نزدیک به بیش از نیم قرن از تشکیل سازمان مجاهدین خلق میگذرد ، سازمانی که امروز هیچ ارتباطی به دنیای معاصر و قرن بیست و یکم ندارد به عبارتی باید گفت که این سازمان برگ سوخته تاریخ است .
بسیاری از سازمانها و احزابی هستند در دنیا که پیدایش انها به بیش از یک قرن هم میرسید اما این سازمانها و احزاب در گذر زمان نیز تحول پیدا کردند و با اداپته شدن با شرایط جدید خود را منطبق با شرایط جدید کردند و به همین دلیل تواستند رشد وپیشرفت کنند ، اما در مقابل سازمانها یا احزابی بودند واپسگرا که نتوانستند خود را به شرایط جدید منطبق کنند و به مرور زمان از صحنه تاریخ حذف شدند ، این حذف تاریخی بصورت اتودینامیک انجام میشود امری که رهبران عقب افتاده و مرتجع قادر به درک ان نبودند و فکر میکردند با رویاهای ابلهانه شان میتوانند به حیات شان با همان ویژگی های کهنه ادامه دهند ، در این میان سازمان مجاهدین خلق نیز جز همین دسته است که بصورت تاریخی در حال حذف شدن از صحنه تاریخ است .
مسعود رجوی بعنوان ایدئولوگ این جریان مسیر فروپاشی این سازمان را رقم زده است بعبارتی بزرگترین دشمن این سازمان مسعود رجوی بوده است ، سازمانی که روزگاری میتوانست نقش مثبت در تاریخ ایران داشته باشد امروزه چنان مچاله شده در افکار ارتجاعی خویش است که دیگر خدا هم نمیتواند کمکش کند . پس از پیروزی انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ مسعود رجوی سکان رهبری این سازمان را برعهده گرفت و از همان زمان پس از کمی فراز، چنان دچار فرو ریزشی شد که تا امروز ادامه دارد و تا پایان حذف تاریخی نیز ادامه خواهد داشت ، دلیل بسیار روشن است افکار ارتجاعی و عقب افتاده این رهبر خودشیفته بلائی به سر این سازمان اورد که امروزه حتی خودش هم جرات نمیکند اسم خودش را بیاورد ، یا یک عکس از خودش بیرون بدهد ، همه اینها بیانگر این است او میداند که تاریخا تمام شده است و اگر گاها چیزی تحت عنوان اطلاعیه به اسم او میدهند فقط برای داخل مناسبات این فرقه است که به قربانیان نگونبخت اسیر بگویند رهبر هنوز زنده است ، سرنوشت رقت باری که خودش رقم زده است .
من کاری به پیش از انقلاب پنجاه و هفت ندارم هر چه بود اما سازمان مجاهدین امروز دیگر حتی یک سازمان سیاسی هم نیست بلکه تبدیل به فرقه ای شده است که همه کار میکند الا مبارزه برای ازادی و عدالت ، به نوعی باید گفت این فرقه با همان افکار ارتجاعی و پوسیده هیچ سنخیتی با قرن بیست و یکم ندارد ، امروزه همه انرا فهمیده و درک کرده اند حتی امریکائی هائی که گاها این فرقه را در جنگ سیاسی علم میکنند بعضا توی سرشان هم میزنند که یک موقع فرقه فکر نکند علی اباد هم شهریست ایضا از میلیونها نفرایرانی خارج کشور انگشت شمار کسانی هستند که دل در گرو این فرقه داشته باشند اگر هم کسانی پیدا شده باشند یا تطمیع شده اند و یا بسیار ساده دل هستند که فکر میکنند از این امامزاده معجزه ای سر بزند این امامزاده کور میکند اما شفا هرگز .
برای اثبات این مدعا کافیست به مناسبات ارتجاعی و عقب افتاده این فرقه نگاه کنیم که همچنان با بستن درب های این فرقه اجازه تماس قربانیان این فرقه را با بیرون از فرقه نمی دهند این قربانیان همچنان در بند انقلابی هستند که رهبرش هزار بار ان را زیر سم اش لگدکوب کرده است ، مناسباتی که از ملاقات پدر و مادر وخواهر یا برادری با فرزندشان میهراسد نه تنها مربوط به عصر حاظر نیست بلکه ماورای ارتجاع است ، فرقه ای که با بمباردمان تبلیغاتی در درون سازمان اینگونه القا میکند که رهبرش زنده است و فرماندهی میکند در صورتی که رهبر پانزده سال است فرار کرده و رفته پی کارش ، و دهها وصدها مورد که در حوصله این نوشته نیست .
به صراحت باید گفت این فرقه تاریخا تمام شده است و انچه باقیمانده مترسکیست از انچه بوده ، سرنوشتی که مسعود رجوی انرا رقم زد نتیجه ای بیش از نخواهد داشت .