در خبرها آمده است که:
«…جوزف لیبرمن، نامزد پیشین معاونت ریاست جمهوری آمریکا در سخنان خود ضمن آنکه خواستار تشدید تحریم علیه جمهوری اسلامیایران، و بازرسی گسترده آژانس بینالمللی انرژی اتمی از مراکز نظامی در ایران شد، از کاخ سفید خواست که از «شورای ملی مقاومت ایران» که سازمان مجاهدین خلق ستون اصلی آن است حمایت کند…»
البته واضح و مبرهن است که در جهان خر تو خر ما، آن چه به جایی نرسد فریاد است! آن هم فریاد یک نویسنده ی معمولی، که صدایش دو کوچه آن ور تر هم نمی رود چه برسد به دی.سی.!
ولی ما به هر حال فریاد و بلکه جیغ مان را می زنیم بلکه یک نفر در امریکا پیدا شود آن را بشنود و به داد ما «پِرِس شدگان» ۴۰ سال اخیر برسد.
می دانم تا به اینجا برسم، مجاهدین خلق ایران، مرا لت و پار خواهند کرد، ولی بگذار بکنند! جمهوری اسلامی کرد، این ها هم بکنند! فعلا معیار خوب و بد شده است تعداد کشته شدگان! آن هم ۳۰ هزار تن! گیرم از این ۳۰ هزار تن چند نفر هم غیر مجاهد بوده اند.
لیبرمن جان!
صلاح مملکت خویش نمایندگان کنگره دارند. ما که کاره ای نیستیم، ولی جان هر که دوست داری، یک فرجه ای بده، تا ما هم انتخاباتی ولو صوری داشته باشیم و در این سی چهل پنجاه سال باقی مانده ی عمر با این خیال خوش باشیم که برای انتخاب نوع حکومت و اشخاص حکومت کننده، می توان از چیزی به نام رای استفاده کرد. آخر در این ۴۰ سال، عقده شده است برای ما رای دادن و مطابق رای اکثریت، چیزی را انتخاب کردن.
لیبی جون!
در سال ۱۹۷۹، شاه ایران یک خرده رفت تو و اعصاب شما امریکایی ها و انگشت به جلیقه زد و گفت ما چرا نفت مان را مفت به امریکایی ها بدهیم و آن ها جنس هایشان را به ما گران بدهند.
این تووی اعصاب رفتن، هزینه ی سنگینی برای او و برای ما مردم ایران داشت. گوادلوپ را که خاطر مبارک تان هست. همه دست به دست هم دادند و شاه بیچاره را از اریکه ی قدرت به زیر کشیدند.
حالا این یه طرف ماجرا بود! بعدش آقایان روحانی، خرامان خرامان وارد تشکیلات حکومت شدند و همه چیز را شش قبضه مال خود کردند. نتیجه اش این شد که می بینید. اژدهایی از دل انقلاب بیرون آمد که هشت سر داشت و یکی از کارهایش، پیچیدن به پر و پای شما امریکایی ها بود. ما هم که جهنم! مردم یک کشور که مهم نیستند! گیرم ۴۰ سال تمام دهن-مَهَن برای کسی نگذاشته باشند باقی بماند. من هم که دارم این ها را می نویسم، چشم حسین شریعتمداری کور، یه سی چهل پنجاه سال دیگر بیشتر در خدمت شما نخواهم بود و بعید می دانم در این سی چهل پنجاه سال، اتفاق خوبی را در کشورم شاهد باشم!
این از این. داشتم می گفتم که گذشتگان شما، حکومتِ به قولِ هخا «آخوندان» را کردند در پاچه ی ما. حالا این بس نیست، شما هم می خواهید بعد از این چهل سال شیرین (!) دوباره یک سِری «آخوندان» جدید بکنید در پاچه ی ما. مگر ما چه هیزم تری به شما فروخته ایم که شما با ما این جوری می کنید؟
همین دیگه. میخواستم بیشتر بنویسم دیدم فایده ای نداره! فعلا همین قدر رو از من داشته باشید تا ببینیم بزرگان دیگه ی امریکا برای ما ایرانیان صغیر و بدبخت و محجور چه تصمیمی می گیرند!
ف. م. سخن – خبرنامه گویا