد با انواع اتهامات مورد حمله قرار می گیرد، از جمله اتهاماتی همچون: مزدور وزارت اطلاعات، خائن، جاده صاف کن کشتار مجاهدین و …
سازمان مجاهدین با نوع برخوردی که پیشه کرده است به دنبال آن است تا هم آن فرد و نیرو را از ادامه انتقاد و روشنگری باز دارد و هم آنچنان فضای ترس و وحشتی ایجاد کند که دیگر منتقدین نیز “هوس” جدا شدن یا طرح علنی نظراتشان را پیدا نکنند.
این روش در سه دهه گذشته به مدد قدرت تبلیغی این سازمان مرزهای این سازمان و وابستگان آن را پشت سر گذاشته و یک فرهنگ خفقان را در بین ایرانیان ایجاد کرده است به نحوی که می توان تصور نمود که چگونه هر فرد یا نیرو یا رسانه ای که بخواهد سازمان مجاهدین و رهبری آن را مورد سوال قرار دهد پیشاپیش دچار آنچنان ترس و وحشتی می شود که ترجیح می دهد از پرداختن به آن موضوع خودداری کند. دقیقا به همین دلیل است که بر این باورم مسائل مربوط به سازمان مجاهدین نه مسائلی داخلی و مرتبط به خود این سازمان، بلکه فرا سازمانی و موضوعی ملی (مرتبط با ایران) می باشد.
روشنفکران، منتقدین سیاسی و اجتماعی، متخصصین علوم سیاسی و اجتماعی، روانشناسان و جامعه شناسان و همه آنانی که به دلیل ترس و وحشت ایجاد شده از سوی سازمان مجاهدین از موضوع گیری در قبال آن پرهیرز می کنند، این خود سانسوری را چگونه توجیه می کنند؟ رسانه های ایرانی و فارسی زبان که باید در چهارچوب وظیفه حرفه ای خود اطلاع رسانی کرده یا به تجزیه و تحلیل موضوعات بپیردازند، اگر در زیر چنین وحشتی دچار خفقان شده و خود را سانسور می کنند چگونه می توانند از حریم آزادی اندیشه دفاع کنند؟
ملاحظه می کنید فضائی که سازمان مجاهدین خلق به دور خود ایجاد کرده دایره بسیار بزرگتری را تحت تاثیر قرار داده، و دیگران را ناچار به سکوت و بی عملی و طفره رفتن از وظایف وجدانی و حرفه ای شان کرده است. در چنین حالتی آیا می توان ادعا کرد آنچه که اکنون در ارتباط با سازمان مجاهدین در جریان است موضوعی صرفا داخلی است و به دیگران ربطی ندارد؟ آنانی که به دلیل سیاست های سازمان مجاهدین اینگونه خود را محدود کرده و دست و پا و زبان خود را بسته اند آیا نباید برای رها شدن خودشان از این حصار هم که شده شده تلاش کنند؟
همچنین باید به بسیاری از جدا شدگان از سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت اشاره کرده که به دلیل همان ترسی که فوقا به آن اشاره شد از طرح علنی نظر خود پرهیز می کنند. بجز تعدادی معدود، دیگر افراد منتقد و یا مخالفِ سازمان مجاهدین که از این سازمان یا شورای ملی مقاومت آن جدا شده اند از نوشتن نام اصلی یا انتشارعکس خود ترس دارند و با اسامی مستعار مطلب نوشته یا در قسمت کامنت نظر خود را منتشر می کنند. آیا این درجه از ترس و درخود فرو رفتن همان چیزی نیست که رهبری سازمان مجاهدین خواستار آن بود؟ چه شده که آنانی که حاضر بودند به خاطر “آزادی” به چوبه های دار بوسه بزنند در امن و امان کشورهای غربی ، آن هم پس از سال ها جدائی از مجاهدین، کماکان اسیر و دربند باقی مانده اند؟ آیا نوشتن یک پیام و کامنت در زیر یک مطلب برای ارضاء حس “وجدان درد” خود کافی است؟ آیا آسیب های ناشی از سیاست های اتخاذ شده توسط رهبری سازمان مجاهدین فقط به افرادی که از آن جدا شده اند محدود است و مربوط می باشد؟ آیا سیاست ها و سرنوشت سازمان بزرگی که روزی نقطه امید صده ها هزار یا میلیون ها انسان در ایران بود موضوعی سازمانی است؟ آسیب و ضرر سیاست های غلط رهبری سازمان مجاهدین به روند تحولات دمکراتیک کشور و مردم ایران چه می شود؟ آیا بخاطر آن آرمان ها هم که شده نباید پوسته ی فردی را زودتر شکست؟
البته این قابل فهم است که بسیاری از جدا شدگان به لحاظ روحی در وضعیتی نیستند که بخواهند حرف زده یا مطالبی بنویسند، اما آیا این زندانی که در آن گرفتار هستند نباید روزی شکسته شود؟ چرا باید عاشق ترین و بی پرواترین مبارزان آزادی امروز آنچنان در خود مچاله و له شوند که حتی توان سربلند کردن نداشته باشند؟ آیا فقط نظاره کردن تحولات ایران از راه دور کافی است؟ نسل جوانی که بخاطر اشتباهات ما سالهای سال است در زندان جمهوری اسلامی اسیر است آیا لیاقت آن را ندارد که از حقایق با اطلاع شوند. آیا تجارب سخت و دردناک و خونین مبارزان سابق نمی تواند به آنها برای مبارزه شان در شرایط حال و آینده کمک کند؟ رژیم جمهوری اسلامی به یک نحو و سازمان مجاهدین نیز به روش خودش بین نسل گذشته و نسل جدید مبارزان آزادی شکاف ایجاد کرده اند، آیا بخاطر کشور و همان مردمی که هر روز صدای فریاد و زجه ی آنان را می شنویم و شاهدیم که چگونه دسته جمعی در خیابان به دار کشیده می شوند نباید از زندانی که در درون خود گرفتار آن شده ایم رها شده و خود را رها کنیم؟
ب) لحن بیان برخی از نوشته ها
متاسفانه لحن بیان برخی از نوشته ها در مخالفت با سازمان مجاهدین و رهبری آن طوری است که کسان دیگری خارج از سازمان مجاهین نمی توانند دقیق متوجه موضوع شوند. بخش زیادی از نوشته های سعید جمالی (علیرغم اهمیت آن) به همین دلیل تنها برای افرادی که داخل سازمان مجاهدین، آن هم داخل عراق بوده اند قابل درک است. اگر هدف یک نوشته بیان وقایع و حقایقی باشد که در درون سازمان مجاهدین اتفاق افتاده است و اگر مخاطب، افکارعمومی در وسیع ترین مفهوم آن باشد، در این صورت نوشته باید از آنچنان انسجام و جزئیاتی برخوردار باشد که کسانی که تا کنون سازمان مجاهدین را تجربه نکرده و نشاخته اند نیز بتوانند تصویر نسبتا روشنی از آنچه می خوانند را برای خود ترسیم کنند.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-57258.html
آخرین نوشته ایرج مصداقی با عنوان “سخنی با مریم رجوی؛ به یاد «گوهر» و «گوهر»ها” نیز علیرغم منطق و محتوای قوی آن، در مواردی با زبانی “گزنده” تنظیم شده است.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-57388.html
از نظر من به دلیل همین لحن بیان است که در دو مثال فوق شاهدیم که در قسمت نظرات سایت دریچه زرد بخش زیادی از نظرات نوشته شده نه به محتوا ی مطلب، بلکه به موضوعات دیگر کشیده می شود.
اهمیت این موضوع زمانی بیشتر روشن می شود که توجه شود لحن مقالات و یا نظرات انتشار شده ی پیرامون آن می تواند این احساس را به ناظرین و رسانه های جمعی منتقل کند که گویا آنچه بین منتقدین و مخالفین سازمان مجاهدین و رهبری آن در جریان است یک دعوای خانگی است و از همین رو ترجیح می دهند وارد آن نشده و از آن فاصله بگیرند. تنظیم یک نوشته به نحوی که مسئله ای با این اهمیت را در دید ناظر بیرونی تا حد یک “دعوای خانگی” تقلیل دهد، می تواند پس از مدتی منجر به فراموشی اصل مطالب شود.
اصل مطلب چیست؟
– اصل مطلب از نظر من نه شخص مسعود رجوی بلکه دستگاه رهبری سازمان مجاهدین است. مسعود رجوی البته که مسئول اول همه تصمیم گیری ها در نزدیک به چهل سال گذشته در سازمان مجاهدین بوده است، اما همه آنانی که سازمان مجاهدین را می شناسند به خوبی می دانند او با کمک ابزارهائی که در اختیار داشته سیاست های خود را پیش برده است. این سیاست ها توسط یک دستگاه رهبری اداره شده است. در این دستگاه هر فرد در حد اختیاراتش مسئول بوده است.
– اصل مطلب این است که افراد نه به دلیل شخصی، بلکه به دلیل سِمت و مسئولیت هائی که دارند مهم هستند. مسئولیت با خودش پاسخگوئی می آورد، بنابراین مسئله پاسخگو بودن در قبال تصمیم گیری هاست. هر کس هم که مسئولیت بالاتر و بیشتری داشته باشد، طبعا پاسخگو تر است و تا آنجا که به سازمان مجاهدین خلق بر می گردد اولین و بالاترین پاسخگو مسعود رجوی می باشد.
– مسئله به بازی گرفتن اعتماد هزاران هزار انسانی می باشد که بدون چشمداشت، حاضر و آماده بودند تا برای آزادی کشور و مردمشان مبارزه کنند. آنها جان و مال و خانواده و عواطف و احساسات خود را با اعتماد مطلق به رهبری سازمانی تقدیم کردند که فکر می کردند شایسته است و مبارزه برای آزادی را به درستی هدایت و فرماندهی می کند. این رهبری اما آرزوها و عواطف و اعتماد هزار هزار انسان را به بازی گرفت و آن را زیر پا له کرد و اکنون نیز حاضر نیست به پرسش ها پاسخ داده یا مسئولیت بپذیرد.
– مسئله اصلی به انحراف کشانده شدن یک مبارزه برای آزادی ایران و مردم آن است که بیش از سه دهه ادامه پیدا کرده است. سیاست های غلط رهبری سازمان مجاهدین منجر به کشته شدن، اسارت، زندان و شکنجه ی هزار هزار انسان و از هم پاشیدگی ده ها هزار خانواده شده است. این رهبری باید در این زمینه پاسخگو باشند.
– مسئله اصلی نگه داشتن هزاران انسان عضو این تشکیلات در عراق و قطع ارتباط آنها با خانواده و دنیای خارج و پیشبرد روش های شستشوی مغزی در قبال آنان است. روشی که منجر به کشته شدن دهها نفر از آنان شده، صده ها نفر را مجروح و زخمی کرده و صده ها نفر دیگر نیز برای همیشه از عوارض ناشی از بیمارهائی که به آن دچار شده اند رنج خواهند برد.
– مسئله اصلی آن است که رهبری سازمان مجاهدین خلق با روش های خود روند تحولات دمکراتیک را سد کرده است، مبارزه برای آزادی از حاکمیت جمهوری اسلامی را به تاخیر انداخته است. ارزش های حقوق بشری را نقض کرده و به بازی گرفته و هنوز به قدرت نرسیده فضای ترس و وحشت را در بین ایرانیان تروج می دهد.
– مسئله ی اصلی آن است که بتوان سازمان های سیاسی و رهبران آنها را به پاسخگوئی کشاند. و اینکه یاد بگیرند که به نظر مردم و مخالفان احترام بگذارند.
– مسئله اصلی شکستن هر نوع تقدس و حاله ی نور بر گِرد سر رهبران سیاسی و افشاء هر نوع فریبکاری و درغگوئی این رهبران می باشد.
– مسئله اصلی آن است که مردم جرأت کنند که حرف زده و نظر دهند و پرسش مطرح کنند و آزاد باشند آنگونه که هستند باشند و آنگونه که می اندیشند بنویسند و از چوب و چماق و ترور و برچسب و اتهام واهمه ای نداشته باشند و بدانند که رهبران سیاسی با آنها با احترام برخورد می کنند.
اگر موارد فوق و برخی دیگر را که می توان در ادامه آن نوشت مهم و اصلی بدانیم، در این صورت باید تلاش کرد از ورود به موضوعات فرعی و حاشیه ای پرهیز کرد. در این صورت علاوه بر محتوا، لحن و زبانی و منطقی که در تنظیم یک نوشه استفاده می شود نیز مهم است، در این صورت باید تلاش کرد تا بتوان بیشترین مخاطبین، بویژه نسل جدید را جذب نمود، در این صورت موضوع دیگر نه مسئله تعدادی منتقد و مخالف مجاهدین، بلکه موضوعی است که به دفاع از حرمت آزادی و حقوق بشر و دمکراسی در ایران مربوط می شود و در این صورت موضوع دیگر موضوع همه، همه دوستداران آزادی و دمکراسی خواهد بود.
حنیف حیدرنژاد
15.12.2013
منبع:پژواک ایران