شاه بیت و یکی از تکراریترین اتهامات مجاهدین به نیروهای دیگر سیاسی منتقد در طّی ۳۰ سال گذشته این بوده است:
“مجاهدین با فدا کردن ۱۲۰ هزار نفر از پاکترین افراد خود همواره در خط مقدم مبارزه علیه جمهوری اسلامی بوده و دیگران عافیت طلب ،سازشکار یا عامل نظامند “
“ما اهل عمل هستیم تا حرف و افرادی که حرف میزنند میخواهند بی عملی خود را پوشش دهند “
“ما با شهادت و فدا راههای بسته را بر روی ملت ایران باز کرده و خواهیم کرد” و و و…..
در این مقاله نگارنده که خود یکی از زندانیان دهه ۶۰ هوادار مجاهدین که قبل از ۳۰ خرداد دستگیر و بیش از ۴ سال در حبس بوده میخواهم به طور مختصر به نقد این ادعا بپردازم تا روشن شود آیا برآیند مبارزه مجاهدین به سود مردم ایران بوده یا در جهت تقویت نظام حاکم؟
یکی از مشخصههای حیات هر موجودی تنازع و مبارزه در جهت ارتقأ و تکامل است از عکسالعمل یک حیوان نسبت به خطری که او را تهدید میکند تا رقابت دو حزب در جلب رأی مردم اشکال مختلفی از مبارزه میباشد . نوشتن یک کتاب ،سرودن یک شعر و گاهی یک نقد میتواند نوعی از مبارزه تلقی شود. جنگ و نبرد مسلحانه، خون دادن و خون ریختن را تنها مصداق مبارزه دانستن یکی از عوامانهترین و متأسّفانه یکی از عوامفریبانهترین شگردهای برخی از رهبران سیاسی حاکم و مخالف در ایران میباشد. اگر از اشتباهات و محاسبات غلط مجاهدین در فاز سیاسی بگذریم بی گمان نمیتوان از حرکت اشتباه آنها در خرداد ۶۰ و ورود به فاز مسلحانه به جهت انتقال تجربیات به نسلهای بعد چشم پوشی کرد.
با کنکاشی در تحلیلهای مجاهدین در چرایی ورود به فاز مسلحانه در مجموع تنها دلیل این میباشد که به ما مثل امام حسین این شرایط تحمیل شد یا باید میجنگیدیم و یا به طور تاریخی محو شده و پشت به آرمانهای خلق ایران میکردیم . این مشابه سازی به دلائل زیر منطقی نیست.
– امام حسین به علت پشت کردن قبایل و افرادی که او را دعوت به شورش کرده بودند در دام افتاد؛
ایشان از نیروهای یزید که وی را محاصره کرده بودند خواست به او اجازه دهند برگردد و سودای جنگ نداشت که آنها آنرا منوط به بیعت کردند ؛
امام حسین به عنوان یک فرد رئیس قبیله و نوه پیامبر به طور شخصی یزید را لایق خلافت نمیدانست و تصمیم گرفت که بر روی عقیده خود ایستاده و بجنگد ولی قبل از آن به افراد خود زمان داد که هر کس موافق جنگ نیست برود امام حسین خودش هم ایستاد و جنگید حال مجاهدین به عنوان یک نیروی سیاسی علنی در قرن بیستم در یک کشور با ۳۵ میلیون جمعیت (در آن تاریخ) با پیچیدگیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و با میلیونها هوادار ناگهان اعلام میکند از فردا میخواهد با حکومت بجنگد !!!! با مراجعه به متون تئوریک جنگ مسلحانه (در آن دوره) میتوان گفت ، در شرایطی که حکومتی پشتوانه و مشروعیت مردمی خود را از دست داده و ادامه حیات رژیم بر دوش چند فرد شاخص سیاسی یا نظامی قرار دارد در چنین وضعی یک گروه یا سازمان مخفی با زدن این راس نگاه دارنده و یا حمله به پادگان یا پایگاه نظامی اصلی کار را یک سره میکند، تقریبا چیزی شبیه ۱۹ بهمن ۵۷
حال ببینیم شرایط ایران در خرداد ۶۰ چگونه بود :
سازمان یک نیروی سیاسی کاملا علنی و تمام هواداران در کوچه و محلات خود شناخته شده بودند اعلام ناگهانی جنگ مسلحانه به قربانگاه فرستادن این افراد بود و اگر خوشبینانه نگاه کنیم و آنرا توطئه آی طرح شده برای تخلیه پتانسیل انقلابی جامعه ایران به موازات تلفات در جبهههای جنگ ایران و عراق ندانیم، این اولین اشکال و خطا در علم فاز نظامی است.
شرایط سیاسی ایران در آن مقطع نشان میدهد کشوری که ۲ سال قبل از دل انقلابی بیرون آمده ظرفیت تغییر ناگهانی دیگری نخواهد داشت علاوه بر این جمهوری اسلامی در آن مقطع دارای پایگاه سیاسی و اجتماعی بوده و رژیمی نامشروع و در حال افول نبود .
اشکال سوم نداشتن استراتژی مشخص سیاسی -نظامی بود معمولا در شرایط این چنین گروه هشدار به هیئت حاکمه داده و زمان تعیین میکند و کانالهای مذاکره را باز نگاه میدارد سپس به چند عملیات نظامی با حداقل تلفات در اماکن مهم امنیتی نظامی دست زده و منتظر باز خورد آن و کشاندن حکومت پای میز مذاکره میماند و و و یکی از مواردی که ذهن من را همیشه مشغول داشته این است که فاز اول به گفته خودشان زدن سران و راس رژیم بود. در آن مقطع چهرهای قوی تر و کاریزماتیک تر از خمینی نداشتیم و او مانند نخ تسبیح تمام سیستم سیاسی ایران را اداره و منسجم نگه میداشت.
مجاهدین در آن زمان در هر نقطهای از دستگاه دارای افراد نفوذی بودند ولی کوچکترین تلاشی برای ترور خمینی نکردند و جالب تر آنکه آنها افراد میانه رو تر مانند بهشتی ،باهنر و رجایی را زده و کمترین تعرضی به نیروهای افراطی آنزمان نمیکنند
با شروع ترورهای کور پایگاه اجتماعی سازمان به شدت رو به افول گذاشته و از یک سازمان سیاسی محبوب در افکار عمومی به گروهی شجاع ولی بی منطق و سر در گم تروریستی تبدیل شده که به هیچ عنوان نمیتوانست محرّک خیزش سیاسی اجتماعی دیگری در جامعه باشد.
اشکال بعد این است که اگر بیرون رفتن بنیصدر به لحاظ وزن سیاسی و بین المللی او قابل توجیه باشد بیرون رفتن شخص مسعود رجوی از میانه میدان نبرد با توجیه تداوم مبارزه پذیرفتنی نیست چون او اگر معتقد به پیروزی خون بر شمشیر بود باید این اطمینان را داشت که حتا در صورت کشته شدن خودش این راه تداوم داشته و افراد دیگری پرچم او را به دست میگیرند.گفته میشود گذشتهها گذشته ولی به نظر من گذشتهها هیچ وقت نمیگذرد و اثرات آن حتا آینده را هم پوشش میدهد
اتفاقا محکوم کردن حاکمان جمهوری اسلامی به تداوم سیاست سرکوب و از بین بردن اقتصاد و نسل مردم ایران در ۳۵ سال گذشته به تنهائی و چشم پوشی از سهم و قصور مجاهدین اشتباهی بزرگ خواهد بود به عنوان مثال فردی با اسلحه قتلی مرتکب میشود ،او صاحب اسلحهای خالی بوده و فرد دیگری به او فشنگ میدهد در محکومیت فرد شلیک کننده شکی نیست اما آنکه فشنگ داده چه میشود؟
ادامه دارد
علی غلامی
منبع:پژواک ایران