مروری بر وقایع 30 سال گذشته مجاهدین
رویارویی نظری و عملی “سازمان مجاهدین خلق ” با طیف شخصیت های تاثیر گذار جمهوری اسلامی ایران به سال ها پیش از سرنگونی حکومت محمد رضا پهلوی بر میگردد.این اختلاف بر مبنای دو اصل” التقاطی” بودن و اعتقاد به “مبارزه مسلحانه” از طرف مجاهدین بود.از نظر روحانیون ،جهانبینی سازمان مجاهدین خلق تلفیقی از مارکسیسم و اسلام بوده که با تاثیر پذیری از جنبش های مارکسیستی و باشیوه های غیر قابل تایید بدنبال حرکت مسلحانه بر علیه حکومت شاه بودند.با اینحال بخشی از چهره های شناخته شده روحانیت در مسیر مبارزه بر علیه شاه، از آنان حمایت کرده و با کمک های نقدی آنان را تا سرنگونی رژیم شاه یاری دادند.
پس از باز گشت آیت الله خمینی به ایران و سرنگونی حکومت محمد رضا پهلوی ، رهبران و اعضای سازمان مجاهدین از زندان شاه آزاد شده و به رهبری مسعود رجوی و موسی خیابانی، فعالیت های سیاسی و اجتماعی خود را بسرعت گسترش دادند.
تحلیل درونی سازمان مجاهدین از اواخر سال 1357 این بود که؛”ما با اینها (یعنی آیت الله خمینی ) به نتیجه نخواهیم رسید.و باید آغازگر انقلابی که خود می خواهیم باشیم.”اما جرات بیان و اقدام علنی در رابطه با چنین دیدگاهی را با حضور شخصیتی قدرتمند مانند آیت الله خمینی نداشتند.
به همین دلیل سیاست دوگانه ای را در پیش گرفتند .با اینکه از همان ابتدا آیت الله خمینی را “امام” می نامیدند،مبارزه و تضاد اصلی خود با حکومت نوپای جمهوری اسلامی را حول “تضاد خلق با ارتجاع” شکل دادند.از نظر مجاهدین ، طیف شخصیت ها و گروه های تاثیر گذار جمهوری اسلامی که از آنان حمایت نمیکردند در جبهه ارتجاع قرار می گرفتند.و اینها کسانی بودند که مورد تایید آیت الله خمینی قرار داشتند.
اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق از اواخر سال 1357 شروع به جمع آوری جنگ افزار و مواد منفجره کرده و در انبارهای مخفی از آن نگهداری می نمودند.امکاناتی برای یک انقلاب دیگر!به همین دلیل به “آری” یا “نه” جمهوری اسلامی رای نداده و آن را تحریم کردند.
اما به بازی نگرفتن تمامیت مجاهدین در جمهوری اسلامی منجر به تشدید تضادهای فیمابین شد.در انتخابات مجلس، مجاهدین رای نیاوردند.در انتخابات ریاست جمهوری رد صلاحیت شدند.از طرف دیگر درخواست ملاقات مجاهدین با آیت الله خمینی مشروط به دست برداشتن از “شیطنت” و تحویل دادن سلاح شد.مجاهدین دشمنی خود را انکار کرده و بعنوان یک گروه مسلمان طرفدار جمهوری اسلامی مراسم “شهادتین” بجا آوردند.اما آیت الله خمینی که آنها را سال ها پیش از سرنگونی شاه ، شناخته بود شروط خود را مجددا روی میز مجاهدین قرار داد.
مجاهدین بخوبی دریافتند که نمی توانند خواسته ها و اراده خود را به آیت الله خمینی و دیگر شخصیت های تاثیر گذار جمهوری اسلامی تحمیل کنند.از اینرو با برپایی تظاهرات های خیابانی،میتینگ ها و درگیری ها ، تضاد خود با حاکمیت را به سطح خیابان ها کشیدند.علاوه بر مجاهدین گروه های دیگری نیز بودند که همراه با آنان جو جامعه را در تشنج فرو برده و همزمان با حمله عراق به ایران وضعیت نابسامانی را ایجاد کرده بودند.سال 1359 و ابتدای سال 1360 جامعه ایران بسیار بسیار آشفته و شکننده بود.جنگ سهم خواهی در قدرت و آشفته بازار سیاسی در درون ، همزمان با عبور تانک های صدام حسین از شهرهای استان خوزستان و غرب کشور بود.
دکتر ابوالحسن بنی صدر ، اولین رئیس جمهور ایران مسئول اداره کشور بود.مجاهدین در تشدید تضاد با آیت الله خمینی از طیف سیاستمداران لیبرال و دکتر بنی صدر حمایت می کردند.تا در راستای تضعیف رهبری حکومت بتوانند این دو جبهه را بطور کامل رو در روی هم قرار دهند.گروه های مارکسیستی نیز آزمایش پس داده و از همان ابتدا وارد جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی شده بودند.حمله عراق به ایران، ناآرامی های کردستان،تداوم جنگ مسلحانه گروه های مارکسیستی،حرکت های روشنفکران سیاسی و لیبرال در صحنه سیاسی ایران، کودتا و تشدید تضادهای خیابانی مجاهدین با حاکمیت ، جمهوری اسلامی را در وضعیت شکننده و بسیار ضعیف قرار داده بود.از نظر تحلیل های درونی، مجاهدین نیاز به یک حرکت سریع ،قافلگیر کننده و قدرتمند داشتند تا بتوانند آیت الله خمینی را سرنگون کرده و خود جایگزین شوند.اما این توهم دیری نپایید که حکومت جمهوری اسلامی را یکدست و قوی تر کرد. به معنای واقعی 30 خرداد 1360 آغاز تثبیت حکومت جمهوری اسلامی ایران بود.چیزی که هیچوقت مجاهدین آن را تصورنمی کردند.
از روز 30 خرداد 1360 که به قول مجاهدین سرآغاز جنگ مسلحانه با حاکمیت جمهوری اسلامی ایران نامگذاری شده 30 سال می گذرد.ترورها و عملیات های انفجاری بسیاری از طرف مجاهدین در ایران بوقوع پیوست.با رانده شدن از ایران تمامیت سازمان مجاهدین ابتدا به فرانسه و سپس به صدام حسین در عراق پناه برده و بخشی از ارتش خصوصی او در عملیات های تروریستی ایران شدند.اکنون جنگی در کار نیست. صدام حسین 7 سال است که رفته و حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران مانده است.اما مجاهدین همچنان در آرزوی “جهاد” فعالیت هایشان را ادامه می دهند تا بتوانند روزی جمهوری اسلامی را سرنگون کنند.اما دیگر کسی به ادعاها، اعمال و رفتار یک گروه تروریستی خلع سلاح شده اعتماد نداشته و رفته رفته آنان را فراموش میکنند.
با اینکه مجاهدین مبارزه با شاه و حکومت جمهوری اسلامی ایران را در کارنامه خود دارند، امروزه در ایران بطور کامل فراموش شده اند.در بین اقشار مختلف اجتماعی مردم ایران پایگاهی نداشته و بدنبال جای پایی در شکاف سیاست های خارجی کشورهای غربی هستند تا به زندگی خود تداوم بخشند.کشورهایی که در تروریست بودن این گروه شکی نداشته و سالیان زیادی است که آنان را از مواهب پشتیبانی خود بر حذر داشته اند.
جهاد اکبر در سازمان مجاهدین
این گروه به ظاهر مسلمان در دورانی که تحت حمایت صدام حسین بسر می بردند به اعتقادات عجیب و غریبی رسیدند.اعتقاداتی از نوع رابطه داشتن با امام زمان و از گناه بری بودن مسعود و مریم رجوی نشانه های تشکیل یک فرقه تمام عیار در بین این گروه بود.استارت شکل گیری این فرقه از اواخر سال 1363 در اورسوراواز زده شد.یعنی از زمانیکه مریم قجر عضدانلو از مهدی ابریشمچی طلاق گرفته و با نام مریم رجوی به عقد مسعود رجوی درآمد.سال بعد آنها در بغداد بودند و مدتی بعد در پادگان اشرف حمله نهایی به ایران را تدارک می دیدند.سال 1367 پس از پذیرش قطعنامه از طرف ایران و پذیرش آتش بس ، 7000 عضو مجاهد خلق تحت نام عملیات “فروغ جاویدان” با پشتیبانی جنگی نیروی هوایی و زمینی ارتش صدام حسین از مرز کرمانشاه به ایران حمله کردند.این جنگ 3 روز طول کشید . ماشین جنگی مجاهدین پشت تنگه چارزبر شکست خورده و با بیش از 1700 کشته و 1200 مجروح و تعدای اسیر به پادگان اشرف بازگشتند.از آنروز مرحله دوم ارتباط مسعود رجوی با امام زمان مطرح شد.از آنجا که “جهاد اصغر” مجاهدین ناکام مانده بود به جهاد اکبر پرداخته و “انقلاب دوم ایدئولوژیک ” مجاهدین شروع شد.
مسعود رجوی با اشاره به ناکامی های “جهاد اصغر” از سال 1360 به این طرف، پرداختن به “جهاد اکبر” از سال 1368 را واجب عینی مجاهدین دانسته و خانواده ها و روابط انسانی درون تشکیلات مجاهدین در تمامی پایگاه های مجاهدین را درهم شکست.انتقامی “خداگونه” از جمعیتی که فکر میکردند مسیر مبارزه و رسیدن به مطالبات سیاسی و اجتماعی از فکر و اندیشه مسعود رجوی می گذرد.
پرداختن به مقولات مذهبی در تفکر رهبری فرقه مجاهدین بسیار سخت و پیچیده بنظر می رسد.اما وقایع 3 دهه گذشته و اعمال بجا مانده از آنها که نشانگر چگونی تفکر و ایدئولوژی آنان است، گام نهادن در این راه را مقداری ساده می نماید.شناخت دقیق مسعود رجوی و سازمان تحت رهبری او بدون آگاهی از تفکر و اعتقادات مذهبی اش امکانپذیر نیست.چیزی که بنا به اعتراف مسعود رجوی در یک نشست خصوصی(نشست انقلاب -سال 1368 – اشرف) ، تنها کسی که توانست شناخت دقیقی نسبت به او و افکارش داشته باشد آیت الله خمینی بود.آن هم پیش از سال 1350 شمسی.کینه شخصی مسعود رجوی از آیت الله خمینی نیز به همین دوران یعنی سال 1350 برمی گردد.زمانی که 2 تن از اعضای کادر مرکزی سازمان(حسین روحانی و تراب حق شناس) برای گرفتن تاییدیه از آیت الله خمینی به نجف رفته و دست خالی برگشته بودند.
مسعود رجوی و در حال حاضر مریم رجوی به نوعی از تفکر تهاجمی از “شیعه مارکسیست” معتقد هستند که تمامی تحولات اجتماعی و سیاسی را از روی آن تببین و تفسیر میکنند.40 سال موجودیت سازمان مجاهدین با شالوده چنین تفکری پا به میدان عمل نهاده و بسیاری از چارچوب های انسانی و مذهبی سنتی را در هم شکسته است.اما این سنت شکنی نه در مسیر پیشرفت به سوی صلح و بهبودی روابط انسانی، بلکه در مسیری بسیار مخرب و غیر انسانی بکار گرفته شده است.سال 1350 پس از 20 جلسه گفتگوی نمایندگان سازمان مجاهدین با آیت الله خمینی در نجف، ایشان اظهار داشته بودند که به شیوه جهاد مسلحانه مجاهدین اعتقادی نداشته و از نظر مذهبی آنان را منحرف می داند.آیت الله خمینی در مسیر سرنگونی رژیم شاه به گفته خود وفادار ماند و “حکم جهاد” نداد.اما رهبری سازمان مجاهدین برای دست یافتن به قدرت در ایران از سال 1360 به هواداران و اعضای خود “حکم جهاد” داد.حکمی که مشابه آن در 11 سپتامبر توسط بن لادن نیویورک را در عزا فرو برد و سال ها است که القاعده و تروریست های مذهبی جهان با پیروی از نمونه های مشابه، امنیت دنیا را به مخاطره انداخته اند.
از نظر مسعود رجوی کسانیکه از “حکم جهاد” او تبعیت نکرده ،از جنگ شخصی او با جمهوری اسلامی فرار کرده و دست های خود را به خون دیگران آغشته نمی کنند حق حیات و نفس کشیدن ندارند.چرا که در دیدگاه رجوی ، اعضای مجاهدین و تمامی بشریت محکوم به اجرای فرامین خداوند او هستند.خداوندی خشن و قاتل که نوع بشر را برای جنگ و خونریزی آفریده است.رجوی با تفسیر به رای و سوء استفاده از قرآنی که راهنمای عمل مسلمانان جهان در صلح و همزیستی مسالمت آمیز با نوع بشر است ، چهره ای بسیار خشن، انتقامجو،و قاتل از خدا ارائه میدهد.خدایی که خاص مسعود رجوی و فرقه تحت رهبری او بوده و ربطی به خدای دیگر مسلمانان ندارد.
در طول 30 سال حضور مجاهدین در عراق و اروپا تحت نام مبارزه سیاسی و نظامی با جمهوری اسلامی هیچیک از اعتقادات،رفتارها و اعمال مذهبی آنان برای غربی ها تدوین و تشریح نشده است.مجاهدین نیز تا آنجا که توانسته اند این قسمت از دنیای ناشناخته خود را از دید غربی ها پنهان کرده اند.شناخت غربی ها از رهبری مجاهدین و تفکرات او در چارچوب غیر مذهبی و صرفا سیاسی است.در صورتیکه چارچوب اصلی ساختارفکری فرقه مجاهدین را نگرشی بسیار خطرناک تر از القاعده تغذیه و آبیاری میکند.دیدگاهی که می تواند پس از دستگیری مریم رجوی در فرانسه عامل خودسوزی اعتراضی قریب به 20 تن از اعضای سازمان مجاهدین در خیابان های فرانسه و سایر کشورها باشد.نمونه درگیری تا سرحد مرگ در پادگان اشرف با پلیس عراق نیز حاکی از همین دیدگاه مذهبی است که 11 کشته و ده ها زخمی بر جای گذاشت.این آموزش ها را رجوی به افرادش می دهد.بنام اسلام و خدایی که رجوی رابط تعریف او با هواداران اش است.نمونه های دیگری از کمر بند های انفجاری یا مصرف قرص سیانور در عملیات انتحاری و عملیات های چریکی در داخل ایران از این نوع هستند.
مجاهدین با چنین دیدگاهی در اروپا و آمریکا بال سیاسی گسترده و گام بر میدارند.مذهب و باور های خشن دینی آنان آموزه های رجوی بوده و ربطی به اسلام و مسلمانان ندارد.دراستفاده ابزاری آنان از حقوق بشر و آزادی نباید فریب خورد.اعتقادات درونی آنان بسیار دگم و در راستای گسترش یک فرقه خطرناک در ایران و جهان است .آنان برای رسیدن به اهداف خود از هر وسیله ای استفاده خواهند کرد.زندگی و امنیت هیچ کسی برای آنها مهم نیست.حفظ سازمان مجاهدین با چارچوب های کامل یک فرقه خطرناک در دستور کار همیشگی آنها قرار دارد.آنان برای حفظ چنین فرقه ای از فدا شدن و فدا کردن ترسی نداشته و نخواهند داشت.بخش اعظم نشست ها و جلسات درون گروهی رجوی با هوادارانش،مغز شویی مذهبی و انباشته کردن دیدگاه های انحرافی رجوی در اعمال و رفتار اعضای گروه است.تفکری که با استناد به یکی از نشست ها ی درون گروهی سال 1368 ، اعضای مجاهدین محکوم به “جهاد اکبر” برای مسعود رجوی بوده و سرباز زدن از آن “گناه کبیره” تلقی شده وحکم شرعی اعدام را در پی خواهد داشت.چرا که از فردای 30 خرداد خدای رجوی گفته است؛ ” بمیرید! برای اینکه زندگی تان و نفس تان حلال شود .مجاهدین در هر شرایطی باید پذیرای مرگ بوده و توان انجام آن را داشته باشند. و الا آن زندگی سراسر تباه ،فاسد و حرام است.”
قسمتی از نشست مسعود رجوی در سال 1368 تحت عنوان “جهاد اکبر و انقلاب ایدئولوژیک”-پادگان اشرف.عراق
{اول کمی قرآن بخوانیم
بسم الله الرحیمن الرحیم
« أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ أُلُوفُ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمْ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَشْكُرُونَ» سوره بقره-آیه 243
آیا ندیدی آنان را که برون شدند از کشور خود حالی که هزاران بودند از ترس مرگ پس بدیشان گفت خدا بمیرید سپس زنده کردشان همانا خدا است خداوند افزایش و بخشایش بر مردم و لیکن بیشتر مردم سپاس نمیگزارند (آیه 243 سوره بقره-ترجمه معزی)
در تفسیر این آیه می گویند که اشاره تلویحی شاید به قوم موسی باشه که تحت ستم فرعون بودند.فرعون هم در آن روزگار مثل خمینی خود را خدا می نامید.تفاوت با خمینی در این بود که خمینی بیشتر از آنچه که گفت نمی توانست قدمی اضافه تر بردارد.
وقتی که قوم موسی دست از جان شستند و ترک علائق دنیوی کردند،خانه و خانمان ،بچه و همسر با او براه افتادند.بنا به مشیت تکامل و تاریخ ، خدا گفته است که بمیرید.برای اینکه زندگی تان و نفس تان حلال شود می باید که پذیرای مرگ باشید و توان آن راد اشته باشید.و الا آن زندگی سراسر تباه ،فاسد و حرام است.
چطور که امروز ما می گیم هر رزمنده ارتش آزادی و هر مجاهد خلق اگر از عملیات گریخته باشد ،اگر شخصا و فردا از جانبازی گریخته باشد ، زندگی اش ناشی از یک تقصیر است.وقتی که نفس کشیدن و زندگی آدمی ناشی از یک تقصیر باشد ، پس نفس اش حرام است.تباه است.مگر اینکه در فکر چاره باشد.
فرض کنید که بسیاری از مجاهدین به صحنه رفتند برخی شهید شدند.برخی به تصادف شهید نشدند و زنده برگشتند.خب کارهای مختلفی حین عملیات وجود داشته است.برخی اصلا ماموریت شان بدلایل سیاسی یا تبلیغاتی در کشورهای دیگری بوده است.برخی پشت جبهه کار میکردند.برخی در مقر های مختلف فرماندهی ،برخی توی قرارگاه کار داشتند.
جا و مکان ماموریت رو خودمون تعیین نمیکنیم.ما مطابق یک سازماندهی که پاسخگوی نیازهامان باشد حرکت میکنیم.
اما اگر کسی ادامه زندگی اش به این خاطر باشد که آگاهانه و به عمد از مرگ گریخته باشد .زیرا شکنجه ، تیرباران ،زندان ،اعدام واجب است بر هر انسان شریف و آزاده ای که تحت سیطره خمینی است و میخواد اون سیطره سرنگون بشه.بطریق اولی اگر مجاهدین مدعی داشتن یک ایدئولوژی هستند ،بر فرد فرد ما مثل نماز،جهاد هم واجب است.من نمیتونم بگم چونکه دیگری نماز خواند یا روزه گرفت بر من واجب نیست.مگر عذر شرعی دیگری داشته باشم در رابطه با روزه.
زیرا که یکی از بزرگترین گناهان “یک گناه کبیره” است.تعداد گناهان کبیره اگر بدانید در فرهنگ قرآن و اسلام اندکه و خیلی زیاد نیست.7 یا 8 تا بیشتر نیست.
یکی از آنها فرار از جهاد است.پشت کردن به مبرم ترین وظیفه روز”گناه کبیره” است برای هر آدم آزاده و باشرف چه رسد که مدعی یک ایدئولوژی هم باشد.اگر اینطوره جهاد ،شکنجه ،زندان ، اعدام بر ما واجب عینی است!واجب عینی یعنی فردا ،هر فرد خودش .و الا اگر من آمدم اینجا نشستم اما زندگی ام ناشی از فرار است و لحظه ای که می باید جان می باختم معلومه که نفس ام تباه است.
از نظر سیاسی هم خوب می بینید همه جریان هایی که در لحظه ای که باید یعنی 30 خرداد 1360 ،در لحظه تعیین تکلیف در لحظه ای که دق الباب شده در را نمی گشایند بعدا زندگی سیاسی شان سراسر تباه است.یعنی بی فایده است.بیشتر در لجنزار خیانت فرو می روند.و فرصت طلبی و انحراف و ارتجاع.چون در لحظه آزمایش لبیک نگفته اند.حالا انشاءالله که شانس می آوردند در لحظات بعد خودشان را تطبیق می دادند با آنکس که از آزمایش سرفراز بیرون آمد بعد از 30 خرداد.اگر این وجدان و شرف رو هم نداشتند پس به طریق اولی بعد از آن جز انحراف و جز ارتجاع بجایی نمی روند…..
حالا شرط زندگی و شرط زیستن حلالیت اش وقتی است که توان عبور عینی از دست شستن ازش رو تجربه کرده باشد.و الا که حلال نیست.فرض کنید من کسی باشم که از صحنه گریخته ام (هر کسی میخواهم باشم)هر ادعایی که داشته باشم ،خب زندگی که ناشی از یک تقصیر باشه،درش رستگاری نیست.جاودانه فروغ های ما برای این رستگار شدند که پشت نکردند.
اینجا هم میگه که خدا بهشون گفت بمیرید تا زنده تان نگه دارم.علی الظاهر منطقی است معکوس.اما دیالکتیک تکامل همین است.هر نعمتی از نفس کشیدنمون تا همه دارایی هامون ،همه چیزمون وقتی بر ما حلال است که توان دست شستن ازش رو در ارتباط با یک ارزش بالاتر ، یک مصلحت عالی تر داشته باشیم .و الا چه حلالیتی ؟
فرض کنید که من میگم صاحب این خانه ام.خب از کجا آوردی؟این خانه وقتی حلال است که در مسیری که باید اگر لازم شد بتونم ازش دست بردارم.والا آنچنان که یک بار در سوره توبه خواندیم ، گفت که ؛”بگو اگر فرزندانتان ، زنانتان ،شوهرانتان،پدرانتان،مادرانتان،خانه هایی که توش زندگی میکنید ،شغل هایی که به آنها اشتغال دارید و همه چیزتان اگر برایتان عزیرتر و دوست داشتنی تر است از خدا رسیده است .از خدا و رسول اش و جهاد در راه آنها ، صبر کنید ببینیم چی سرتان می آید .صبر کنید ببینید ان علقه ها و وابستگی ها شما را به کجا خواهد برد؟!در حیات یک فرد ،یک گروه،یک حزب ،یک سازمان و یک خلق همینطوری است.}