خسرو قنبری تهرانی، ورای سوابق اطلاعاتی و امنیتی در دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری و وزارت اطلاعات، یک کارشناس باتجربه در امور سازمان مجاهدین خلق است. او که پس از تأسیس وزارت اطلاعات به تحصیل در رشتۀ معارف اسلامی و علوم سیاسی در دانشگاه امام صادق (ع) مشغول شده بود؛ در سال ۱۳۷۲ پایاننامهاش را با عنوان «ساخت روانی و جامعه شناسانه سازمان مجاهدین خلق ایران با نگاه به مباحث تکنیکی» نوشت که «رمز عبور» فصل ضمیمۀ این پایاننامه را که دربارۀ تاریخچۀ مختصر سازمان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی است، بدون هرگونه تغییر و تفسیری منتشر میکند.
در این قسمت تاریخچۀ مختصر سازمان مجاهدین خلق از مجموعۀ فعالیتها، مواضع و عملکرد آن به رشتۀ تحریر در میآید. این نوشته میتواند مکمل موضوع اصلی باشد و در حقیقت برای استفادۀ بهتر از آن و روشن شدن بخشی از مفروضات آن آمده است؛ زیرا موضوع اصلی با فرض اطلاع از جریانات و مسائل درون سازمان و تاریخچۀ آن نوشته شده است.
در این مختصر که بر اساس دورههای تاریخی تنظیم شده، سازمان در سه مقطع زمانی ۵۰ – ۱۳۴۴، ۵۴ – ۱۳۵۰، ۵۷ – ۱۳۵۰ بررسی شده است. در مقطع زمانی ۵۰ – ۱۳۴۴ به زمینههای سیاسی و اجتماعی تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران، شکلگیری سازمان، تاریخچۀ آغاز فعالیت، برنامههای آموزشی سازمان، مواضع ایدئولوژیک و روابط خارجی سازمان میشود. در پایان نیز به اختصار به جریانات و مسائل حاکم بر سازمان در فاصلۀ سالهای ۵۴ تا ۱۳۵۷ پرداخته و به جریانات فکری درون سازمان، تغییر ایدئولوژی آن، مارکسیست شدن سازمان، تجزیۀ آن و تشکیل سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر اشاره میشود.
همان طور که گفته شد هدف از نگارش این سطور آشنایی مختصر با تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق برای استفادۀ بیشتر از موضوع اصلی پژوهش تحت عنوان «ساخت روانی و جامعه شناسانۀ سازمان مجاهدین خلق ایران با نگاه به مباحث تکنیکی» است تا احیاناً شبههای در ذهن خواننده ایجاد نشود. وگرنه علاقهمندان به تاریخ معاصر لازم است مجموعه فعالیتها، مواضع و عملکرد سازمان مجاهدین خلق را به طور مشروح مطالعه و بررسی کنند.
این توضیح ضروری است. اولاً این تاریخچه بسیار مختصر است و در آن از مسائلی صحبت شده است که به نظر نویسنده جنبۀ اساسی و مهم داشتند و از ذکر مسائل فرعی خودداری شده است. ثانیاً نویسنده این مطالب را با مصاحبه با کسانی که از تاریخچۀ سازمان اطلاع داشتهاند و یا اسناد و مدارکی که به آنها دسترسی داشته و نیز بر پایۀ تجربیات شخصی تنظیم کرده؛ وگرونه نگارنده معترف است نوشتن تاریخچۀ دقیق سازمان یک طرح تحقیاتی مفصل است که احتیاج به تحقیقات وسیع و مراجعه به منابع و اسناد فراوان دارد.
فصل اول: دورۀ ۵۰ – ۱۳۴۴
زمینههای سیاسی و اجتماعی تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران۱
با روی کار آمدن جان کندی به عنوان رئیس جمهور آمریکا در ژانویۀ سال ۱۹۶۱ و سیاستهای بینالمللی مورد نظر جناح دموکراتها که تا آن زمان دو دورۀ پیاپی ریاست جمهوری آمریکا را از دست داده بودند، سیاست جدیدی که میتوان آن را سیاست فضای باز سیاسی نامید، از سوی دموکراتها و به ویژه جان کندی تبلیغ و از آن بهرهبرداری شد.
مضمون این سیاست عبارت بود از دادن یکسری آزادیهای سیاسی کاملاً محدود به احزاب و گروههای به اصطلاح اپوزیسیون (مخالف) سازشکار و عموماً لیبرال کشورهای تحت سلطه در چارچوب حفظ منابع آمریکا و رژیمهای مورد آن تا از این طریق سوپاپ اطمینانی برای این جوامع تحت انفجار ایجاد شود، تا از مفر از افزایش بحران و ایجاد شورش و انقلاب توسط مردم محروم و مستضعف این کشورها جلوگیری کند.
جان کندی و دستگاه های تبلیغاتی و انتخاباتی حزب دموکرات آمریکا کوشیدند با طرح این سیاست جدید حداکثر استفادۀ تبلیغاتی و انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۶۰ را بکنند و همین قضیه یکی از عوامل بسیار مهم در شکست جمهوری خواهان و پیروزی دموکراتها و روی کار آمدن جان کندی شد.
در این دوره و با همین سیاست بود که در سال ۱۹۶۰ به ویژه سال ۱۹۶۱ از سوی دموکراتها و مقامات رسمی آمریکا انتقاداتی به برخی از عملکردها و شیوههای خشونتآمیز و دیکتاتوریهای حاکم بر کشورهای تحت سلطۀ آمریکا به عمل آمد و همراه با پیشنهادهای اصلاحی در این زمینه در عمل نیز به برخی تغییرات و جابجایی مهرههای حاکم بر این کشورها و همچنین اجرای اصلاحاتی در زمینههای اجتماعی شد.
این اصلاحات و رفرمها تا آنجا که به ایران و حاکمیت دیکتاتوری رژیم شاه مربوط میشد، عبارت بود از روی کار آمدن دکتر امینی به عنوان چهرۀ به اصطلاح جدیدی در رأس کابینه و واداشتن شاه و جناح او به انجام یکسری اصلاحات آمریکایی تحت عنوان لوایح ششگانه که در سرلوحۀ آن اصلاحات ارضی قرار داشت.۲
آمریکا در نظر داشت با یک تیر دو هدف را بزند، از یکسو با انجام اصلاحات ارضی مورد نظر خود و نوکرانش دگرگونهای در شیوۀ تولید فئودالی گذشته به وجود آورد و از این طریق بازار ایران را به عنوان بازار یک کشور سرمایهداری وابسته که رونق بخش بازارهای آمریکایی و صدور سرمایه به ایران میشد، توسعه بخشد و از سوی دیگر زمینۀ حرکت انقلابی را که همواره امکان عصیان و شورش آنها به دلیل وضعیت بسیار وحشتناکی که در آن به سر میبردند وجود داشت، از بین ببرد.
رژیم شاه کوشید با بهرهبرداری تبلیغاتی از طرح و تصویب لوایح ششگانه، اولاً به رشد هر چه بیشتر سرمایهداری وابسته ایران و حاکمیت این سیستم به جای سیستم فئودالی گذشته کمک کند و از این طریق به حل بخشی از بحران سرمایهداری آمریکا بپردازد و ثانیاً با سرگرم ساختن محرومان جامعه با یکسری اصلاحات آمریکایی مانع هرگونه حرکت مبارزهای در میان آنان و نیروهای انقلابی شود.
حکومت شاه که از مدتی پیش یعنی در سال ۱۳۳۹ و در محدودۀ سیاست جدید آمریکا آزادی فعالیت احزاب و سازمانهای سیاسی را در چارچوب مشروطۀ سلطنتی مجاز شناخته بود، بلافاصله پس از این جریان به تدریج جبهۀ ملی دوم و نهضت آزادی ایران وقت را غنیمت شمردند و کوشیدند با تدوین مرامنامه و اساسنامه به فعالیت سیاسی در جامعه بپردازند؛ آنها معتقد بودند شاه باید سلطنت کند نه حکومت و سازمانها و احزابی همچون آنها بتوانند در چارچوب قانون اساسی و رژیم مشروطۀ سلطنتی به فعالیت سیاسی بپردازند و در نظر داشتند از طریق شرکت در پارلمان و به دست آوردن قدرت در مجلس رژیم شاهنشاهی به تدریج کابینه را به دست گیرند.
این احزاب صراحتاً و بارها مطرح کردند منافع آمریکا در این است که از آنها حمایت کند وگرنه درایران با یک جنبش و انقلاب سراسری روبرو خواهند شد. مهندس مهدی بازرگان در جلسۀ دادگاه خود به صراحت مطلبی به این مضمون گفت: « آقایان! این آخرین موردی است که شما با مخالفین این چنینی روبرو میشوید و بعد از این دیگران با شما به زبان و نحوۀ دیگری برخورد خواهند کرد.۳ «نحوۀ دیگر» مفهومی جز مبارزۀ ریشهای و مسلحانه علیه رژیم شاه نداشت!
جبهۀ ملی دوم در قبال برنامههای اصلاحی شاه، به صراحت این شعار را سر داد: «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه!» و از جمله خواستههایشان اجرای اصلاحات مورد نظر آمریکا به شیوۀ ملایم و کمتر همراه با خشونت از نوع محمدرضاشاهی آن بود و شیوۀ دیکتاتوری شاه اوضاع را از آنچه بود بدتر میکرد و آن به زیان آمریکا و منافع آن بود.
اما آنچه که در سطح جامعه میگذشت، با آنچه که مورد نظر جبهۀ ملی دوم و نهضت آزادی بود، بسیار تفاوت داشت. مردم ایران خواستار مبارزهای جدی و سرنوشت ساز با آمریکا و همدستان آن بودند و برای آنها اصلاحات آمریکایی و شاهنشاهی مفهومی جز سرگرم ساختن و فریب آنها را نداشت. آنها که به چشم خود شاهد جنایات ۴۰ سالۀ خاندان پهلوی و نابودی مذهب، فرهنگ، اقتصاد و تمامی مقدرات این مملکت به دست آنها و اربابان انگلیسی و امریکاییشان بودند، نمیتوانستند با چنین چاشنیهایی دل خوش و خود را بدانها سرگرم کنند.
آنها تجربۀ ملی شدن صنعت نفت را که علیرغم یکسری پیروزیها به دلیل حاکمیت خط لیبرالیسم و سازش گرایانه و جدا شدن آن از مکتب اسلام و فرامین نجات بخش آن منجر به شکست شد، به خوبی به خاطر داشتند و لذا این بار با حرکت رهبر قائد اسلام و تشیع، حضرت آیت الله العظمی خمینی که از همان ابتدای مطرح شدن خط جدید آمریکا و به اصطلاح ایجاد فضای باز سیاسی در ایران تمامی اهداف شوم و خانمان برانداز آمریکا و رژیم شاه را به خوبی درک کرده بود و از همین رو در مقاطع مختلف این دوره در برابر اقدامات و حرکات شاه و رژیم کثیف و اربابانش با قاطعیت ایستادگی میکرد، تودههای میلیونی مسلمان و مستضعف ایران به این حرکت پیوستند و تحت رهبری قاطع و اندیشمندانۀ امام و با شرکت وسیع در مساجد و دیگر اجتماعات و تظاهرات مخالف، خشم خود را از طرحها و برنامههای آمریکا که از خارج تحمیل میشد و به وسیلۀ دربار و دولت اجرا میشد، به شدت تمام نشان دادند.
آمریکا و رژیم شاه که تا این زمان تصور چنین عکسالعمل و حرکتی را از سوی روحانیت مبارز و در رأس آنها امام خمینی و مردم ایران نداشتند، خود را در بنبست عجیبی یافتند. برای حل این مشکل ابتدا کوشیدند با یکسری تبلیغات دروغین و اتهامان واهی علیه امام و روحانیت مبارز و یاد کردن از آن به عنوان «ارتجاع سیاه» مردم را از این رهبری جدا و آن را منفرد و منزوی کنند؛ اما نتیجۀ این کار درست به زیان خود آنها تمام شد و با گذشت زمان این جنبش شتاب بیشتری گرفت و گستردهتر شد و بیش از گذشته به عنوان سدی در برابر خواستها و اهداف آمریکا و عوامل داخلیاش قد علم و چنان عرصه را بر رژیم تنگ کرد که او را مجبور ساخت در آستانۀ برگزاری رفراندوم قلابی ۶ بهمن سال۱۳۴۱ و علیرغم همه آزادیخواهیهای دروغین اقدام به دستگیری تعداد وسیعی از روحانیون، روشنفکران، بازاریان و حتی دبیران جبهۀ ملی و نهضت آزادی – که بعضی از آنها آنقدرها هم آزادی نداشتند۴– و رفراندوم ۶ بهمن را برگزار کند.
رژیم پهلوی به رغم آن که ظاهراً موفق به کسب آرای اکثریت مردم در رفراندوم نمایشیاش شده و به اصطلاح لوایح ششگانه از سوی مردم به تصویب رسیده بود، لیکن خود بیش از هر کسی می دانست با حضور امام خمینی در صحنه همواره امکان مخالفت و حتی شورش و انقلاب مردم وجود دارد و آن را به وضوح در هر یک از اعلامیهها و سخنرانیهای امام و تأثیر فوقالعادۀ آن روی مردم کوچه و بازار مشاهده میکرد. از این رو تصمیم گرفت به رغم تمامی دشواریها و عواقب ناخوشایندی که دستگیری امام در پی داشت، به این کار مبادرت ورزد؛ زیرا بود و نبود آیت الله خمینی در صحنه برای او مسئلۀ حیات و ممات بود و از نظر رژیم برای نجات حکومت خود چارهای جز این نمیتوانست وجود داشته باشد.
بالاخره این تصمیم خطرناک در فردا شب عاشورای سال ۱۳۴۲ ش که در آن امام در مدرسۀ فیضیۀ قم طی یک سخنرانی تاریخی و باشکوه به رژیم شاه به عنوان یک رژیم ضد اسلام، ضد مردم و نوکر جیرهخوار آمریکا حمله و آن را به شدت محکوم کرده بود، به مورد اجرا گذاشته شد و طی یک یورش برنامهریزی در شب دوازدهم محرم امام را در قم دستگیر کردند و به تهران آوردند. هنوز ساعاتی از این حادثۀ مهم و اقدام جنایتآمیز شاه نگذشته بود که مردم قم و سپس تهران و ورامین مطلع و در فاصلۀ کوتاهی در تهران، فردای روز عاشورا برای روز بعد به راهپیمایی دعوت شدند و به خیابانها ریختند و خشم و نفرت شدید خود را از این اقدام وحشیانۀ دشمن نشان دادند.
رژیم شاه ابتدا برای جلوگیری و سرکوب این تظاهرات از پلیس کمک گرفت، ولی دامنۀ تظاهرات و خشم شدید مردم به حدی بود که کوچکترین کاری از پلیس برنیامد و ارتش دخالت کرد و با گلوله هزاران تن از مردم محروم و بیپناه را که جرمشان تنها دفاع از اسلام، امام و مخالفت با امپریالیسم آمریکا و نوکرانش بود در تهران، قم، ورامین و … در روز ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ به شهادت رسیانید و یا مجروح و مصدوم کرد.
پس از واقعۀ ۱۵ خرداد، رژیم اگر چه توانست در سایۀ رعب و دهشت و با کشتار وحشیانهاش نوعی عقبنشینی را بر مردم و مبارزان تحمیل و آرامش را به جامعه حاکم کند؛ لیکن تا آنجا که به رژیم شاه، مردم و نیروهای سیاسی مربوط میشد، ۱۵ خرداد به مثابۀ نقطۀ عطف تاریخی به حساب میآمد، بدین ترتیب کشتار در این روز اولاً ماهیت رژیم شاه را که تا آن روز میکوشید نقاب آزادیخواهی و طرفداری از مردم را به چهره کریه و ضد مردمیاش بزند، آشکار ساخت و مردم در خلال این تجربه به خوبی به ماهیت اصلی رژیم پی بردند و دانستند تمامی تبلیغات او دربارۀ آزادی، بهبود وضع جامعه و … دروغ و فریبی بیش نبوده است و نیست.
ثانیاً در این مقطع کوس رسوایی تمام نیروهای سازشکار، لیبرال و همچنین حزب توده که بیپرده از اصلاحات ارضی شاه به عنوان یک انقلاب مترقی ضد فئودالی یاد میکردند، زده شد و ۱۵ خرداد نقطۀ پایانی زندگی سیاسی این احزاب و سازمانها و نقطۀ آغاز مرگ سیاسیشان بود و مردم در سایۀ این تجربه و رهنمودهای امام دریافتند دشمن اصلی آنها آمریکاست و آنچه رژیم شاه را قادر ساخت تا دست به این جنایت بزند و به حکومت خود ادامه بدهد، همانا پشتیبانی و حمایت نظامی و … آمریکا از رژیم محمدرضا شاه است و لذا لازمۀ مبارزه با رژیم شاه مبارزۀ اساسی با امپریالیسم آمریکا، شوروی و سایر امپریالیستهای سلطه گر و نوکران آنها در ایران است و این همان نکتۀ اصلی بود که هم لیبرالها و سازشکاران با آن مخالف بودند و هم حزب توده که به شوروی وابستگی داشت و کارگزاری آن را در ایران متقبل شده بود.
ثالثاً ۱۵ خرداد عین نفی خط مشی اصلاحطلبانه رفرمیستی پارلمانتاریسم و عوارض ناشی از این خط مشی و از جمله مبارزۀ مسالمتآمیز با رژیم شاه بود… که این نکته مورد توجه بسیاری از نیروهای مذهبی و غیر مذهبی قرار گرفت. از جمله گروه مؤتلفۀ اسلامی، حزب ملل اسلامی، مجاهدین و برخی گروههای چپ نظیر فدائیان خلق و … همچنین برای درک این مسئله که باید برای عمیقتر کردن مبارزه به فعالیت سازمان یافته، متشکل، مخفی و دور از دسترس رژیم و ساواک پرداخت.۵
رابعاً و مهمتر از همه ۱۵ خرداد پایه و بنیانی برای حرکت انقلاب اسلامی شد که امام خمینی پایهگذار آن بود که بالاخره توانست پس از پانزده سال و در سایۀ کوششهای خستگیناپذیر مردم ایران و رهبری داهیانۀ قاطع امام خمینی به ثمر برسد. اگر به ۱۵ خرداد از زاویه مبانی فوقالذکر و به ویژه نتیجۀ چهارم بنگریم، در خواهیم یافت ۱۵ خرداد نه تنها روز شکشت آمریکا و رژیم شاه، بلکه روز پیروزی امت اسلامی و انقلابی ایران بود و خون شهیدان آن روز سرچشمۀ رود عظیم و خروشانی شد که پانزده سال بعد همچون سیلی توانست بساط رژیم سلطنتی از ریشه برکند و انقلاب اسلامی ایران را در ۲۲ بهمن به پیروزی درخشان برساند.
تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران
محمد حنیفنژاد، سعید محسن و حسین نیکبین (معروف به عبدی) از دانشجویان دانشگاه تهران در سالهای ۴۲ – ۱۳۳۹ بودند. محمد حنیفنژاد و سعید محسن از اعضای برجستۀ انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و همچنین اعضای نهضت آزادی ایران و از فعالان بخش دانشجویی آن بودند. حسین نیکبین گرایشهای مذهبی کمتری داشت و از اعضای نهضت آزادی بود که در سال ۱۳۴۱ به دلیل فعالیتهای سیاسی تشکیلات را رها کرد و با دو نفر مزبور و دیگر فعالین سیاسی عضو نهضت آزدی همفکری و همکاری داشت.
این سه تن که اساساً در بخش دانشجویی نهضت آزادی و در محیط دانشگاه و دانشجویان فعالیت میکردند، از همان ابتدای تشکیل نهضت همراه افراد دیگری که طرز تفکر مشابه آنها داشتند، مرتباً به رهبران نهضت آزادی به دلیل سازشکاری و عدم قاطعیت در برخورد با رژیم انتقاد میکردند.
این انتقادات به خصوص در مقطع ۶ بهمن سال ۱۳۴۱ بالا گرفت و در طول زندان و با پیش آمدن ۱۵ خرداد عمق بیشتری یافت و موجب شد پس از آزادی محمد حنیفنژاد و سعید محسن در شهریور سال ۱۳۴۲ از زندان این دو همراه عبدی جمعبندی از وضعیت سیاسی موجود، دلایل شکست نهضت آزادی و دیگر جریانات سیاسی در رهبری مبارزات مردم و عواملی که موجب قتل عام هزاران تن از مردم بیگناه شد، به عمل آورند. این جمعبندی که در مراحل بعدی و با بررسی و مطالعۀ بیشتر توسط این افراد تکمیل شد، رئوسی به قرار زیر داشت:
دشمنان اصلی مردم ایران: آمریکا و دیگر امپریالیستهای غرب هستند که آمریکا در رأس آنها قرار داد و رژیم شاه به عنوان مزدور و دست نشانده آمریکا عمل میکند و تمامی برنامهها و خط مشیها از سوی آمریکا، این قدرت امپریالیستی به او دیکته میشود. از این رو باید جهت اصلی مبارزه متوجه آمریکا باشد و هرگونه انحراف از این مسئله نوعی سازشکاری و خیانت به مردم ایران تلقی میشود.
جریانهایی نظیر نهضت آزادی و بیش از آن جبهۀ ملی از آن جهت که هدف اصلیشان مبارزه با آمریکا نبود و میخواستند در چارچوب حفظ حاکمیت سلطۀ آمریکا در ایران و رژیم سلطنتی شاه از یک سو و مبارزه به شیوۀ دموکراسی غربی و به اصطلاح مبارزۀ پارلمانی و اتخاذ شیوههای مسالمتآمیز از سوی دیگر فعالیت کنند، قادر به رهبری مبارزات مردم نبوده و باید با آنها مخالفت شود.۶
یکی از مهمترین دلایل شکست قیام ۱۵ خرداد وجود احزاب و سازمانهای سازشکاری نظیر جبهۀ ملی و همچنین نهضت آزادی بود که علیرغم داعیۀ رهبری مبارزات مردم و آمادگی تودهها برای مبارزۀ ضد امپریالیستی و ضد رژیمی و فداکاری در این راه به دلیل اتخاذ خط مشی سازشکارانهشان که ناشی از ماهیت و طرز تفکر سیاسیشان بود، منجر به شکست این جنبش شد.
۱۵ خرداد نقطۀ عطفی در تاریخ مبارزات مردم ایران به شمار میرود و مهمترین تجربهای که میتوان از این واقعۀ تاریخی گرفت، ضرورت پرداختن به یک مبارزۀ جدی و مسلحانه علیه امپریالیسم و رژیم شاه و طرد هرگونه خط مشی مسالمتآمیز در این زمینه است.۷
برای پرداختن به یک مبارزۀ جدی علیه امپریالیسم آمریکا و رژیم دست نشاندۀ آن قبل از هر چیز باید به تشکیل یک سازمان سیاسی مخفی، منضبط، متشکل و مکتبی با ایدۀ مذهبی اسلامی پرداخت. بدون وجود چنین سازمانی که عناصر آن از عناصر آگاه سیاسی مسلمان و در عین حال فداکار و از جان گذشته تشکیل میدهد، امکان مبارزۀ پیروزمند وجود نخواهد داشت.
استراتژی این سازمان باید مبتنی بر اسلام و قوانین آن بوده و هدف سازمان نیز نهایتاً باید حکومت اسلامی باشد. دربارۀ چنین تحلیلی از اوضاع و شرایط سیاسی این افراد تصمیم گرفتند شخصاً برای تشکیل گروه و سازمانی که بتواند اهداف مورد نظر آنها را برآورده سازد، اقدام کنند.
در این باره آنها با افراد مختلفی که در بیرون از زندان به آنها دسترسی داشتند تماس گرفتند و در این باره با آنها مشورت کردند، برخی از آنها نظیر این سه نفر که از اعضای انجمنهای اسلامی دانشگاه و از فعالین دانشجویی نهضت آزادی ایران بودند، چندان روی خوشی به این مسئله نشان ندادند و برخی دیگر که عموماً از ردههای پایینتر بودند از این کار استقبال کردندو جزو اولین افرادی بودند که به این تشکیلات جدیدالتأسیس پیوستند و در پیشبرد و تکامل آن نقشهای مهمی ایفا کردند.
دربارۀ تشکیل سازمان و اهداف مورد نظر تا آنجا که نگارنده تحقیق کرده است، با هیچ یک از عناصر و شخصیتهای مذهبی اعم از مراجع و فضلای حوزۀ علمیه و غیر آن صحبت و مشورتی به عمل نیامد. در این زمینه با رهبران نهضت آزادی نیز به دلیل زندانی بودنشان و به لحاظ امنیتی هیچگونه بحث و مشورتی نشد و رهبری سازمان به وجود آمدن تشکیلات را با برخی از رهبران نهضت آزادی نظیر آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر عباس شیبانی و مهندس عزتالله سحابی برای اولین بار در سال ۱۳۴۷ پس از آزادی این افراد از زندان در میان گذاشت.
تاریخچۀ مختصر فعالیت سازمان مجاهدین در دورۀ ۵۰ – ۱۳۴۴
به دنبال بنیانگذاری سازمان و به عنوان اولین اقدام، کلاسهای آموزشی از سوی محمد حنیفنژاد و سعید محسن در تهران تشکیل شد که به توجیۀ [توصیهی] آنها و از طریق مسئولین انجمنهای اسلامی و یا نهضت آزادی در دانشگاه تابعۀ آنها، افراد قابل اطمینان و نسبتاً مستعد سیاسی و مذهبی در این کلاسها شرکت میکردند؛ نمونۀ این افراد که در مواردی خود مسئولیت مستقیم انجمن اسلامی و یا واحد نهضت آزاد یدر دانشکدهشان را به عهده داشتند، عبارت بودند از: ناصر صادق، بهمن بازرگانی، علی باکری، علی مهیندوست، حسین روحانی، رسول مشکینفام و …
افراد مزبور در حوزههای سه نفره و معمولاً بدون آن که با عناصر دیگر حوزهها ارتباط داشته باشند، تحت [یا] مسئولیت محمد حنیفنژاد و سعید محسن شرکت میکردند و جلسات به صورت هفتگی برگزار میشد و در آن مسائل چهارگانۀ ایدئولوژی، اقتصاد، سیاست و تشکیلات آموزش داده و دربارۀ آنها بحث میشد. در کنار این جلسات آموزشی، برنامۀ کوهنوردی و یا جامعهگردی (رفتن به مناطق فقیر نشین و صحبت با مردم راجع به وضعیت زندگی و عقاید سیاسی، مذهبیشان و جمعبندی از این بازدیدها و استفاده از آن در مباحث کلاسهای آموزشی، نوشتن مقاله و …) نیز مرتباً توسط افراد کلاس چه با حضور و چه بدون حضور او انجام میشد.
پس از گذشت چند ماه کلاسهای آموزشی گسترش بیشتری یافتند، به طوری که محمد حنیفنژاد و سعید محسن به تنهایی قادر به ادارۀ همۀ آنها نبودند و از این رو به تدریج از افراد تحت آموزش دورۀ اول برای ادارۀ حوزهها و کلاسهای جدید که عموماً افرادی که در آنها شرکت میکردند در سطح پایینتری قرار داشتند، استفاده میکردند و به این ترتیب افراد قدیمیتر در عین حال که به تکمیل دورۀ آموزشی خود میپرداختند، مسئولیت ادارۀ حوزه و کلاسهای جدید را نیز به عهده میگرفتند.
شخص حسین نیکبین (عبدی) از این امر مستثنی بود و به جز در موارد معدود و گاه منحصر به فرد، مسئولیت مستقیمی در ادارۀ کلاسها نداشت. بالعکس وی وقت اصلی خود را صرف مطالعه و به اصطلاح کار تئوریک، تهیه و تنظیم مقالات و متون سیاسی و اقتصادی که بخشی از برنامۀ آموزشی کلاسها و حوزهها را تشکیل میداد، میکرد. عامل دیگری که در این تقسیم کار و مسئولیتها بین عناصر و رهبری مؤثر بود، ناتوانائی عمومی عبدی در کارهای تشکیلاتی و آموزشی و متقابلاً توانایی بیشتر وی در کار سیاسی و تئوریک بود. به خصوص که خود عبدی از همان ابتدا آن طور که به نظر میرسید به دلیل عدم پایبندی قاطع به مذهب و اسلام و داشتن شخصیتی بینابین در این باره، نه خود علاقهای به کار آموزشی و تشکیلاتی داشت و نه دو نفر دیگر مایل به این کار بودند.
برنامۀ آموزشی سازمان در چهار زمینۀ فوقالذکر در بدو ابتدایی و محدود بود، اما به تدریج و در جریان پیشرفت کار از نظر کمی و کیفی توسعه و گسترش بیشتری یافت و بعدها نیمی در سال ۱۳۴۷ و سال ۱۳۴۸ سه دورۀ مقدماتی، متوسط و عالی تشکیل شد که در بخش مربوط به برنامۀ آموزشی سازمان به تفصیل توضیح داده خواهد شد.
از جمله وظایف اعضا و به خصوص اعضای اولیۀ سازمان عضوگیری افراد قابل اعتماد پس از گذراندن دورۀ آموزشی و تحت نظر مسئول مربوطه بود. روند عضوگیری از همان ابتدا به طور جدی دنبال میشد، به صورتی بود که تعداد حوزههای سازان در بدو بنیانگذاری از حدود پنج مورد تجاوز نمیکرد، اما پس از گذشت حدود یک سال و نیم تقریباً به سه برابر میزان اولیه رسید. پس از تهران، فعالیت سازمان در برخی از شهرستانها نظیر تبریز و شیراز نیز شروع شد و به خصوص در این شهرستانها فعالیت سازمان به تدریج رشد و گسترش زیادی یافت.
در اواخر سال ۱۳۴۶ و اوایل سال ۱۳۴۷ در سازمان واقعهای رخ داد که میتوان آن را مهمترین اتفاق از بدو تشکیل سازمان تا آن روز تلقی کرد. به این ترتیب که عنصر سوم بنیانگذار بنا به دلایلی از سازمان کناره گرفت و تمامی کوششهای دو عنصر دیگر رهبری یعنی محمد حنیفنژاد، سعید محسن و همچنین علی اصغر بدیعزادگان که عملاً پس از گذشت حدود یک سال از تشکیل سازمان به عنوان یکی از اعضای رهبری سازمان انتخاب شده بود، به دلیل تغییر مواضع وی به جایی نرسید و عبدی که از مدتی پیش حالت و روحیه انفعالی پیدا کرده بود، پس از ازدواج و تشکیل زندگی مشترک عملاً از فعالیت سازمانی و هرگونه همکاری با آن کناره گرفت.۸
به دنبال این حادثه نظیر رهبری آن روز سازمان و به خصوص شخص محمد حنیفنژاد این بود که عامل اصلی کنارهگیری عبدی از سازمان و مبارزه و روی آوردن وی به زندگی عادی، ضعف ایدئولوژیک است و این ضعف با توجه به موضع بینابینی وی در برخورد با اسلام و ایدئولوژی اسلامی کاملاً قابل توجیه و تحلیل است. اولین نتیجهای که از این تحلیل و جمعبندی به دست آمد، تکیه خاص روی بالا بردن سطح آموزش ایدئولوژیک و از این طریق ارتقای ایدئولوژیک افراد سازمان بود. در این زمینه به پیشنهاد محمد حنیفنژاد در سال ۱۳۴۷ گروهی تحت عنوان گروه ایدئولوژی مرکب از خود وی، علی میهندوست و حسین روحانی تشکیل شد تا در سایۀ مطالعه و بحث جمعی وظیفۀ تدیون مباحث متون ایدئولوژیکی سازمان را به عهده بگیرند.
به دنبال تشکیل جمع ایدئولوژی کتب فلسفی و دیگر مکاتب، به خصوص مارکسیسم تا آنجا که در توان جمع بود مطالعه شد و دربارۀ مضامین مورد مطالعۀ بحثهایی در جمع صورت میگرفت. پس از این بحثهای جمعی، به تدریج هر یک از افراد متونی را تحت عناوین زیر به رشتۀ تحریر درآوردند و اولین جزوه منتشر شده تحت عنوان «شناخت» توسط حسین روحانی و دومین جزوه به نام «تکامل» توسط علی میهندوست تهیه شد و سومین جزوه که « راه انبیاء، راه بشر» نام داشت به وسیلۀ محمد حنیفنژاد تدوین و بعداً قرار شد کار گروه ادامه پیدا کند؛ ولی به دلایل مختلفی این کار ادامه پیدا نکرده و تنها خود محمد حنیفنژاد کوشید تا با استفاده از سه جزوۀ قبل و در تکمیل، تدوین و جمعبندی آنها، آخرین بخش ایدئولوژی یعنی جهان بینی را تدوین کند.
به رغم این که مدتی روی این کار وقت و انرژی گذاشت، لیکن جزوۀ تهیه شده به هیچ وجه با آنچه که مورد نظر بود، مطابقت نداشت و برای هر خواننده نه چندان واردی به زودی روشن میشد این جزوه بسیار ناقص و نارساست و آنچه را که به راستی در آن یافت نمیشود ایدئولوژی و جهانبینی اسلام است. این که چرا چنین وضعیتی پیش آمد و با این شرایط یک امر غیر قابل اجتناب بود یا خیر؟ مسئله ای است که باید در بحث ایدئولوژی سازمان به طور مستقل بدان پرداخت و در اینجا به دلیل رعایت اختصار در ذکر تاریخچه و روند فعالیت سازمان از آن احتراز میکنیم.
در کنار گروه ایدئولوژی کمی پس از آن گروه دیگری به نام گروه سیاسی تشکیل شد که مرکب از چند کادر سازمانی و با مسئولیت سعید محسن بود. این جمع وظیفه داشت مسائل و مباحث سیاسی مورد نیاز سازمان و به خصوص آموزش سیاسی افراد را تأمین کند. گروه سیاسی نیز اگر چه یک سری مقالات تهیه کرد که از آنها در آموزش سیاسی سازمان استفاده میشد، لیکن واقعیت این است که این گروه حتی توفیقی بسیار کمتر از گروه ایدئولوژی داشت و در واقع امر نتوانست به وظیفه و حتی بخشی از وظیفهای که به عنوان گروه سیاسی به عهدۀ آن گذاشته شده بود،بپردازد.
در سال ۱۳۴۷جریان مهم دیگری نیز رخ داد و آن بحث و بررسی و بالاخره تصمیم گیری دربارۀ خط مشی سازمان بود که تحت عنوان خط مشی استراتژیک مطرح میشد. قبلاً اشاره کردیم سازمان از جمله انتقادات و ایراداتی که به جریانات لیبرالی نظیر جبهۀ ملی و نهضت آزادی وارد میکرد، انتقاد به خط مشی مسالمتآمیز آنان بود و باز گفته شد از دیدگاه سازمان اولین درسآموزی و تجربهای را که میبایست از واقعۀ ۱۵ خرداد فرا گرفت، ضرورت بکارگیری قهر مسلحانه در برابر امپریالیسم و رژیم شاه بود.
به این ترتیب روشن است سازمان از همان ابتدا معتقد به قهر مسلحانه و لزوم استفاده از آن برای سرنگونی رژیم سلطنتی و دیکتاتوری شاه و از میان بردن سلطه و نفوذ امپریالیسم به ویژه امپریالیسم آمریکا در ایران بود؛ اما روشن بودن این مسئله نمیتوانست بیانگر خط مشی تاکتیکی سازمان باشد، زیرا پذیرش مبارزۀ مسلحانه به صورت عام آن به معنی پذیرش استراتژیک این خط مشی است و آنچه که هنوز میبایست دربارۀ آن بحث و بررسی به عمل میآمد، همانا نحوۀ بکارگیری قهر مسلحانه و زمان مناسب برای پیاده کردن این خط مشی در سطح جامعه بود که ما از آن به عنوان خط مشی تاکتیکی یاد میکنیم و به غلط در آن زمان به عنوان خط مشی استراتژیک و یا استراتژی سازمان یاد میشد.
به هر حال برای تعیین خط مشی تاکتیکی، سازمان این مسئله را در اواسط سال ۱۳۴۷ در چارچوب اعضای کادر آن به بحث و بررسی گذاشت و چندین حوزه سازمانی – که گویا تعدادشان به ۳۰ تن میرسید- در طول چندین ماه روی این مسئله به بحث جمعی پرداختند. در اواخل سال ۱۳۴۷ و یا اوایل سال ۱۳۴۸ و پس از پایان بحثهای حوزههای سازمانی و رهبری سازمان به جمعبندی این بحثها پرداخت و به این نتیجه رسید:
الف) مبارزۀ مسلحانه علیه رژیم شاه و اربابان آمریکاییاش تنها راه پایان دادن به عمر این حکومت و قطع سلطه امپریالیسم در ایران است و بدون قهر مسلحانه امکان هیچگونه مبارزه پیروزمندانه وجود ندارد.
ب) هم اکنون شرایط جامعۀ ایران و موقعیتی که مردم ایران در آن قرار دارند، بالقوه آمادۀ شروع مبارزۀ مسلحانه است. آنچه که باید این امر بالقوه را بالفعل کند و به اصطلاح مبارزه را تودهای کند، شروع این مبارزه از سوی روشنفکران انقلابی است که این ضرورت را درک میکنند. اقدام آنان در حکم جرقهای است که به خرمن هیزم خشک و حتی به باروت افکنده شود. و با این جرقۀ آتشفشان مبارزۀ تودهها برپا میشود و آنچنان شعلهاش اوج میگیرد و گسترش مییابد که تمامی کاخ دشمن را در کام خود فرو خواهد برد.۹
البته سازمان مسائل زیر را نیز به عنوان دلایل شروع حرکت مسلحانه در نظر داشت:
افزایش خشونت و دیکتاتوری رژیم
به بنبست رسیدن تمام انواع مبارزات سیاسی و پارلمانتاریستی و سرکوب آن (مانند کشتار ۱۵ خرداد و سرکوب فدائیان اسلام)
دستگیری و تبعید حضرت امام به عنوان موتور حرکت مردم و سکوت رهبران دیگر.
زمان شروع این مبارزه از سوی سازمان موکول به آمادگی نظامی حداقل، یعنی تأمین آموزش نظامی افراد سازمان و تدارک اسلحه و مهمات مورد نیاز بود. سازمان در عین حال که ترور شاه را نیز به دلیل اهمیت و نقش تضعیف کنندۀ سیستم شاهنشاهی و ارتش در طرح خود گنجانده بود. لیکن هیچگاه شروع عملیات را موکول به آن نمیکرد و آنچه که در شروع مورد نظر بود، آمادگی نظامی در حدی بود که بتوان همانند انقلابیون جبهۀ آزادیبخش الجزایر که در سال ۱۹۵۴ به صورت ناگهانی عملیات هماهنگ و هم زمانی را علیه استعمار فرانسه در الجزیره و دیگر شهرهای الجزایر به راه انداخت، به انجام یکسری عملیات هم زمان در نقاط مختلف کشور دست زند.
اولین اقدامی که سازمان برای پیاده کردن خط مشی مسلحانۀ مورد نظرش انجام داد، تماس با سازمان الفتح۱۰ برای مشورت با این سازمان دربارۀ اعزام عناصر زبدهتر سیاسی به اردوگاههای فلسطین و گذراندن دورۀ آموزش نظامی در این اردوگاهها بود. سازمان از همان ابتدای تشکیل خود برخوردی عاطفی – سیاسی با قضیۀ فلسطین و انقلاب آن داشت؛ به طوری که بخشی از آموزش سیاسی سازمان را همواره ترجمۀ مقالات و گفتارهای رادیو صدای عاصفه – که در آن زمان تربیون اصلی الفتح و انقلاب فلسطین به شمار می رفت – تشکیل میداد.
این مسئله به خصوص در مقطع نبرد مشهور کرامه که در آن فلسطینیها توانستند با نیروی اندکی شکست سنگینی را بر نیروهای مهاجم صهیونیستی وارد سازند و اعتماد اعراب را پس از شکست سال ۱۹۶۷ تا حدودی به آنهاه برگردانند، مورد توجه بیشتری قرار گرفت و ارتباط با انقلاب فلسطین از جهات مختلف برای سازمان به عنوان یک نقطۀ اساسی در دستور کار قرار گرفت که البته مسئلۀ آموزش نظامی افراد تنها یک وجه از آن را تشکیل میداد.
به هر حال برای ارتباط مستقیم با انقلاب فلسطین، رهبری که مرکزیت سازمان را در آن زمان مرکب از محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیعزادگان بود، اوایل پاییز سال ۱۳۴۸ تصمیم گرفت که یک نفر از کادرهای سازمان را به عنوان نماینده به فرانسه بفرستد و از این طریق با نمایندۀ سازمان الفتح در پاریس ملاقات کند و درخواستهای سازمان را با وی در میان بگذارد.
پیرو این تصمیم حسین احمدی روحانی به عنوان نمایندۀ تامالاختیار سازمان در اواسط آبان ماه سال ۱۳۴۸ عازم فرانسه شد و در شهر پاریس با نمایندۀ سازمان الفتح در فرانسه تماس گرفت و پس از مذاکرات طولانی و مشورت با یاسر عرفات که در همان زمان در کنفرانس رباط شرکت کرده بود، موافقیت عمومی سازمان الفتح برای آموزش نظامی افراد سازمان جلب شد. پس از انجام این مذاکرات که در اوایل تابستان سال ۱۳۴۹ صورت گرفت، عدهای از اعضای کادرهای سازمان که نبودن آنها در ایران از لحاظ امنیتی مشکلی برای سازمان ایجاد نمیکرد، از سوی سازمان روانۀ اردوگاههای فلسطین شدند.
در جریان مسافرت برخی از افراد در تابستان سال ۱۳۴۹ به دوبی و از آنجا به اردن شش تن از اعضا و کادرهای سازمان به نامهای سید حسین سید احمدیان، موسی خیابانی، کاظم شفیعیها، محمود شامخی، محسن نجات حسینی و حسین خوشرو در روز ۶ مرداد سال ۱۳۴۹ و درست روز قبل از مسافرتشان به امان در بازار دوبی توسط پلیس دستگیر شدند. سازمان با اطلاع از دستگیری این شش نفر و با توجه به عوارض خطرناک این دستگیری که منجر به لو رفتن سازمان توسط ساواک میشد، به دنبال تشکیل جلسۀ مرکزی تصمیم گرفت تمامی کوششهای لازم را برای آزادی این افراد و یا حداقل جلوگیری از اعزامشان به ایران به هر شکلی که میسور باشد به عمل آورد.
سازمان پس از اطمینان از عدم تحویل آنها به ایران تیمی مرکب از سه نفر به اسامی رسول مشکینفام، صادق سادات دربندی و حسین روحانی را به سرپرستی حسین روحانی مأمور کرد تا در دوبی مستقر شوند و پس از بررسی وضع دستگیر شدگان، طرح مناسبی برای آزادی آنها و جلوگیری از اعزامشان به ایران ارائه دهند و در صورت لزوم خودشان به انجام آن مبادرت ورزند.
بر اساس دستورالعمل ابتدا حسین روحانی و سپس صادق سادات دربندی عازم دوبی شدند و رسول مشکینفام نیز که در آن هنگام در یکی از اردوگاههای فلسطین در اطراف امان دورۀ نظامی میدید به آنها پیوست. البته عناصر دیگری از سازمان نیز که از طریق دوبی به امان مسافرت میکردند و یا از آنجا به ایران باز میگشتند، به طور موقت با این تیم فعالانه همکاری میکردند؛ اما عناصر ثابت همان سه نفری بودند که اسامیشان در بالا ذکر شد.
تیم مزبور پس از ایجاد ارتباط مخفی با زندانیان و بررسی وضعیت و موقعیت آنها ابتدا کوشید به کمک سازمان الفتح و نوشتن نامه توسط عرفات به یک قاضی فلسطینی که در دادستانی دوبی کار میکرد، بسیاری از مدارک مشکوک نظیر جزوات، گذرنامهها، عکسها، مهرها و …. را از پروندۀ آنها خارج سازد تا از این طریق زمینۀ عدم تحویل این افراد به ایران فراهم شود. به نظر میرسید کارها به نحو رضایت بخشی پیش میرود و هنوز رژیم ایران از قضیه اطلاع ندارد و حداقل درخواست مستقیمی برای پس فرستادن زندانیان از دوبی نکرده است. لیکن در اواسط آبان ماه سال ۱۳۴۹ دولت ایران از مقامات دوبی میخواهد که شش زندانی را به ایران بفرستد، تیم سه نفر که تا این زمان به طور جنبی روی راه حل نظامی کار میکرد، سرانجام تصمیم به هواپیماربایی گرفت.
به هر حال روز دوشنبه ۱۸ آبان سال ۱۳۴۹ تیم سه نفره با در اختیار داشتن حداقل سلاح و وسایل ممکن بدون هیچ مشکلی در فرودگاه سوار هواپیما و با همکاری زندانیان موفق شدند هواپیما را بربایند و پس از بنزینگیری در دوحه، پایتخت قطر به سوی بغداد رهسپار شوند. در بغداد این افراد مدتی تحت فشار و شکنجه قرار گرفتند و بالاخره با دخالت نمایندۀ سازمان الفتح در عراق از زندان رهایی یافتند و به سوی دمشق و سپس اردوگاههای فلسطین در لبنان رفتند.
اکثر افرادی که عادی یا قاچاقی به اردن، لبنان و دمشق رفته بودند، موفق شدند دورۀ نظامی خود را در طول حداقل سه ماه – برخی دورههای طولانیتر دیدند – در اردوگاههای فلسطینی الفتح در زمینۀ سلاح و مواد انفجاری در تئوری و عمل و همچنین بعضی دروس کلاسیک و غیر کلاسیک نظامی بگذرانند و به تدریج به ایران مراجعت کنند تا قبل از شهریور سال ۱۳۵۰ به جز چند نفر نظیر رسول مشکینفام، ابراهیم آوخ، سید حسین سید احمدیان، محمد شامخی، حسین روحانی، تراب حقشناس و محسن نجات حسینی بقیه به ایران برگشتند.۱۱
در سال ۱۳۴۸ و به دنبال تدوین جزوات ایدئولوژیک دو جزوۀ آموزشی دیگر به نامهای «اقتصاد به زبان ساده» و « اصلاحات ارضی در ایران» از سوی سازمان به صورت داخلی منتشر شد. جزوۀ اقتصاد به زبان ساده اساساً توسط محمود عسکریزاده و جزوۀ اصلاحات ارضی که در آن به بررسی اصلاحات ارضی رژیم شاه و تحلیل وضعیت اقتصادی و کشاورزی چندین روستا با اقتباس از نشریۀ اقتصادی – اجتماعی دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی پرداخته شده بود، توسط یک جمع چند نفره تهیه و تنظیم شد.
در زمینۀ ایدئولوژی علاوه بر جزوات سابقالذکر تقسیر آیات متعددی از سورههای توبه، انفال، احزاب و محمد (ص) و همچنین ترجمۀ برخی از خطبهها و دعاهای حضرت علی (ع) در نهجالبلاغه نظیر وصیت امام در آخرین لحظات عمر به فرزندانش، نامه به عثمان بن حنیف و … توسط افراد گوناگون سازمان تهیه و به عنوان متون آموزشی ایدئولوژیک در سازمان استفاده شد. در سال ۱۳۴۹ گروهی به سرپرستی احمد رضایی مسئولیت تدوین تحلیل قیام عاشورای حسینی را به عهده گرفت که کار آن عبارت از تدوین جزوهای تحت عنوان «سیمای یک مسلمان ۱۲» بود که ابتدا به صورت درونی و بعد از سال ۱۳۵۰ در سطح بیشتری منتشر و پخش شد.
تا آنجا که نگارنده در جریان امر قرار گرفته است در اواخر سال ۱۳۴۹ و یا اوایل سال ۱۳۵۰ بحثی در مرکزیت و مسئولین عمدۀ سازمان دربارۀ درجۀ جزوات و اهمیت ادامۀ کار روی ایدئولوژی در گرفت. محمد حنیفنژاد۱۳ با توجه به ناقص بودن متون ایدئولوژیک سازمان و ناکافی بودن آن از هر جهت اصرار داشت حتماً باید بخش مهمی از وقت و نیروی سازمان صرف تدوین مسائل ایدئولوژیک شود و در غیر این صورت و با توجه به اهمیت نقش ایدئولوژی در حرکت سازمان دیر یا زود سازمان با مشکلات عدیدهای روبرو خواهد شد.
در مقابل این نظر، عدۀ دیگری قرار داشتند که ضرورت خاصی برای این کار قائل نبودند و مطرح میکردند این کار در گذشته و تا آنجا که مورد نیاز سازمان بوده، انجام شده است و دیگر نیازی به ادامۀ آن روند در شرایط فعلی نیست و بالعکس باید در وضعیت کنونی بیش از همه روی مسائل سیاسی و خط مشی نظامی سازمان و جنبههای عملی آن کار شود. به خصوص که با پیش آمدن جریان سیاهکل در بهمن سال ۱۳۴۹ و اقدامات بعدی چریکهای فدائی، این ضرورت دو چندان شده است و در صورت نپرداختن به آن قبل از این که دست به هر گونه اقدام نظامی علیه رژیم بزنند، امکان دارد متحمل ضربات سنگینی از سوی دشمن شوند.
نتیجۀ بحث فوق این که علیرغم باقی ماندن بسیاری از اختلافات، قضیه به نفع دستۀ دوم تمام شد و آنها موفق شدند در عین حال که مانع از یک کار دراز مدت و همه جانبه روی مسائل ایدئولوژیک شوند، بخش عمدۀ نیروی سازمان را روی مسائل نظامی و عمل متمرکز سازند و در این زمینه گروههای آموزش نظامی، شیمی انفجاری، الکترونیک و تدارکات تشکیل و به سرعت مشغول فعالیت شدند. به دنبال فعالیت گروههای کادر، رهبری سازمان تصمیم گرفت حتیالامکان خود را برای انجام عملیات نظامی در مقطع جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی که در مهر ماه سال ۱۳۵۰ در تهران برگزار میشد، آماده کند.
برای شروع عملیات بیش از هر چیز به میزان حداقل معینی از سلاح نیاز بود که سازمان از این حیث دچار محدودیت و مضیقه بود و لذا در اوایل تابستان سال ۵۰ تصمیم گرفته شد از منابع قاچاق سلاح مورد نیاز تأمین شود. در این باره یکی از افراد سازمان به نام منصور بازرگان به توصیۀ ناصر صادق (عضو مرکزیت و مسئول تأمین سلاح و مهمات) با یکی از آشنایان قدیمی خود به نام الله مراد دلفانی۱۴ تماس میگیرد و مسئله را با او در میان میگذارد. نامبرده از کردهای کرمانشاهی بود که در اوایل دهۀ ۱۳۴۰ در زندان با منصور بازرگان آشنا شد و این آشنایی بعد از زندان هم ادامه یافت تا جایی که این فرد گاهی اوقات همراه خانوادهاش از کرمانشاه به تهران میآمدند و مدتی در خانۀ منصور بازرگان میماندند.
وی که در این زمان از مهرههای مهم ساواک و عامل نفوذیاش در میان گروهها بود، در جریان رفت و آمدهایش به خانۀ منصور بازرگان تا حدی به وی و فعالیتهایش مشکوک و با طرح مسئلۀ سلاح از سوی منصور بازرگان این شک به یقین تبدیل میشود و برای تعقیب مسئله و ردیابی آن با درخواست منصور بازرگان راجع به تأمین اسلحۀ قاچاق توافق و اظهار میکند او با قاچاقچیان زیادی در کرمانشاه و کردستان آشناست و میتواند به هر تعداد که لازم باشد ترتیب کار را بدهد و در این باره برای جلب اعتماد منصور بازرگان، تعداد محدودی اسلحه بدون مهمات تحویل میدهد.
برای اطمینان بیشتر از الله مراد، منصور بازرگان وی را به ناصر صادق و حتی سعید محسن معرفی میکند و آنها نیز پس از تماس و ملاقات با او و صحبت در زمینههای مختلف، او را از نظر امنیتی قابل اطمینان تشخیص میدهند. الله مراد با اجرای یکسری شگردها، از جمله طرح این مسئله که شماره تلفن را به من ندهید و یا دادن آدرس به من لازم نیست – طرح این مسئله درست در زمانی صورت میگرفت که نامبرده شماره تلفن و یا آدرس را از زبان طرف مقابل شنیده و به خاطر سپرده بود – و مسائلی از این قبیل توانسته بود اطمینان تمامی افراد مزبور و حتی سعید محسن را جلب کند. وی تماس و ارتباط را با افراد سازمان همچنان ادامه میدهد و در این باره یکسری افراد دیگر و خانۀ تیمی را شناسایی میکند.
به نظر میرسد او به توصیۀ ساواک قصد داشت این شناسایی و ردیابی را هر چه بیشتر ادامه بدهد تا رد پای بیشتری از سازمان و افراد آن به دست آورد. لیکن با اطلاع یافتن از این موضوع که سازمان قصد دارد به هر ترتیب ممکن در جریان جشنهای ۲۵۰۰ ساله و یا در آستانۀ آن دست به عملیات نظامی بزند، ساواک تصمیم میگیرد علیرغم کامل نشدن تور پلیسیاش وارد عمل شود و مانع از هرگونه اقدام نظامی و عواقب اجتناب ناپذیر آن شود. از این رو ساواک با یک برنامۀ حساب شده در تاریخ اول شهریور سال ۱۳۵۰ یورش خود را به یکسری از خانههای تیمی سازمان شروع میکند و در جریان این هجمهها عدۀ زیادی از عناصر رهبری، کادرها، اعضا و هواداران سازمان را دستگیر و زندانی میکند.
اهداف سازمان و بنیانگذاران آن
الف) اهداف کلی: برای آشنایی با اهداف کلی قسمتی از دفاعیات ناصر صادق، سعید محسن و علی میهندوست اشاره میشود:
« سازمان مجاهدین خلق ایران با پذیرش ایدئولوژی مرگ وظیفۀ خود میداند نوک مبارزۀ ضد امپریالیستی راهگشای خلق به سمت جامعهای توحیدی، آزاد و بیطبقات باشد.»
از دفاعیات سعید محسن: «قیام کردهایم تا جهانی را بسازیم تا هرگونه بهرهکشی انسان از انسان را نابود سازد.»
و یا مهیندوست می گوید: «مطمئنم با شهادت سربازان مجاهدین خلق، انقلاب در جامعۀ ما ژرفتر و عمیقتر خواهد شد، تا پایههای حکومت دموکراتیک و ملی خود را بنا کنیم.»
و … «هدف در مرحلهای که کلیۀ نیروهای مبارز برای آن میجنگند، محو کامل استثمار انسان از انسان است.»
ب) اهداف مرحلهای : سازمان به این نتیجه رسیده بود که برای دستیابی به اهداف فوق باید به اهداف مرحلهای زیر دست یابد.
تربیت کادرهای همه جانبه و بنیان گذاری مبارزۀ مکتبی
هدف آنها از طرح چنین مسئلهای این بوده است که بتوانند کادرهایی تربیت کنند که قادر باشند از عهدۀ حل مسائل پیجیدۀ مبارزه برآیند و در کنار آن به مسئلۀ تدوین ایدئولوژی نیز بپردازند. قابل ذکر است سازمان از بدو تشکیل برای دستیابی به اهداف فوق سه سال زمان پیش بینی کرده بود.۱۵
تدوین استراتژی و تدارک برای پیاده کردن استراتژی در عمل
در اینباره مبارزۀ مسلحانه به عنوان یک استراتژی پذیرفته شد. هدف از اتخاذ خط مبارزۀ مسلحانه، شکستن سد یأس و ترس و جو پلیسی و تودهای کردن مبارزه بوده است.۱۶ و علاوه بر این اعتقادات سازمان اولاً برای تغییر درون انسانها و ثانیاً خلق روحیۀ انقلابی، حرکت و بسیج تودهها در جهت منافع خودشان، فقط مبارزۀ مسلحانه است که به عنوان یک هدف استراتژیک میتواند زیربنای جامعه و انسانها را تغییر دهد.۱۷
در قسمتی از دفاعیات سعید محسن در مورد تشریح دیدگاه سازمان نسبت به انقلاب آمده است:
« …. چرا انقلاب مسلحانه تنها راه نجات است؟ما به انقلاب چگونه مینگریم؟ ما معتقدیم توسعۀ تولید جز با بسیج تودهای غیر ممکن است. بدین معنی که تا مردم نیروی واقعی خود را برای تولید استخدام نکنند، حتی مکانیزه کردن سیستم تولید هم نمیتواند پاسخگوی احتیاج جامعه باشد… چنین حرکتی به دو عامل مهم بستگی دارد:
تغییر درون انسان و خلق یک روحیۀ انقلابی …
حرکت و بسیج توده باید در جهت منافع توده باشد و نه در جهت تأمین منافع طبقه یا گروهی خاص، سرمایه دار و غارتگر، که در غیر این صورت توده بسیج شده بیشتر استثمار میشود. حال ما راه تحقق این اصل را فقط در انقلاب مسلحانه میبینیم.»۱۸
برنامۀ آموزشی سازمان
همان طور که در ابتدا اشاره شد، برنامۀ آموزشی سازمان از همان ابتدای تشکیل در سال ۱۳۴۴ و درون حوزهها شامل چهار بخش ایدئولوژی، سیاست، اقتصاد و تشکیلات بود که معمولاً در هر جلسه هفتگی دربارۀ تمامی و یا چند بخش از آنها بحث و گفتگو میشد. شیوۀ آموزش به این صورت بود که :
قبلاً سؤالاتی دربارۀ بحث آیندۀ حوزه در هر زمینهای از سوی مسئول مطرح میشد و در جنب کتاب یا کتابهایی که راجع به آن موضوع باید مورد مطالعه قرار میگرفت، ذکر میشد و اعضا وظیفه داشتند در طول هفته ضمن مطالعه کتاب به آن سؤالات به طور کتبی پاسخ دهند. در جلسۀ بعد سؤالات و پاسخ آنها از سوی افراد مختلف به بحث و برخورد گذاشته میشد و احیاناً اگر سؤالات دیگری دربارۀ کتابهای مورد مطالعه عنوان میشد، به این سؤالات از سوی مسئولان پاسخ داده و در پایان بحث جمعبندی ارائه میشد.
برنامۀ آموزشی سازمان در ابتدا محدود و بعدها و به خصوص در سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ مفصلتر شامل سه دورۀ مقدماتی، متوسط و عالی شد. دربارۀ مضمون بحثهای مربوط به هر یک از بخشهای چهارگانۀ فوق باید بگویم در زمینۀ ایدئولوژی اساس کار را تفسیر قرآن و نهجالبلاغه تشکیل میداد و در هر جلسه حوزه ابتدا چند آیه از سورههای مختلف قرآن عموماً سورههای توبه، انفال، احزاب و محمد (ص) قرائت و تفسیر میشد. گاه به جای قرآن بحثی از نهجالبلاغه نظیر خطبۀ وصیت حضرت علی (ع)، نامه به عثمان و به حنیف و …. بحث و تفسیر و پس از آن از سایر مسائل گفتگو میشد.
بحثهایی از تفسیر سورههای فوق و خطبههایی از نهجالبلاغه ابتدا به صورت شفاهی آموزش داده میشد و بعدها مقالاتی شامل تفسیر سورههای فوق و خطبههایی از نهجالبلاغه تهیه شد که قبل و یا ضمن تفسیر از آنها استفاده میکردند.
دربارۀ مباحث ایدئولوژیک به غیر از تفسیر قرآن و نهجالبلاغه ابتدا متن یک مقاله ۴۰ صفحهای که دربارۀ جهان آفرینش، هدفدار بودن آن، جایگاه انسان، هدف آفرینش انسان و هدف انبیاء و مفهوم پرستش به بحث پرداخته بود، آموزش داده میشود. بعدها در سال ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ همان طور که قبلاً اشاره کردیم با تشکیل گروه ایدئولوژیک و تهیۀ جزوات «شناخت»، «تکامل» و «راه انبیاء، راه بشر» توسط این گروه، مضمون اصلی آموزش ایدئولوژیک سازمان را این جزوات تشکیل میدادند.
سپس کتب و جزوات دیگری در این باره و عموماً همراه با سؤال مطالعه میشدند که عبارت بودند از: «راه طی شده»، «خدا در اجتماع»، «عشق و پرستش»، «مسئلۀ وحی»، «اسلام مکتب انسان ساز»(مهدی بازرگان)، «جهاد و شهادت و تفسیر پرتوی قرآن» (آیت الله طالقانی)، «خلقت انسان و قرآن و تکامل» (دکتر یدالله سحابی)، «آیا انسان زادۀ میمون است؟» (دکتر محمد بهزاد)، «انسان و کهکشانها» (جان ففر)، «پیدایش حیات» (اوپارین)، «علم به کجا می رود؟» (ماکس پلاتک)، «چهار مقالۀ فلسفی» (مائو)، «اصول فلسفه» (ژرژ پلیستر)، «ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی» (استالین) و ….
البته به غیر از کتابهای مذبور که در دورههای مقدماتی و یا متوسط مطالعه و آموزش داده میشد، برای دورۀ عالی و به خصوص افرادی که میبایست کار ایدئولوژیک کنند، کتابهای سنگین و در سطح بالاتری نیز در نظر گرفته میشد که نیازی به توضیح آنها در اینجا نیست و از آن در میگذریم.
در زمینۀ اقتصادی، ابتدا مطالبی چون وضعیت اقتصادی و اجتماعی کشورهای موسوم به توسعه نیافته و متقابلاً کشورهای توسعه یافته و اختلاف فاحش میان آنها و دلایل و ریشههای این اختلاف و راههای از میان بردن آنها و در اینباره برخورد انتقادی به راهحلهای سطحی و اصلاحگرایانه افرادی چون خوزه و کاسترو و دیگران و ضرورت مبارزۀ عمیق و ریشهای با امپریالیسم و نوکرانش در این دسته از کشورها و از جمله ایران، مورد بحث و برخورد قرار میگرفت.
در این زمینه کتابهایی نظیر «کشورهای توسعه نیافته»، «سیاه گرسنگی»، «دنیای ممکن»، «ژئوپلتیک گرسنگی»، «مسائل اقتصادی و اجتماعی کشورهای توسعه نیافته»، «انسانها و خرچنگها» و …. مطالعه میشدند. معمولاً این مطالعات همراه با یکسری سؤال بود که افراد باید ضمن مطالعۀ کتاب به این سؤالات نیز پاسخ میدادند. در دنباله این مطالعات و یا مرتبط با آنها برای بالا رفتن معلومات اقتصادی افراد، سازمان یکسری کتاب نظیر «کتاب اقتصاد» (دکتر پورهمایون)، «عقاید بزرگترین علمای اقتصاد دول معظم»، «پول»، «اقتصاد به زبان ساده» که مورد اخیر توسط سازمان تهیه شده بود، مطالعه میشد.
در زمینۀ سیاسی ابتدا بحثهای شفاهی توسط مسئول دربارۀ اهمیت و نقش مسائل سیاسی و رابطۀ تفکیک ناپذیر آن با مسائل اقتصادی و همچنین تاریخچۀ استعمار اروپا و استعمار نو و مبارزات تاریخی ملتها، مطرح میشد که این بحث ها عموماً همراه با سؤالات و فکر قبلی روی آنها و مطالعۀ کتابهایی همچون «میراثخوار استعمار»، «ناسیونالیسم در کشورهای شرق آفریقا»، «سرگذشت فلسطین»، «کارنامۀ سیاه استعمار»، اخبار، گزارشها و مقالاتی از قبیل «دوزخیان روی زمین»، «مبارزات مردم الجزایر»، «برترین جهاد»، «سرگذشت ویتنام»، «تاریخ مشروطیت ایران» (کسروی) و یکسری کتابهای دیگر نظیر «پاشنۀ آهنین»، «مادر»، «خاطرات ایران» و … بود که فاز بالاتر کتابهایی مثل «حقوق بینالمللی»، «تاریخ استعماری»، «چه باید کرد؟» (لنین) مطالعه میشد. در کنار مطالعات بالا مقالات سیاسی مانند «چه باید کرد؟»، «مبارزه چیست؟» و «مبارزۀ حرفهای» که توسط سازمان تهیه شده بود، به عنوان متون آموزش سیاسی استقاده میشد.
در جوار مطالعات سیاسی، مطالعاتی در زمینۀ استراتژی و تاکتیکهای نظامی که توسط امپریالیستها و نیروهای رهاییبخش در کشورهای تحت سلطه به کار گرفته میشد، انجام میگیرد؛ نظیر تألیفات متعدد مائو در این زمینه که منتخب آثار وی موجود است: «شورشگری و ضد شورشگری»، «جنگهای پارتیزانی در آمریکای لاتین».
در عرصۀ تشکیلات مهمترین مسائلی که آموزش داده میشد عبارت بودند از: ضرورت فعالیت مخفی و رعایت اصول پنهانکاری برای حفظ و ادامۀ فعالیت سازمان، ضرورت و اهمیت سازماندهی و تشکیلات برای مبارزۀ مستمر و تضمین شده علیه دشمن، اصل سانترالیسم دموکراتیک، اصل و رهبری جمعی و مسئولیت فردی، اصل انتقاد از خود، شرایط عضوگیری، وطایف یک مسئول و چگونگی برخورد با افراد تحت مسئولیت و …
در اینباره علاوه بر بحثهای شفاهی که عموماً توسط مسئول انجام میگرفت، جزوات و کتبی نظیر «چگونه میتوان یک کمونیست خوب بود» (لیوشائوچی)، «علیه لیبرالیسم»، «اصلاح سبک کار حزبی»، «آموزش خود را از نو بسازیم» (مائو) مطالعه میشد.
اشاره شد که برنامۀ آموزشی سازمان در سالهای اولیه از نظر کمی و کیفی در سطح ابتدایی بود؛ اما با گذشت زمان و در نتیجه جمع لیست تجربیات اولیۀ برنامۀ آموزشی سازمان در طول سالهای پس از ۱۳۴۷ از سطح عالیتری برخوردار بود و شامل سه دورۀ مقدماتی، متوسط و عالی میشد که هر یک از اینها در زمان معینی (حدود چهار الی شش ماه) آموزش داده میشد.
ضمناً علاوه بر آموزشهای تئوریک یاد شده، سازمان از ابتدای تأسیس یکسری آموزشهای عملی نیز داشت که بعداً متنوع و گستردهتر شدند. در سالهای اول آموزشهای عملی عبارت میشد از برنامۀ کوهنوردی در مناطق مختلف، به خصوص در فصل زمستان و در مسیرهای طولانی و گاه با زبان روزه، برنامۀ ورزشی صبحگاهی، برنامۀ جامعهگردی در مناطق مختلف تهران و شهرستانها و به خصوص مناطق فقیرنشین مانند دروازه غار و گودهای جنوب شهر و کورهپز خانههای تهران و شهر ری که بعداً آموزشهای نظامی، جعل و …. نیز به آنها اضافه شد.
مواضع ایدئولوژیک سازمان ۱۹
سازمان از همان ابتدا معتقد به ایدئولوژی اسلامی بود، لیکن آنچه که به عنوان ایدئولوژی اسلامی مد نظر داشت دارای ویژگیهایی بود که در جریان رشد و یا اصلاح تکامل خود بیانگر طرز تفکر و عقیدۀ خاصی دربارۀ اسلام میشد که حقیقتاً با آن اسلام و شریعت که از سوی فقهای برجستۀ اسلامی معرفی شده است، تفاوت اساسی دارد. ۲۰
همچنین سازمان عقیده داشت در دوران اخیر و به خصوص با کوشش استعمارگران و نوکران داخلی آنها آنچه که به عنوان اسلام تلقی میشود، از هرگونه جنبۀ اصولی و انقلابی آن خالی و عملاً به جای یک نیروی مولد و محرک عامل بیتحرکی و تن دادن به قضا و قدر شده و متأسفانه وضعیت حوزههای علمیۀ نجف، قم، مشهد و دیگر نقاط در این اواخر و تا قبل از حرکت آیت الله خمینی و روحانیت مبارز بهگونهای در آمده است که دیگر نمیتوان به آن امیدی داشت.
اگر چه باید به حرکت آیت الله خمینی و جنبش ۱۵ خرداد به عنوان یک موج و حرکت نوین و مترقی توجه شود، ولی از آنجا که به هر حال این حرکت نمیتواند از یکسری چارچوبها و فرهنگ حاکم بر فقیه شیعه تجاوز کند، قادر نخواهد بود جامعۀ اسلامی را دچار دگرگونی و انقلاب کند و بر جو حاکم بر حوزههای علمیه قالب شود.
سازمان معتقد بود برای یک مبارزه جدی علیه امپریالیسم و دستنشاندگان آن در ایران، اولین نکته که میبایست توجه شود این است که مبارزه مبتنی بر ایدئولوژی اسلامی و از نوع اسلام راستین باشد. اسلام راستین دین انزوا و دیرنشینی نیست. اسلام دین اجتماعی، حرکت و مسئولیتپذیری و قادر است جامعۀ انسانی را در سایۀ خود یک جامعۀ عاری از هرگونه ظلم و ستم و جامعهای آزاد و پویا تبدیل کند. اگر ما هم اکنون شاهد حاکمیت امپریالیسم و مزدوران آن در کشورهای اسلامی هستیم و در برابر این همه جنایت و فساد عکسالعملی نشان نمیدهیم، تماماً ناشی از عدم حاکمیت اسلام اصیل و راستین در این جوامع است.
از این رو قبل از هر چیز باید اسلام را از خرافات و پیرایههایی که بر آن عارض شده است پاک کرد و جوهر درخشان و انسانساز آن را به شکل بارز و نمایانی برای مردم توضیح داد و آن را به ایدئولوژیک و فرهنگ مسلح ساخت و این وظیفهای است که تا کنون روحانیت ما به دلیل ضعفهای حاکم بر آن از عهدهاش برنیامده است و بالعکس اگر موارد استثنایی را کنار بگذاریم، در کلیت خود نقش بارزی در تعمیق انحرافات داشته است.
لذا تنها نیرویی که قادر است به این وظیفه مهم و اساسی پاسخ گوید، سازمان متشکل، انقلابی و مسلمان است که عناصر آن را افراد دلباخته و شیفتۀ اسلام و آزادی مردم از قید هرگونه ستم و محرومیت تشکیل میدهد. این سازمان تا آنجا که ما در شرایط فعلی و با توجه به محدودیتهای امنیتی حاکم اطلاع داریم، جز سازمان مجاهدین نمیتواند باشد. هر چند صلاحیت بالایی نداریم، لیکن بالقوه آمادگی کسب این صلاحیت را داریم و در جریان عملی و با اتکا به نیروی ایمان افراد قادر خواهیم بود این صلاحیت را به دست آوریم و به انجام این وظیفۀ مهم موفق شویم.
سازمان در به انجام رساندن این وظیفۀ اساسی معتقد بود باید اسلام اصیل و بیپیرایه را از سرچشمۀ زلال خود، یعنی قرآن و تا حدودی نهجالبلاغه و آن هم نه بر اساس استنباطات مفسرین، بلکه بر پایۀ استنباط خود سازمان که به اصطلاح مجهز به علم مبارزه و تشخیص صحیح از راه مستقیم و در شرایط پیچیده امروزی است،به دست آورد. ۲۱
متقابلاً باید حتیالمقدور از وارد شدن در احادیث و روایات که بسیاری از آنها مستند نیستند،پرهیز کرد. در مورد استفاده از قرآن نیز قبل از هر چیز باید آیات محکمات و متشابهات را از یکدیگر باز شناخت و مضمون محکمات را به عنوان دستورالعمل اساسی، کلی و عمومی و به اصطلاح اصول مورد توجه قرار داد و بر مبنای آن به تفسیر آیات متشابهات که در این یا آن شرایط برخی از مسائل غامض در قرآن هست که به این سادگی نمیتوان دربارۀ آنها اظهار نظر کرد و تفاسیر نیز دربارۀ آنها بر اساس دیدگاههای مفسرین مختلف است، اینگونه مسائل تا آنجا که به مسائل اجتماعی مربوط نمیشود، لزومی به ورود به آنها و اظهار نظر قطعیب دربارۀ آنها نیست؛ نظیر چگونگی و مکانیسم حیات پس از مرگ، عالم برزخ، بهشت و جهنم، جن، ملائکه، شیطان و …
سازمان اصول پنجگانه دین و مذهب را قبول داشت، با این توضیح که در مورد نبوت و امامت قائل به عصمت حضرت رسول (ص) و ائمۀ هدی (ع) نبود و معتقد بود آنها نیز دچار خطا و اشتباه میشدند. در مورد غیبت حضرت مهدی (عج) نیز در عین حال که سکوت اختیار میکرد و راجع به آن بحثی نمیکرد، لیکن در مجموعه اعتقادی بدان نداشت؛ البته در این بینش علمگرایی شدید تأثیر زیادی داشت. سازمان معاد را هم حماسی میدانست و تفسیرش از بهشت و جهنم و نعمات و عذابهای آن جنبۀ مثالی داشت و معتقد بود قرآن برای برجسته ساختن آن برای مردم آن دوره به تمثیلات تمسک میجست.
سازمان احکام مربوط به خمس و زکات و بسیاری از احکام مربوط به عقود، ایقاعات و مسائلی همچون مزارعه، مساقات، ارث و مسائل حقوقی جزایی اسلام و مهمتر از همه اصل مالکیت را به عنوان مسائل قطعی و بیتغییر نمیدانست و معتقد بود این احکام بر اساس شرایط زمانی، مکانی و سطح فرهنگ و بینش مردم تغییر میکند و تشخیص این مسئله به عهدۀ مجتهد اعلم و در صورت وجود حکومت اسلامی با این حکومت است.
سازمان در تحلیل نهایی به نفی مالکیت خصوصی نظر میداد و تشریع مسائلی چون مزارعه، مساقات و احکام خمس، زکات و ارث را بیشتر در مورد شرایط آن روز جامعۀ اسلامی میدانست که حالا با تغییر شرایط جامعه نباید به شکل آن روز پیاده شوند. در اینباره سازمان معتقد به نفی کامل استثمار فردو اجتماع به مفهوم مارکسیستی آن و ایجاد جامعۀ بیطبقه بود.
حسین روحانی و تراب حقشناس از فعالان سازمان، ایدئولوژی مجاهدین را با صراحت و روشنی توضیح میدهند و میگویند: «منظور اصلی ما ترکیب ارزشهای والای مذهب اسلام با اندیشۀ علمی مارکسیسم است…. ما معتقدیم اسلام راستین با تئوریهای تحول اجتماعی، جبر تاریخ و نبرد طبقاتی سازگاری دارد.» ۲۲
باز یکی از نشریات مجاهدین که در اوایل انقلاب انتشار یافت، دربارۀ تلفیق تئوریهای اسلام با مارکسیسم نوشت: «ما به فلسفۀ مارکسیسم به خصوص الحادی میگوییم نه! ولی به اندیشۀ اجتماعی به ویژه تحلیلهای آن دربارۀ فئودالیسم، کاپیتالیسم و امپریالیسم می گوییم آٰی.» ۲۳
دربارۀ اجتهاد و ولایت فقیه در عین حال که سازمان به طور کلی این مسئله را قبول داشت، لیکن با توجه به تفسیر و تحلیلی که دربارۀ اجتهاد داشت، این مسئله را دست کم در آن شرایط صرفاً در صلاحیت خود میدید و نه در صلاحیت روحانیت. از این رو برای اعضای سازمان هیچگاه مسئلۀ تقلید از مجتهدین مطرح نبود و مرجع نهایی آنها در کلیۀ مسائل عبادی و سیاسی سازمان بود. ضمناً با اعتقاد به حکومت اسلامی این حکومت را که طبعاً خود در رأس آن بود به عنوان ولی امر تلقی میکرد.
سازمان از نظر فلسفی در عین حال که اصل اول و در واقع مهمترین اصل ماتریالیسم یعنی تسلط انحصاری ماده را رد میکرد و به وجود خدا و توحید ذاتی، صفاتی، افعالی و عبادی اعتقاد داشت و همچنین اصل نبوت و وحی را در کنار دیگر اصول دین پذیرفته بود، لیکن اولاً اصول دیالکتیک و از جمله اصل تضاد را به همان شکل مورد نظر ماتریالیسم دیالکتیک قبول داشت و ثانیاً اصل ماتریالیسم تاریخی یعنی حرکت مادی تاریخ را که نتیجۀ منطقی پذیرش ماتریالیسم فلسفی است، باور داشت.
این مسئله خود به مفهوم نقش آشکار ایدئولوژی الهی اسلام، ولی به معنی پذیرش تلویحی ماتریالیسم دیالکتیک بود. از اینجاست که باید گفت سازمان نه ایدئولوژی اسلامی و نه ایدئولوزی مارکسیسم، بلکه ایدئولوژی التقاطی و به اصطلاح معجون و ترکیبی از اسلام و مارکسیسم بود و این همان نقطه ضعف و انحراف اساسی سازمان را که مادر و پایۀ سایر انحرافات سیاسی است، تشکیل میداد.
در مورد تکامل انسان، نظرات سازمان درست همان نظرات مندرج در کتابهای «خلقت انسان» و «قرآن و تکامل» نوشتۀ دکتر یدالله سحابی بود. سازمان اصل داروین را همراه با اصل موتاسیون (جهش) قبول داشت و آیات مربوط به خلقت آدم را نیز در این چارچوب تفسیر میکرد.
بنیانگذاران سازمان به سبب ناآگاهی از اسلام بر آن بودند که جهانبینی اسلامی را با ایدئولوژی مارکسیستی در هم بیامیزند و نام آن را «اسلام اصیل» بگذارند و بدین گونه به دگرگونی اسلام دست بزنند. آنچه که مسلم است این است که آنها بر این باور بودند که بین اسلام و مارکسیسم هیچگونه تضادی وجود ندارد. در حقیقت اسلام در زمینۀ مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آنچه را که مارکس و لنین آوردهاند، میپذیرد. این است که در جریان تغییر ایدئولوژی، بسیاری از افراد به سادگی مارکسیست میشدند، زیرا زمینهها از قبل کاملاً مهیا شده بود.
حنیفنژاد در دفاعیات خود میگوید: «بشر از روزی که از جامعۀ اولیه خارج شد، اول اختلافی نبود. بعد اختلاف طبقاتی پیش آمد. هدف انبیاء برقراری مساوات و از بین بردن اختلاف و امتیاز طبقاتی است… کار انبیاء این بود که اختلاف طبقاتی را از بین ببرند…. » ۲۴
سعید محسن از کادرهای مؤسس سازمان از اندیشۀ التقاطی سازمان اینگونه پرده برمیدارد: «… سازمان ما بر مبنای ایدئولوژی اسلامی بنا شده و هدف این بود از لحاظ ایدئولوژی بتوانیم با قوانین دیالکتیک و مطالعۀ قرآن تبیین صحیحی از جهان (مبدأ و هدف آن) کنیم و حاکمیت قانون و هدفدار بودن جهان را روشن و بر مبنای شناخت واقعی جهان، موقعیت انسان و اجتماع را مبنی بر اصل مساوات و برادری استوار کنیم. پیاده کردن اصل مساوات و برادری که هرگونه بردهکشی انسان از انسان را محکوم کند، شکل سیاسی ایدئولوژی ما بود…» ۲۵
و یا در دفاعیۀ علی میهندوست میخوانیم: «… به نظر ما مارکسیسم علم انقلاب و اجتماع نتیجۀ تکامل طبیعت است… مارکسیسم علم انقلابی ماست. ما خداپرست هستیم، ولی مارکسیسم را به عنوان علم انقلاب میپذیریم… ما و مارکسیستهای انقلابی هدف مشترک مرحلهای داریم و آن محو استثمار است… » ۲۶
و یا در جای دیگر میگوید: «… در تحلیل جهان به ارادۀ حاکم بر جهان یعنی خدا معتقدیم و آنها (مارکسیستها) به اصالت ماده معتقدند، ولی در شرایط حاضر هیچگونه تضادی را در عمل ما ایجاد نکرده است و نمیکند؛ ما و مارکسیستهای انقلابی هدف مشترکی داریم و آن محو استثمار است. به همین دلیل با دشمن واحد و استراتژی واحد وارد نبرد میشویم… » ۲۷
دید التقاطی، علمزدگی، بیگانگی از اسلام آنها را بدین پایه رسانده بود که بدون آمیزش ایدئولوژی مارکسیسم با اسلام نمیتوان از اسلام برای پیشبرد جنگ چریکی و انقلابی بهره گرفت؛ چنان که د ربرخی از نوشتههای سازمان آمده است: «… شکست این مبارزات – مبارزات دهۀ ۴۰ به دست بورژوازی ملی و خرده بورژوازی – اولین نتیجهگیریهای تاریخی مربوط به حوادث این دوران (سالهای ۱۳۴۰ به بعد) آشکار میساخت بدون مطالعه و کارکرد قوانین علمی و در مبارزۀ انقلابی هیچگونه پیشرفت و پیروزی امکان پذیر نیست. این قوانین نیز به هر حال جز با مطالعه و کاربرد اندیشۀ مارکسیستی – لنینیستی اندیشهای که برای اولین بار در طول تاریخ با برخورد علمی با تاریخ و جامعه مسیر تحولات و قوانین تغییرات اجتماعی را فرموله کرده، غیر ممکن بود…
این امر خصوصاً از آن نظر قابل توجه بود که فرهنگ مذهبی با آن که همۀ زواید ارتجاعی، قشرهای خرافی و … آن تا حد امکان زدوده شده بود،به هیچوجه نمیتوانست راهنمای ما در کار سیباسی – تشکیلاتی روز و پاسخگوی مسائل هر روز پیچیدهتر ما باشد… این احساس در همه مشترک بود که …. مذهب بدون آمیختن مارکسیسم – لنینیسم در متن آن حتی یک سانتیمتر ما را جلو ببرد.» ۲۸
در اینباره قسمتی از کتاب «آموزش و تشریح اطلاعیۀ تعیین مواضع» تحت عنوان «خصوصیات ایدئولوژی ما چیست؟» نقل میشود: «… ایدئولوژی ما اسلام مبتنی بر نگرش توحیدی است که در هر شرایط مدافع محرومترین و بالندهترین نیروها و طبقات اجتماعی (مستضعفین) است. بنابراین در مقطع کنونی تاریخ، عنصر مجاهد با ویژگیهای ضد امپریالیست، ضد ارتجاعی و ضد استثماری که اساساً بر بالندهترین نیروها و طبقات جامعه (کارگر و دهقان) متکی است و از طریق مبارزۀ مسلحانه با امپریالیسم و ضد انقلاب راه خود را به سوی آٰرمانهای توحیدی میگشاید، مشخص میشود.
از دیگر مشخصات ایدئولوژی ما که در این شرایط هویت ایدئولوژیک ما و وجه تمایز آن را از تفکرات مذهبی سنتی (تحریف شده) تشکیل میدهد عبارتند از:
اعتقاد به دیالکتیک، به عنوان اسلوب شناخت پدیدههای مادی
اعتقاد به تکامل به عنوان نقطهنظر علمی
اعتقاد به نفی استثمار و به عهده گرفتن رسالت دفاع از طبقۀ کارگر که به منظور استراتژیک تکیهگاه ما را تشکیل میدهد.
اعتقاد به وحدت نیروهای انقلابی در مسیر مبارزۀ ضد امپریالیستی و جلوگیری از تفرقه و درگیری و هدر رفتن نیروهای انقلابی که مالاً انقلاب را تضعیف میکند و در مسیرهای انحرافی سوق میدهد و نتیجتاً دشمنان خلق از این تضاد به نفع خود بهرهبرداری میکنند؛ البته در عین اعتقاد به این مسئله همواره بر هویت ایدئولوژی توحیدی و نیز استقلال تشکیلاتیمان تأکید داریم.»
و یا در قسمتی از دفاعیات علی میهندوست میخوانیم: «… بنابراین در جریان نبرد علیه دشمن واحد، ایدئولوژی مطرح نیست. بلکه هدف کلیۀ مبارزان همان تحقق بخشیدن به آرمانهای خلق است. به همین دلیل در مبارزۀ خلق ایران، کلیۀ گروهها و سازمانهای مبارز که به موجودیت دشمن ضربه میزنند در یک صف قرار میگیرند… هدف مرحلهای که کلیۀ نیروهای مبارز برای آن میجنگند، محو کامل استثمار انسان از انسان است… و ایدئولوژی گروههای مبارز در یک پایه حتماً با هم مشترک است و این پایه خصوصیت ضد استثماری ایدئولوژیهاست.» ۲۹
موضع امام در برابر سازمان
کارگزاران سازمان به خوبی دریافته بودند برای به دست آوردن پایگاه مردمی و رخنۀ بیشتر در دل تودهها و حمایت بیشتر از جانب روحانیون پیش از هر کاری باید پشتیبانی امام را به دست آورند. حسن احمدی روحانی که اطلاعات مذهبی بیشتری داشت و مقداری از قرآن و نهجالبلاغه را نیز حفظ بود، از جانب سازمان مأموریت یافت نزد امام برود و ضمن دادن توضیحاتی دربارۀ سازمان، تأییدیه از امام بگیرد. نامبرده به نجف اعزام شد و به طور یک ماه روزانه یک ساعت به دیدار امام میرفت و کتاب امام حسین و راه انبیاء راه بشر را نزد امام برد.
بعد از این جلسات امام فرموده بودند پشتیبانیم از این گروه نیاز به شناخت بیشتر از اعتقادات دینی و خط فکری و برنامۀ دراز مدت آنها دارد و در اینباره باید از علماء و روحانیون آگاه تحقیق و نوشتههای بیشتری از سازمان را مطالعه کرد. به این ترتیب امام دست رد به سینۀ آنان میزند. حسین روحانی در پی پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر میشود و در مصاحبۀ تلویزیون میگوید:
«… از جمله مسئولیتهایم ملاقات با امام بود. در سال ۱۳۵۱ موفق شدم از طریق آقای دعایی با امام ملاقات کنم. امام نظراتشان را راجع به کتاب امام حسین و راه انبیاء راه بشر به صورت کتبی نوشتند. ایشان تحلیل ما را از قیامت، مادی و نیز اعتقاد ما به تکامل را مخالف قرآن میدانستند. امام با مشی چریکی ما به صورت مبارزۀ مسلحانه مخالف بودند. معتقد بودیم مبارزۀ مسلحانه میتواند تودهها را به مبارزه بکشاند و امام سخت با این مسئله مخالف بودند.» ۳۰
آقای دعایی پیرامون برخورد خود با امام دربارۀ سازمان چنین آورده است:
«… من سمپات سازمان بودم و ساعتها با امام صحبت میکردم، بلکه بتوانم یک جمله از امام در یک اعلامیه بگیرم که به دفاع از سازمان و یا یکی از افراد این سازمان باشد. در جلسهای خاطرم هست بعد از یک ساعت و نیم صحبت، گریهام گرفت و شاید پنج دقیقه گریستم و نتوانستم حرف بزنم؛ بلکه بتوانم حمایت امام را از این سازمان و راه و شیوۀ کارشان کسب کنم. امام مقاومت کرد. خود من سمپات این سازمان شدم و حتی بالاتر از سمپات رابطۀ ارگانیک با سازمان داشتم. چهار الی پنج سال کوشیدم به نفع سازمان پش امام یک کلمۀ تأیید بگیرم، ولی نتوانستم و هیچ کس نتوانست این کار را بکند.» ۳۱
امام دربارۀ صحبتهای حسین روحانی فرمودند:
«… من از مجموع اظهارات و نوشتههایشان به این نتیجه رسیدم که این جمعیت به اسلام اعتقاد ندارند. لیکن چون میداند در کشوری مانند ایران که بیش از هزار سال است اسلام در رگ و پی این ملت ریشه دوانیده است، جز با نام اسلام نمیتوان پیشرفت کرد؛ لذا اسلام را ملعبه کردهاند. بالای نوشتۀ خود نام خدا را میگذارند، لیکن ذیل آن همان حرفها و بافتههای مارکسیستها و مادیون است…. نمیخواهم بگویم همۀ آنهایی که با این جمعیت هستند این جوریند؛ ممکن است در میان آنها افرادی باشند که واقعاً به اسلام اعتقاد داشته و چه بسا افرادی که فریب آنها را خورده باشند؛ لیکن اساس این تشکیلات روی اعتقاد به اسلام نیست.» ۳۲
مواضع سیاسی سازمان
تحلیل سازمان از ساختمان اقتصاد جامعۀ ایران این بود که جامعۀ ایران سال ۱۳۴۱ یک جامعۀ فئودالی بود و در این مقطع با توجه به سیاست آمریکا و تمایل این کشور به صدور سرمایه و گردش هر چه بیشتر سرمایه در بازار جهانی و از جمله در ایران ساختمان اقتصادی جامعه ایران دچار تغییر شده و یا انجام اصلاحات ارضی طی مراحل مختلف و به تدریج از سیستم فئودالی به سیستم سرمایهداری دگرگون شده است.
در این زمینه، شاه، درباریان و خانوادۀ به اصطلاح هزار فامیل در ایران که اکثراً فئودال بودند با فروش اراضی درجۀ دوم و درجۀ سوم خود، حفظ اراضی درجۀ ک و خرید سهام کارخانهها با پول جامعه از فروش این اراضی، گسترش کشاورزی مکانیزه روی زمینهای وسیع و حاصلخیز، حرکت سرمایهدارانه خود را با سرعت هر چه تمامتر شروع کردند و آمریکا و دیگر کشورهای امپریالیستی نیز با شرکت در سرمایه گذاریهای کلان در رشتههای مختلف صنعت (صنعت مونتاژ)، کشاورزی کلان، بانکداری، ساختمان، حمل و نقل، بازرگانی و همچنین افزایش سرسامآور تولید نفت و خرید آن به میزان بسیار نازل و متقابلاً وارد کردن سیل اسلحه و کالاهای لوکس و دیگر کالاهای مصرفی به ایران، تمامی اقتصاد سرمایهدارانۀ ایران را تحت کنترل خود گرفتند و بیشترین سود را برای انحصارات و شرکتهای چند ملیتی امپریالیستها و به خصوص امپریالیسم آمریکا فراهم میکنند.
متقابلاً مردم محروم ایران که به اصطلاح انقلاب سفید شاه و آمریکا در نظر داشت به وضع آنان سر و سامانی بدهد، روز به روز در سایۀ چپاول، غارت و استثمار امپریالیستها و سرمایهداران داخلی به وضع اسارت باری کشانده میشوند و اگر چه در سایۀ دیکتاتوری رژیم شاه و خشونت ساواک در دورۀ پس از ۱۵ خرداد نوعی رکود در حرکت انقلابی مردم مشاهده میشود؛ ولی بیتردید دیر یا زود مردم محروم ایران در برابر جنایات رژیم شاه علم طغیان برخواهند افراخت و پایههای این رژیم را ویران خواهند کرد و راه را بر هرگونه سلطه و نفوذ امپریالیستها و به خصوص امپریالیسم آمریکا خواهند بست.
در مورد سیستم حکومتی که باید به سر کار میآمد، سازمان عقیده داشت این حکومت جمهوری دموکراتیک خلق با رهبری طبقۀ کارگر و زحمتکشان است و این برداشت دقیقاً مشابه چیزی است که مائو دربارۀ نوع حکومت چین تودهای اظهار میدارد.
در مورد شیوۀ مبارزه همان طور که قبلاً اشاره شد، سازمان استراتژی مبارزۀ مسلحانه را قبول داشت و بدان تأکید میکرد و هرگونه استراتژی جز مبارزه قهرآمیز را با استناد به آیات قرآن، سیره حضرت رسول (ص) و علی (ع) و تجریبات مبارزات ملتهای تحت سلطۀ استعمار و امپریالیسم را رد میکرد و محکوم به شکست میدانست.
سازمان نمونههای برجستۀ این شکست را در مبارزات مردم در جریان جنبش ملی نفت طی سالهای ۳۲ – ۱۳۲۹ و مبارزات آنان در سالهای ۴۲ – ۱۳۳۹ که به قیام ۱۵ خرداد منجر شد، میدانست که علیرغم آن همه آمادگی مردم برای مبارزه با امپریالیسم انگلیس و آمریکا و ایثارگری و فداکاری آنان در این راه به دلایل عدم اتخاذ شیوۀ قهرآمیز مبارزه سرانجام به شکست کشانیده شد. سازمان بزرگترین تجربهای را که میتوان از قیام ۱۵ خرداد و شکست آن گرفت، ضرورت به کارگیری قهر مسلحانه و دست شستن از هرگونه شیوۀ مسالمتآمیز در مبارزه میدانست.
مسئلۀ استراتژی قهرآمیز مبارزه تقریباً از همان ابتدای بنیانگذاری سازمان و در مضامین آموزشی آن مشخص و روشن بود و آنچه میبایست در تکمیل این استراتژی از سوی سازمان معلوم شود، همانا خط مشی تاکتیکی و در واقع چگونگی و نحوۀ کاربرد استراتژی مبارزۀ قهرآمیز بود.
در سال ۱۳۴۷ رهبری سازمان کاملاً احساس کرد باید در کنار روشن کردن و توضیح دادن مواضع ایدئولوژیک سازمان، تاکتیک خود را در مقابله با رژٰیم شاه و امپریالیسم مشخص کند. در این باره رهبری سازمان بحث مربوط به خط مشی تاکتیکی را در دستور کار حوزههای سطح بالا (کادرهای آن روز سازمان) قرار داد و این حوزهها که در مجموع گویا ۳۰ نفر از کادرهای سازمان را شامل میشدند، به مدت چند ماه روی این مسئله به بحث و مطالعه پرداختند و در پایان کار هر روز جمعبندی خود را از این موضوع به رهبری ارائه میدادند و رهبری سازمان با جمع لیست این نظرات خط مشی تاکتیکی سازمان را به شرخی که در زیر خواهم آورد تدوین و مشخص کرد.
سازمان شرایط جامعه را چه به لحاظ اقتصادی و چه سیاسی و به اصطلاح از نظر عینی و ذاتی در وضعیتی انقلابی ارزیابی و تحلیل میکند. از نظر اقتصادی مردم ایران علیرغم تمام تبلیغات و هیاهوی رژیم در بهبود وضع آنها و نتایج به اصطلاح درخشان انقلاب سفید، در فقر و محرومیت کامل به سر میبرند و اصلاحات ارضی نه تنها وضع اکثر دهقانان را که در بدترین شرایط قرار داشتند بهتر نکرد که بدتر کرد.
از این رو قشر وسیعی از آنها که صاحب زمین نشده بودند، برای کار به شهرهای دور و نزدیک روی آوردند و آنهایی که به اصطلاح زمیندار شدند، اولاً زمینهایشان بسیار کم و از نظر کیفیت نامرغوب بود و ثانیاً برای کار روی این اراضی از داشتن هرگونه سرمایه و ابزار کاملاً محروم بودند.
کارگران چه آنهایی که از قبل در کارخانهها کار میکردند و چه آنهایی که با رشد سرطانگونه سرمایهداری وابسته در ایران و به کار افتادن کارخانههای صنایع مونتاژ و وابسته به خارج از شهرها و روستاهای ایران به این کارخانه ها روی میآوردند، وضع تأسفباری داشتند و عموماً قادر به کسب دستمزدی که کفاف مخارج حداقل آنها را هم بدهد، نبودند.۳۳
اما از نظر سیاسی و سطح آگاهی ملت ایران از سالها پیش در جریان و گیر و دار مبارزات عمیق ضد امپریالیستی بود و در این زمینه از تجربیات غنی و وسیع برخوردار است. تا آنجا که پس از بارها شکست و در عین حال پیروزیهای موقت و محدود توانسته است چهرۀ دشمناتن خود، یعنی امپریالیسم و مزدوران واقعی آنها را به خوبی بشناسد و در کوران مبارزۀ ضد امپریالیستی و ضد سلطنتیاش راههای مختلف و در همین رابطه رهبران گوناگون را آزمایش کند.
لیکن در کنار این نقاط قوت، مردم ایران از یک ضعف اساسی رنج میبرند و آن بیاعتمادی نسبتاً مطلق به رهبران و حرکت مردمی و صادقانه از سوی آنان بود. این تصور که در عین حال با تجربه روزمره و زندگی آنها در طول سالها ارتباط عمیق و منطقی داشت، موجب نوعی بیتفاوتی و بیاعتقادی به هر نوع مبارزۀ پیروزمند و منفعل شدن آنهاه در قبال مبارزه با دشمن میشود.
این انفعال را هیچگاته نباید دلیلی بر ناتوانی بالقوه آنها و عدم آمادگیشان برای فداکاری و یا ایثارگری و خواست آنها برای مبارزه با امپریالیسم و رژیم شاه دانست. بالعکس آنها در عین حال که دارای خواستی عمیق برای مبارزه با دشمن و فداکاری و جانفشانی در راه آزادی و استقلال خود هستند، صرفاً به دلیل شکستهای پی در پی که عموماً ناشی از بیکفایتی رهبران است؛ تا حد زیادی از مبارزه سرخوردهاند و برای از میان بردن این روحیۀ بدبینی و یأس باید قبل از هر چیز کمتر حرف زد و زیادتر عمل کرد و در جریان عمل است که باید رهبران و سازمانهای انقلابی صلاحیت خود را به تودهها نشان دهند و باز در جریان عمل و در میدان مبارزه است که باید آنها قطعیت پیروزی مبارزات مردم را به مردم تفهیم کنند.
سازمان در این زمینه انرژی مردم را همچون انرژی آب پشت سد میداند که در صورت باز شدن یک منفذ با فشار و قدرتی فوقالعاده به خارج سرریز میشود و یا همچون موتوری که برای روشن شدن نیاز به استارت دارد و بالاخره نظیر بشکۀ باروتی که برای انفجار و شعلهور شدن آن نیاز به یک جرقه است. این منفذ، استارت، جرقه و چاشنی جز اعمال ارادۀ قهرآمیز آگاهان و مسئولان جامعه و سازمانهای رهبری کنندۀ متعهد به انقلاب ضد امپریالیستی و ضد سرمایهداری ایران نیست.
آنها وظیفه دارند با دست زدن به مبارزۀ سنتی با دشمن و ایستادگی و مقاومت در برابر جنایات آن و ضربه زدن به مهمترین افراد و تأسیساتش هم شیوۀ مبارزۀ اصولی و هم امکان و حتی قطعیت مبارزۀ پیروزمندانه علیه دشمن را به مردم بیاموزند و تنها از این طریق است که اعتماد به نفس مردم مجدداُ به آنها برمیگردد و آنگاه همچون رودخانۀ خروشانی هر چه را که بر سر راهشان هست از میان برخواهند داشت.
سازمان وضعیت جامعه و مردم ایران در قبال انقلاب و مبارزه با امپریالیسم و دست نشاندگان آن در سالهای پس از خرداد ۱۳۴۲ را مشابه وضعیت جامعه و مردم الجزایر در مقطع سالهای اول دهه ۱۹۵۰ قرن بیستم میداند. از این رو سازمان معتقد بود باید به صورتی غافلگیرانه، ناگهانی و در اولین فرصتی که سازمان توانایی اقدام مسلحانه را داشته باشد، ضربات کاری و در عین حال متعددی را به افراد و شخصیتهای منفور رژیم و تأسیسات عمده آن وارد سازد.
در این زمینه سازمان روی ترور شاه با توجه به تأثیر آن بر ارتش، ساواک و دیگر ارگانهای سرکوب دشمن و ایجاد شکاف و تضعیف در آن و متقابلاً تأثیر مثبت آن روی مردم و جلب اعتماد آنها نیز حساب میکرد و ابتدا در نظر داشت حتیالامکان این کار صورت گیرد؛ اما در همان زمان این نکته را نیز روشن ساخته بود که نباید شروع کار را الزاماً موکول به ترور شاه کرد. در عمل نیز امکان چنین کاری پیش نیامد و رهبری سازمان برای اولین بار در اوایل سال ۱۳۵۰ پس از مراجعت اکثریت افرادی که برای گذراندن دورۀ آموزش نظامی به اردوگاههای فلسطینی رفته بودند و آموزش بقیۀ افراد سازمان توسط آنها تصمیم گرفت با توجه به شرایطی که به دنبال حادثۀ سیاهکل و فعالیت چریکهای فدایی در ایران به وجود آمد، مقطع مهر ماه و هم زمان با شروع جشنهای ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی انتخاب شود.
انتخاب زمان شروع جشنها برای انجام عملیات نظامی از این جهت مورد توجه قرار گرفت که هرگونه اقدام نظامی علیه رژیم شاه در این شرایط میتوانست از نظر تبلیغاتی بیش از هر زمان دیگری تأثیر سیاسی داشته باشد و درست در زمانی که رژیم شاه میکوشید با برگزاری این جشنها قدرت و ثبات حکومت خود را به مردم ایران و کشورهای خارجی نشان دهد و اعلام کند که در ایران نیروی مخالفی وجود ندارد، این عملیات واهی بودن این تبلیغات و ضربه پذیری جزیرۀ ثبات مورد ادعای شاه را به اثبات میرساند.
استراتژی و تاکتیک سازمان
چنانچه در بحث مواضع سیاسی سازمان گفته شد، تنها از طریق مبارزۀ مسلحانه است که میتوان به یک انقلاب دست یافت؛ اما مراحل و تاکتیکهایی که برای رشد سیاسی – نظامی مردم و ارتقای مبارزه و وسعیت و گسترش آن در نظر گرفته شده بود، به ترتیب زیر است:
تودهای کردن مبارزه و از بین بردن ثبات سیاسی رژیم شاه در شهرها امکان پذیر خواهد بود و به اصطلاح مرحلۀ مقدم مبارزۀ ضد امپریالیستی شروع از شهر است. البته شروع کار نیز از عملیات کوچک شهری است و خط مشی نیز جنگ چریک شهری خواهد بود.
مراحل این مبارزه عبارتند از:
الف) ضربه زدن به تور پلیسی: در این مرحله عملیات نظامی، ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی وجود خواهد داشت.
ب) تثبیت سازمان پیشتاز: هدف این مرحله به دست آوردن پایگاه اجتماعی برای سازمان بوده است.
ج) پاره کردن تور پلیسی و تودهای کردن مبارزه در شهر: برای این کار باید جو پلیسی را شکست تا روحیۀ ترس و یأس در مردم از بین برود.
مرحلۀ بعدی بردن مبارزه به روستاها بود، زیرا سازمان معتقد بود نیروهای عمدۀ مبارزه را کارگران و دهقانان تشکیل میدهند. البته استراتژی سازمان ادامۀ مبارزه از طریق سقوط شهرها بود، زیرا این شهرها بودند که پایگاه قدرت رژیم بودند و به وسیلۀ ایجاد پایگاههای روستایی میتوان به شهرها حمله و آنها را محاصره کرد؛ بنابراین سازمان دنبال شناسایی مناطق استراتژیک بود.
تشکیل ارتش آزادیبخش و جنگ چریک روستایی: برای این کار باید مبارزه را به روستاها برد و ارتش خلقی تشکیل داد. سازمان شعار تشکیل ارتش خلق به مثابه یک شعار استراتژیکی را میدهد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سازمان با تشکیل میلیشیا در جهت تشکیل ارتش خلق حرکت میکرد.
دورۀ ۵۴ – ۱۳۵۰
در بهار سال ۱۳۵۰ سازمان تصمیم گرفت حتیالامکان کوشش کند تا عملیات نظامیاش را در مقطع جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی که طی آن مهمانان خارجی زیادی در ایران شرکت میکنند، انجام بدهد و گفته شد ساواک نیز از طریق الله مراد دلفانی قاچاقچی باسابقه در جریان کار سازمان مجاهدین خلق قرار گرفته بود. به هر حال در سال ۱۳۵۰ واقعۀ سیاهکل نیز توسط چریکهای فدایی خلق اتفاق افتاد. این عملیات مجاهدین خلق را وادار ساخت که در اجرای عملیات نظامی شتاب به خرج بدهند. به نوشتۀ یکی از جزوههای مجاهدین خلق، سیاهکل سازمان را به تعجیل واداشت تا فداییان متوجه شوند در جریان نبرد مسلحانه تنها نیستند. ۳۴
حادثۀ سیاهکل نخستین شکست عملیات چریکی در دوران معاصر ایران بود و به دنبال آن رهبران و فعالان مجاهدین خلق قبل از این که بتوانند عملیاتی انجام دهند، دستگیر شدند. بدین ترتیب تمامی اعضای مرکزیت سازمان یعنی سعید محسن، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسگریزاده، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی یعنی هفت نفر از کادر مرکزی سازمان بازداشت شدند؛ سپس محمد حنیفنژاد، رسول مشکینفام، علیاصغر بدیعزادگان و میهندوست دستگیر شدند. به این ترتیب مرکزیت سازمان متشکل از احمد رضایی، رضا رضایی و بهرام آرام شد.
احمد رضایی و رضا رضایی نیز در درگیری کشته میشوند و مرکزیت مدت کوتاهی شامل ذوالانوار، شامخی و آرام میشود. سرانجام در مرکزیت بهرام آرام و تقی شهرام قرار میگیرند. در این زمان بحثهایی درون سازمان مطرح میشوند که به جمعبندی و تحلیلی از مسائل گذشتۀ سازمان میپردازند. این بحثها بعدها به صورت جزوهای درون سازمانی منتشر شد و متن آن از طریق مسئولین به اعضای سازمان آموزش داده میشد.
این بحثها تا اینجا و در این مرحله هنوز به چارچوب ایدئولوژی سازمان لطمهای نمیزنند و خیلی وارد مباحث ایدئولوژیک نمیشدند، ولی به تدریج با رهبری و هدایت تقی شهرام وارد این مباحث شدند و جزوهای تحت عنوان «جزوۀ سبز» تهیه شد. در این جزوه ظاهراً و به طور غیر مستقیم ایدئولوژی سازمان نفی نشده است، ولی برای هر خواننده دقیقی مشخص میشود که مقدمات لازم برای نفی ایدئولوژی گذشته سازمان و پذیرش مارکسیسم فراهم شده است.
جریان تقی شهرام به این نتیجه میرسد که انحراف اساسی سازمان که خود به وجود آورندۀ انحرافات سیاسی و تشکیلاتی بوده، همانا انحراف ایدئولوژیک سازمان است. اختلافات درون مرکزیت و از سوی برخی از کادرها و اعضا شروع میشود، در صدر این اختلافات مجید شریف واقفی قرار دارد که علیرغم توافق با بسیاری از تحلیلهای قبلی با این نتیجهگیری نهایی و کنار گذاشتنت ایدئولوژی مذهبی و پذیرش مارکسیسم به جای آن موافقت نداشت و از آن انتقاد کرد؛ اما از آنجا که خود وی نه از پشتوانۀ لازم تئوریک برخوردار بود و نه از قاطعیت لازم که در اینگونه شرایط عنصر ضروری شمرده میشود، نمیتوانست از عهدۀ دو عنصر دیگر مرکزیت به خصوص تقی شهرام برآید و این خود موجب میشود مخالفتجوییهای او با مرکزیت و مواضع جدیدش شکل انفعالی و کنارهگیری بگیرد و تزلزلاتی را نیز در خود وی ایجاد کند.
بدون تردید برخورد غیر دموکراتیک و یک جانبۀ دو عنصر دیگر مرکزیت با وی از جمله عدم انعکاس نظرات مخالف وی به درون سازمان و تهدید او به تصفیه – که بالاخره عملی شد – در کنار دیگر عوامل مذکور در بالا در به وجود آمدن چنین روحیه و وضعیتی در وی کاملاً مؤثر بود. به هر حال به دنبال تشدید اختلافات مجید شریف واقفی با عناصر دیگر مرکزیت و تصفیه وی از سوی آنها و فرستادن او به کارگری، مجید این مسائل را با افراد تحت مسئولیت خود از جمله مرتضی صمدیه لباف در میان میگذارد و به کمک او که در این مورد موضع قاطعتری از شریف واقفی داشت، تصمیم به مخالفت جدی با حرکت جدید سازمان میگیرند و در اینباره سعی میکنند افراد و عناصری را که در اختیار دارند بلوکه کنند و آنها را از همکاری با مرکزیت سازمان بازدارند و امکانات وابسته به آنها را نیز شخصاً در اختیار خود بگیرند؛ در اینباره انبار اسلحهای را که در اختیار سیفالله کاظمیان، از افراد تحت مسئولیت صمدیه لباف قرار داشت، تصاحب کردند و مانع از تحویل کلیۀ آن به بهرام آرام شدند.
در این شرایط دو عنصر مرکزیت یعنی تقی شهرام و بهرام آرام تصمیم میگیرند این دو نفر را به هر ترتیب ممکن از سر راه بردارند و مانع از آن شوند که آنها بتوانند برای خود دسته و گروه متشکلی دست و پا کنند. این تصمیم عبارت بود از ترور هر دوی آنها که در اولین فرصت در شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۵۴ در مورد هر دویشان اجرا شد و ترور مجید شریف واقفی منجر به شهادت وی و مرتضی صمدیه لباف منجر به مجروح شدن او شد که با همین وضعیت ابتدا به بیمارستان و از آنجا به زندان برده شد. بعدها علیرغم پنهان کاریهای صمدیه لباف وی توسط وحید افراخته یکی از کادرهای نظامی سازمان که پس از این جریانات و عملیات ترور دو نفر آمریکایی به همراه عده ای دستگیر شد، لو رفت و از سوی رژیم محکوم به اعدام شد.
تصمیم به ترور شریف واقفی و صمدیه لباف تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد توسط دو عنصر مرکزی یعنی تقی شهرام و بهرام آرام اتخاذ میشود و به جز این دو نفر و افرادی چون وحید افراخته و محسن خاموشی که در عملیات ترور دست داشتند، کس دیگری از این تصمیم و اجرای آن تا مدتی اطلاع نداشت. ۳۵
قبل از آن که به ادامۀ جریانات مربوط به تغییر ایدئولوژی و مسائل مربوط به آن بپردازیم، لازم است قدری به عقب برگردیم و سایر مسائلی را که داخل و خارج از کشور در این فاصله روی دادهاند، به اختصار توضیح دهیم:
در اواخر سال ۱۳۵۳ و بهار سال ۱۳۵۵ و هم زمان با رشد اختلافات درونی مرکزیت سازمان اقدام به یک سلسله عملیات نظامی کرد که از آن جمله ترور سرتیپ زندیپور، رئیس کمیتۀ مشترک است. در اینباره سازمان اعلامیهای منتشر کرد که در آن برای اولین بار از آوردن آیۀ قرآن «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما»۳۶ که تا آن زمان در طلیعۀ آرم سازمان منعکس بود، خودداری کرد.
در بهار سال ۱۳۵۴ سازمان طی یک عملیات نظامی اقدام به ترور دو مستشار عالیرتبۀ آمریکایی کرد که هم آمریکا و هم رژیم شاه از بابت آن بسیار نگران شدند و در روزنامههای داخل و خارج نیز انعکاس برجستهای داشت؛ از این رو ساواک برای جلوگیری از تکرار اینگونه عملیاتها و حفظ جان آمریکاییهای مقیم ایران، نیروی گستردهای را برای ضربه زدن به سازمان بسیج کرد و موفق شد در تابستان همان سال تعداد نسبتاً زیادی از افراد سازمان را که برخی از آنها مستقیماً در عملیات شرکت کردند، دستگیر و طی یک محاکمه به اعدام محکوم کند. این افراد عبارت بودند از: وحید افراخته، محسن خاموشی، محسن بطحانی، محمد امیر رحیمی، منیژه اشرفزاده کرمانی، دکتر مرتضی لبافنژاد، ساسان صمیمی بهبهانی و عبدالرضا منیری جاوید.
همان طور که قبلاً اشاره شد مرتضی صمدیه لباف که در اردیبهشت سال ۱۳۵۴ از سوی سازمان ترور شده بود، در حال جراحت و از بیمارستان دستگیر شد و به دلیل خیانت وحید افراخته لو رفت و به همراه افراد مزبور اعدام شد.
از جمله مسائل قابل ذکر در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ انتشار نشریۀ داخلی درون سازمان است که از اواسل سال ۱۳۵۳ به طور مرتب و تقریباً هر یک ماه دو بار منتشر میشد و در آن دربارۀ اخبار و گزارشهای مهم مربوط به سازمان، مسائل سیاسی و نظامی و همچنین مسائل انتقادی درون سازمانی مطالبی گرد آمده بود. از این سری نشریات حدود سیزده شماره منتشر شد.
علاوه بر نشریۀ داخلی، نشریۀ امنیتی نیز از نیمۀ دوم سال ۱۳۵۳ منتشر میشد که در آن دربارۀ تعقیب و مراقبت و تجربیات امنیتی و رهنمودهای لازم در آن زمینه مطالبی نوشته میشد. این نشریه ابتدا با مسئولیت شریف واقفی و پس از تصفیۀ وی تحت مسئولیت وحید افراخته منتشر میشد. انتشار این نشریه که حدوداً هر ماه یک بار در میآمد تا تابستان سال ۱۳۵۴ ادامه داشت و از آن پس قطع شد.
برنامۀ آموزشی سازمان
همان طور که در بخش تاریخچۀ این دوره فعالیت سازمان اشاره شد، به دنبال ضربات اول شهریور سال ۱۳۵۰ و ماههای پس از آن که طی آن تعداد زیادی از کادرها و مسئولین با تجربۀ سازمان دستگیر شدند؛ سازمان به لحاظ آموزش و تربیت کادر دچار بحران شدیدی شد و این بحران تأثیر خود را در تمام زمینهها باقی گذاشت. از این رو باید وضعیت آموزشی سازمان را در دورۀ پس از ضربه شهریور که مدتها به طول انجامید، در نظر گرفت.
وضعیت ویژهای که کاملاً با آنچه که در دورۀ قبل از آن سخن گفتیم متفاوت است. در پیدایش چنین وضعیتی به جز کمبود و یا بهتر است بگوییم نبود افراد واجد شرایط که قادر به برنامهریزی و ادارۀ آموزش اعضای سازمان باشند، عامل مهم دیگری نیز کاملاً مؤثر بود و آن ویژگی خط مشی و سیاستی بود که در این دوره پس از ضربۀ اول شهریور بر سازمان حاکم شده بود. یعنی خط مشی اقدام به عملیات مسلحانه و بسیج امکانات و تدارکات سازمان در این زمینه؛ به این ترتیب با توجه به محدودیت کلی امکانات و نیروی سازمان در مقطع پس از ضربۀ شهریور همین تعداد نیرو نیز اساساً مصروف فعالیتهای نظامی میشد و شعار «زنده باد عمل» کمتر جایی برای تئوری و مسائل آموزشی باقی میگذاشت.
جو حاکم در آن سالها چه در زندان و چه در بیرون از آن سراسر پر از شعار اقدام به عمل نظامی بود و عمل نظامی به مثابه تنهاه وسیلۀ بقای حیات نیروهای سیاسی و رشد و تکامل آنها تلقی میشد. این شعار که در آن زمان از سوی رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق تجزیه و تحلیل و کم و بیش مورد قبول واقع شده بود، عملاً از سوی سازمان نیز به کار گرفته شد و به این ترتیب تمامی امکانات و نیروی سازمان در پیاده کردن این خط مشی و این شعار بسیج شد.
روشن است در چنین شرایطی دیگر جایی برای تئوری و مسائل نظری و در اینباره آموزش سیاسی – ایدئولوژیک اعضای سازمان باقی نمیماند و آموزش سازمان عملاً منحصر به یکسری مسائل امنیتی، حفاظتی و نظامی میشد. منظور از سالهای اولیه پس از ضربۀ شهریور است. در این دوره دیگر از مطالعات ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی خبری نبود و اگر هم واقعاً کسی پیدا میشد که میخواست چنین برنامهای را دنبال کند، آنچنان مورد انتقاد و فشار قرار میگرفت که عملاً دست از آن میکشید و دنبالهرو جریان کلی و عمومی میشد.
در داخل زندان اگر چه همین روحیه و تفکر نظامیگری و طرفداری از عمل وجود داشت، لیکن به خاطر ترکیب گوناگون افراد و عناصر زندانی و به خصوص حضور افرادی که مخالف چنین خط مشی بودند – در آن زمان به آنها سیاسی کار گفته میشد – و همچنین ضرورت اجتنابناپذیر جمعبندی از اشتباهات و انحرافات گذشته و عواملی که منجر به ضربۀ سازمان در شهریور سال ۱۳۵۰ شد، بحث دربارۀ مسائل سیاسی و ایدئولوژیک به تدریج گسترش یافت و در مجموع باعث شد تا جو زندان و مناظره و رویارویی نظرات مختلف اعم از ایدئولوژیکی و سیاسی باشد.
در این زمینه مسئولین و کادرهای باتجربۀ سازمان که عموماً در زندان بودند، کوشیدند تحلیلها و جمعبندیهایی را در مورد علل شکست سازمان ارائه دهند و همین تحلیلها و جمعبندیها به عنوان خوراک و مادۀ اولیه آموزش اعضا و هواداران سازمان درون زندان قرار میگرفت و کادرهای سازمانی با اتکا به تجربیات گذشتۀ خود سعی کردند هر کدام به نوبۀ خود آموزش افراد مختلفی را از اعضا و هواداران سازمان در زندان به عهده بگیرند و این نوشتهها و جمعبندیها اگر چه به خارج از زندان نیز فرستاده میشد، ولی وضعیت نابسامان تشکیلات و به اصطلاح عدم استقرار و تثبیت آن از یک سو و نبودن رهبری باتجربه از سوی دیگر و مهمتر از همه حاکمیت همان تفکر و خط مشی مبتنی بر اولویت عملی نظامی و کم بها دادن به هرگونه فعالیت تئوریک موجب میشد همین مواد اولیه نیز نتواند مورد استفادۀ آموزش سازمانی قرار بگیرند و لذا تصادفی نیست که در سالهای اولیه، این دوره وضعیت آموزش سازمانی در بیرون از زندان بسیار محدودتر و ناقصتر از داخل زندانها و حتی غیر قابل مقایسه با آن بود.
در اواسط سال ۱۳۵۱ و هم زمان با مراجعت محمود شامخی، یکی از کادرهای قدیمی سازمان به کشور و شرکت وی در مرکزیت سازمان، کوششهایی برای پر کردن خلأهای موجود صورت گرفت و مسئلۀ تربیت کادرها و مسئولین سازمانی در رأس همۀ وظایف قرار گرفت و تأکید شد بدون پرداختن به این مسئله بیرون رفتن از بحران موجود محال است؛ لیکن عملاً این کوششها با ضربه خوردن وی و مشکلات موجود در سازمان و مهمتر از همه به دلیل کم بها دادن به نقش ایدئولوژی و آموزش سازمانی متوقف شد و وضع گذشته همچنان ادامه یافت.
همان طور که در تاریخچۀ سازمان اشاره شد، در بهار سال ۱۳۵۲ از سوی مرکزیت سازمان تصمیم گرفته شد گردهمایی برای بررسی حرکت دو ساله (از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲) سازمان تشکیل شود و در اینباره تعدادی از کادرها و مسئولین درجه اول سازمانی در این جمعها شرکت جستند و به بررسی و جمعبندی سازمانی فرستاده شد و این خود زمینۀ مناسبی برای بحث و آموزش افراد سازمان شد و از آنجا که کار جمعبندی و تحلیل کماکان ادامه داشت و علاوه بر جنبههای تشکیلاتی و سیاسی، جنبههای ایدئولوژیک را نیز در بر گرفت؛ آموزش درون تشکیلات نیز در مقایسه با گذشته شکل منظمتری به خود گرفت و مقالات متعددی در زمینههای مختلف سیاسی، اقتصادی و تشکیلاتی تدوین شد و افراد سازمان از طریق آنها تحت آموزش قرار گرفتند.
در اواسط سال ۱۳۵۳ و با آغاز انتشار نشریۀ داخلی آموزش درون تشکیلات روال بهتری یافت و نشریات داخلی سازمان که تقریباً هر دو هفته منتشر و مقالات متعددی در آنها درج میشد، عملاً به عنوان ارگان آموزش درون تشکیلاتی در آمد. انتشار نشریۀ داخلی تا اوایل سال ۱۳۵۴ و طی سیزده شماره ادامه یافت و بعداً برخی از مقالات آن به طور جداگانه و در سطح جامعه منتشر شد که از آن جمله میتوان به جزوۀ «احتضار امپراطوری دلار» اشاره کرد. علاوه بر نشریۀ داخلی، «جزوۀ سبز» که توسط تقی شهرام و در نقد مواضع ایدئولوژیک گذشتۀ سازمان تهیه شده بود در سطح کادرهای سازمانی برای آموزش استفاده میشد و به نوبۀ خود تأثیر زیادی در تغییر مواضع ایدئولوژیک کادرهای سازمان گذاشت.
علاوه بر نشریۀ داخلی، نشریۀ دیگری نیز تحت عنوان نشریۀ امنیتی به طور ماهیانه و از همان سال ۱۳۵۳ شروع به انتشار یافت که در جای خود اثر مهمی در آموزش امنیتی افراد سازمان داشت. در این باره جزوۀ مفصلی تحت عنوان «سازماندهی و تاکتیکها» تهیه شد که در آن دربارۀ مسائل امنیتی و حفاظتی شیوههای مختلف سازماندهی بحث شده بود. این جزوه نیز بعداً در سطح جامعه انتشار یافت.
در اوایل سال ۱۳۵۴ جزوۀ دیگری توسط تقی شهرام تحت عنوان «ظهور امپریالیسم ایران و تحلیلی از روابط ایران و عراق» تهیه شد که به عنوان مادۀ اولیه و خام بخش مذهبی از آموزش سیاسی سازمان استفاده شد. این جزوه نیز بعداً در سطح جامعه منتشر شد. بالاخره با انتشار «بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک» در مهر ماه سال ۱۳۵۴ مضمون این جزوه و ضمایم چهارگانۀ آن به عنوان رکن و محور اصلی آموزش درون تشکیلات استفاده شد.
مواضع ایدئولوژیک سازمان
مواضع ایدئولوژیک سازمان در سالهای اولیۀ پس از ضربۀ شهریور بر اساس همان مواضع ایدئولوژیک قبل از ضربۀ شهریور است و همان طور که اشاره شد اصولاً در این فاصله به دلایل مختلف کار خاصی روی مسائل ایدئولوژیک صورت نگرفت و آنچه را هم در زندان توسط عناصر مرکزی سازمان انجام شد، مجموعاً در همان چارچوب مواضع و نظرات قبلی سازمان قرار داشت.
نوشتهای که در اینباره در زندان تهیه شد، جزوهای تحت عنوان «علم، فلسفه و دین» بود که طی آن نویسنده کوشیده است ثابت کند علم و فلسفه در مقابل دین قرار نمیگیرند، بلکه به عنوان مقدمهت آن محسوب میشوند. مقدمهای که به نوبۀ خود دین و حقانیت آن را اثبات میکنند. از مجموعه بحثهایی که در زندان راجع به موضوعات مختلف ایدئولوژیک میشد، به جز جزوۀ فوق، نوشتۀ دیگری به بیرون از زندان انتقال نیافت و اگر هم دربارۀ بحثهای درون زندان و در همانجا نوشتههایی تهیه و میان زندانیان رد و بدل میشد، نگارنده این سطور از آنها بیاطلاع است.
همان طور که در مطالب فوق بدان اشاره شد، برای اولین بار در سال ۱۳۵۲ و به خصوص در اواخر آن با کوشش تقی شهرام، ایدئولوژی مذهبی سازمان مورد انتقاد و برخورد قرار گرفت. اگر چه این برخورد در آغاز به صورت همه جانبه و به اصطلاح کلی و عمومی نبود و صرفاً جنبههایی از ایدئولوژی گذشته و ضعفهای آن را در بر میگرفت؛ ولی به تدریج و در حرکتهای بعدی منجر به نفی اصول و مبانی ایدئولوژی سازمان شد.
مباحث مربوط به تغییر و تحولات ایدئولوژیکی سازمان ابتدا در «جزوۀ سبز» اگر چه با طرح ضعفها و نارساییهای مذهب زمینه را از هر جهت برای رد و نفی آن فراهم میسازد، لیکن هنوز از اظهار کلام آخر که همان رد مذهب است، خودداری میشود. و این درست در شرایط و زمانی است که نویسنده این جزوه، تقی شهرام شخصاً اعتقادی به مذهب نداشت و به احتمال قوی مارکسیست بود و اتخاذ چنین شیوهای بدون تردید آگاهانه و به اصطلاح جنبۀ تاکتیکی داشت تا از این طریق جلوی هرگونه مخالفت ناگهانی و نابهنگام را بگیرد و افراد سازمان را به تدریج و قدم به قدم از ایدئولوژی قبلی دور سازند و آمادۀ پذیرش مواضع و نظرات جدید کنند.
در جزوۀ «بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک» که در مهر ماه سال ۱۳۵۴ در سطح بیرون از سازمان انتشار یافت، مسئلۀ تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان به صورت روشن و مشخص عنوان شد و نکتۀ جالب این است که اکثریت افراد سازمان از متن این جزوه قبل از انتشار آن اطلاعی نداشتند و آنها نیز پس از انتشار برون سازمانی این جزوه به مطالعه آن پرداختند. جالبتر این که این جزوه در شرایطی انتشار یافت که افرادی از سازمان بودند که هنوز از تغییر و تحولات ایدئولوژیک سازمان بیاطلاع بودند و پس از مشاهده و مطالعۀ این جزوه پی به جریانات درونی سازمان بردند.
دربارۀ مضمون و محتوای جزوۀ «بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان» که طی آن به نقد مواضع ایدئولوژیک گذشته سازمان میپردازد و ایدئولوژی مارکسیسم را به عنوان تنها ایدئولوژی اصولی و منطقی پذیرا شده است، خواننده را به مطالعۀ این جزوه مراجعه میدهیم و از وارد شدن و توضیح آن به دلیل گستردگی بحث خودداری میکنیم. ۳۷
دورۀ ۵۷ – ۱۳۵۴
پیدایش سازمان
اگر چه رهبری سازمان و برخی از مسئولین از اواخر سال ۱۳۵۳ مواضع مارکسیستی رات پذیرفتند و حتی در اعلامیۀ نظامی منتشره در اسفند ماه همین سال راجع به ترور سرتیپ زندیپور و جزوۀ تحلیل روابط ایران و عراق منتشر شده در تابستان سال ۱۳۵۴، آرم سازمان بدون آیۀ طلیعۀ آن چاپ شده بود؛ لیکن این اقدامات را باید مقدمۀ پیش درآمد اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان به حساب آورد که بعداً با انتشار جزوۀ بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک در مهر ماه سال ۱۳۵۴ جنبۀ رسمی به خود گرفت و به عنوان اعلام موجودیت رسمی سازمان با مواضع ایدئولوژیک مارکسیستی تلقی شد.
در همین جا باید توضیح داده شود که عنوان سازمان علیرغم مواضع جدید آن هیچ تغییری نکرده است و تمامی اعلامیهها و جزوات سیاسی به عنوان سازمان مجاهدین خلق ایران منتشر میشد. این نحوه برخورد ناشی از تلقی خاص آن روز رهبری سازمان از موجودیت و جایگاه سازمان بود. به این ترتیب که رهبری سازمان مواضع ایدئولوژیک جدید را نتیجۀ تکامل منطقی ایدئولوژی گذشته سازمان میدانست و مضافاً بر این که مواضع اکثریت قریب به اتفاق اعضای آن را در این جهت ارزیابی میکرد.
و بر این اساس سازمان و مواضع مارکسیستی آن را از هر جهت وارث هویت گذشته و نتایج مترتب بر آن میدانست که از آن جمله اسم سازمان را نام برد و متقابلاً برای افرادی که همچنان بر مواضع گذشته پافشاری میکردند، برای استفاده از اسم سازمان و فعالیت تحت عنوان آن هیچگونه حقی قائل نبود.
روشن است این تفکر همانندن دیگر برخوردهای رهبری ناشی از دیدگاه خود محور بینی و گردش انحصار طلبانه و غیر دموکراتیک آن بود که مسئلهای به این روشنی را نمیخواست بپذیرد که آنچه سازمان مجاهدین خلق ایران و هویت آن را مشخص میساخت، همانا ایدئولوژی آن بود و در صورت غییر این ایدئولوژی و در شرایطی که به هر حال بخشی از اعضا و افراد آن همچنان روی ایدئولوژی گذشته پایبند هستند، به هیچ وجه نمیتوان این عنوان را به خود اختصاص داد و آنچه که میبایست انجام میشد، استفاده از یک نام و عنوان جدید و یا دست کم فعالیت به عنوان بخشی از سازمان مجاهدین خلق ایران بود که البته این خود به معنای آن بود که باید حق استفاده افراد متشکلی را که هنوز روی مواضع گذشته سازمان اصرار دارند، از نام سازمان به رسمیت شناخت.
اینها نکاتی بود که سازمان پس از چند سال در سال ۱۳۵۷ و بعد از یک دوره مبارزۀ ایدئولوژیک درون تشکیلاتی و انتقاد به رهبری سازمان و حرکات و اقدامات آن بدان دست یافت که در اطلاعیۀ مهر ماه سال ۱۳۵۷ سازمان منعکس شد و درست از همین زمان اصطلاح بخش منعشب از سازمان مجاهدین خلق ایران (م.ل) برای سازمان در نظر گرفته شد و تا قبل از این تاریخ همان طور که در بالا ذکر شد، سازمان تحت عنوان کلی سازمان مجاهدین خلق ایران فعالیت میکرد.
آغاز فعالیت سازمان
به دنبال انتشار جزوۀ بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک اولیه، مسئلهای که سازمان – از این به بعد هر جا صحبت از سازمان میشود منظور بخش مارکسیستی است – با آن روبرو بود؛ مسئلۀ گسترش سازمان بود، زیرا سازمان قبلاً تعداد قابل توجهی از کادرها و اعضایش را به دلیل تزلزلات مذهبی و عدم پذیرش مارکسیسم و .. از ردههای سابق تصفیه و به کار کارگری فرستاده یا آنها را اخراج و … کرده بود و در این هنگام پیش از هر زمان دیگری نیازمند جذب افراد جدید به سازمان و تأمین نیروهای از دست رفته خود بود؛
سازمان علیرغم تلاش و کوشش وسیع خود در این زمینه با مشکلات قابل توجهی روبرو بود، از قبیل بیاعتمادی افراد چپ دانشگاهها به سازمانی که تا دیروز مذهبی بود و اینک مارکسیست شده است و هنوز مواضع آن دقیقاً روشن نیست و با وجود سازمان چریکهای فدائی خلق ایران که تا این زمان یکه تاز میدان در صحنۀ دانشگاهها بود و توانسته بود با برخورداری از وجهۀ عملیات سیاهکل و عملیات نظامی پس از آن در میان دانشجویان و روشنفکران برای خود جای پایی به دست آورد، مشکل دیگر حساس شدن افراد نسبت به برخی اقدامات نادرست سازمان و از آن جمله نحوۀ برخورد با جریان مذهبی سازمان و عناصری چون شهید مجید شریف واقفی و صمدیه لباف بود که مانع عمدهای بر سر راه گرایش آنان به این سازمان با مواضع جدید و فعالیت در آن بود.
سازمان نیز با علم به مشکلات فوق سعی میکرد ضمن بسیج افراد فعال و سرشناس خود که سابقاً در دورۀ فعالیت دانشجوییشان در میان دانشجویان صاحب نفوذ و اعتباری بودند، برای جذب نیرو به فعالیت وا دارد و مشکلات فوق را از طریق تبلیغ مواضع خود و به اصطلاح اثبات حقانیت خود در قبال سازمان چریکهای فدائی خلق و نیز جریان مذهبی زمان و … از میان بردارد؛ مع ذلک سازمان در مجموع توانست بر مشکلات فوق قائق آید و به همین دلیل چندان هم در جذب نیروهای چپ دانشگاهها که در واقع مهمترین منبع تغذیۀ عضوگیری سازمان به حساب میآمدند، توفیق حاصل نکرد و به ناچار بیشترین تکیه خود را روی جذب نیرو از میان هواداران سابق سازمان که با انتشار اعلام مواضع ایدئولوژیک متزلزل شده بودند، کرد و از این طریق توانست تا حدودی صفوف خالی خود را پر کند.
علاوه بر این کوشید تا یک هستۀ مذهبی را که افراد آن از اعضای سابق سازمان بودند و اینک به دلیل عدم پذیرش مواضع جدید سازمان مستقلاً فعالیت میکردند، تحت نظارت خود در آورد و با وابسته کردن آن به خود امکان استفاده از آن را به عنوان منبع تغذیۀ عضوگیری به وجود آورد. همچنین در استفاده از آن سازمان برای عضوگیری به سراغ افراد مذهبی روشنفکر نیز میرفت و با استفاده از افراد سرشناس سابقاً مذهبی و فعلاً مارکسیست سعی در جذب آنها میکرد.
در این میان اگر این افراد مواضع جدید سازمان را میپذیرفتند طبعاً جذب میشدند.۳۸ ولی اگر همچنان مذهبی باقی میماندند سازمان آنها را به عنوان هستۀ مذهبی فوقالذکر معرفی میکرد. ضمناً سازمان با هستۀ مذهبی این قرار را گذاشته بود که هر کس را که مذهبی باشد به هستۀ فوق وصل کند و متقابلاً هستۀ مذهبی هر کس را که تغییر موضع داده است و مارکسیست شود به سازمان معرفی کند.
روشن است این شیوۀ جذب نیرو و اختصاص دادن وقت و انرژی فراوان برای این کار باعث میشد سازمان وقت و امکان کافی برای آموزش مارکسیستی و پایهای افراد نیابد و آنها با آموزشهای پراکنده، جسته و گریخته به عضویت سازمان درآیند. در این باره سازمان ملاک و معیار عضوگیری خود را تنزل داد و برای این کار تکیه اساسیاش بر پلیس نبودن افراد، اعلام آمادگی برای مبارزه و مخفی شدن به طور کلی و داشتن انگیزۀ مبارزاتی بود.
سازمان در بهار سال ۱۳۵۵ بر اساس جذب نیرو و عضوگیری افراد و چند محفل مارکسیستی کوچک توانست تا حدودی وضع خود را سر و سامان ببخشد و رهبریاش را ترمیم و تکمیل و به دنبال آن برای فعالیتهایش برنامهریزی کند. رهبری سازمان در این دوره متشکل از چهار نفر بود که عبارت بودند از تقی شهرام، بهرام آرام، حسین سیاه کلاه و جواد قائدی. در ترکیب رهبری قدرت اصلی در اختیار تقی شهرام و پس از آن بهرام آرام بود. دو نفر دیگر که به تازگی وارد مرکزیت شده بودند در مقایسه با آنها تجربۀ کمتری داشتند.
به این ترتیب دو سازمان مجاهدین رقیب ایجاد شده بود. یکی مجاهدین خلق به اصطلاح مسلمان و دیگری سازمان مجاهدین خلق ایران بخش مارکسیست – لنینیستی که کنترل و جریان اصلی را در سازمان در دست گرفت که بعدها به نام سازمان «پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر» نام گرفت و به نام «پیکار» شهرت یافت.۳۹
در قسمتی از بیانیۀ تغییر ایدئولوژی سازمان آمده بود که «ما به این نتیجه رسیدیم مارکسیسم تنها فلسفۀ واقعی انقلابی است» و به دنبال آن آمده است: « … در آغاز گمان میکردیم میتوانیم مارکسیست و اسلام را ترکیب کنیم و فلسفۀ جبر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالکتیک بپذیریم. اینک دریافتیم چنین پنداری ناممکن است… ما مارکسیسم را انتخاب کردیم؛ زیرا راه درست و واقعی برای رها ساختن طبقۀ کارگر زیر سلطه است.
از آنجا که اسلام به دلیل اعتقاد به خدا، نبوت و قیامت نمیتواند در ردیف نیروهای بالندۀ اجتماعی، مبشر پیروزی نهایی زحمتکشان و مستضعفان (کارگر – دهقان) بر نظامهای طبقات استثماری باشد و جامعۀ تولیدی بی ظلم و ستم و بی طبقه را عملاً بر پا سازد، پس اجتماع توحیدی و نفی کامل هرگونه بهرهکشی و ظلم و ستم اعتقاد و باور عینی قابل حصول اسلام نیست.»۴۰
سیر و علل گرایش به مارکسیسم در سازمان مجاهدین خلق ایران
علل گرایش به مارکسیسم خود میتواند عنوان پروژهای مستقل و وسیع باشد و در این قسمت به اختصار به رئوس علل مهم اشاره میشود.
الف) روند علمگرایی افراطی: همان طور که قبلاً گفته شد روشنفکران علم زده در صدد بودند اسلام را با علم روز منطبق کنند و در این باره کتابهای زیادی را نیز منتشر کردند. آغاز این روند توسط نهضت آزادی و مهندس بازرگان بود. این افراط به حدی رسید که اگر مطلبی را به صورت علمی میتوانستند تبیین کنند، منتشر میکردند، وگرنه مسکوت میگذاشتند.
افراد مؤسس سازمان نیز که تحت تأثیر نهضت آزادی و منشعب از آن بودند، متأثر از این جریان بودند و دو مسئله نیز بر آنها حاکم بود: ۱) فقر علمی ۲) عدم شناخت صحیح از اسلام و مارکسیسم
به طور کلی گرایش اصلی در کتب سازمان به مارکسیسم بود و این ناشی از فقر فرهنگی و خود کمبینی و نیز شکوفایی مارکسیسم در آن زمان بود.
ب) مروری بر روند فکری رهبران سازمان: نیکبین که از اعضای مؤسس اولیه بود در سالهای ۴۷-۱۳۴۶ جزوهای تحت عنوان «مبارزه چیست؟» نوشت و در آن مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه معرفی کرد.
تقی شهرام که در زندان با مارکسیستها بحثهای زیادی میکرد و تحت تأثیر حسین عزتی و مصطفی شعاعیان – که از تئوریسینهای چپ بود – مارکسیست و از افراد مرکزیت سازمان شده بود. در همین ایام یعنی سال ۱۳۵۲ هیچ تحلیل ایدئولوژیکی درون سازمانی وجود نداشت و فکر تقی شهرام به علت تسلط بر ادبیات و تفکرات مارکسیستی یکه تاز بود.
ج) برنامهریزی در جهت مارکسیست کردن سازمان آغاز شد: از جمله عمدتاً افراد را دنبال کارهایی میفرستادند تا نتوانند اعمال عبادی خود را انجام بدهند و عنوان میکردند مبارزه اصل است و مسائل عبادی شخصی نباید سد راه کار سازمانی قرار گیرد.
برنامههای آموزشی قرآن و نهجالبلاغه تعطیل شد و کتب مارکسیستی مانند چه باید کرد؟ گذشتۀ لنین، تاریخ مختصر حزب کمونیست، اصول فلسفه اثر ژرژ پلیستر، چهار مقالۀ فلسفی، گذشتۀ مائو، آیا انسان زاده میمون است؟ اثر دکتر بهزاد و پیدایش حیات اثر اوپارین جانشین شد. به دنبال آن طرح شبهات در اذهان اعضا؛
و به طور خلاصه علاوه بر موارد فوق میتوان به عوامل زیر در مارکسیست شدن سازمان اشاره کرد:
قطع شدن آموزشهای ایدئولوژیک سازمان و حاکم شدن اپورتونیسم
نبودن کارهای قوی و معتقد به اسلام درون مرکزیت سازمان
علمزدگی شدید
ضربۀ سال ۱۳۵۰
جذابیت مارکسیسم برای روشنفکران (این ایام دوران شکوفایی مارکسیسم در آمریکای لاتین، چین و ویتنام بود)
ایجاد گرایش و زمینۀ رشد مارکسیسم در افراد
به این ترتیب به سال ۱۳۵۷ میرسیم. بخش مارکسیست سازمان که به نام پیکار و با انشعابات بعدی به راه خود ادامه میدهد و سازمان مجاهدین نیز به رهبری مسعود رجوی و همفکرانش به گونۀ دیگری به حیات خود ادامه داده است که از حوصلۀ این بحث خارج است.۴۱
نویسنده: خسرو قنبری تهرانی
ویژهنامه رمزعبور درباره 5 دهه فعالیت تروریستی سازمان مجاهدین خلق؛ منافقین بدون سانسور
پی نوشت ها:
نام سازمان تحت عنوان مجاهدین خلق ایران، ظاهراً باید بعد از سال ۱۳۵۰ بوده باشد و حتی بسیاری از اعضای اولیۀ عوان کردهاند سازمان ما اسم نداشت. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به نهضت امام خمینی، جلد سوم، صفحات ۳۴۷-۳۴۴ بنابر تحقیقات نویسنده، نام مزبور در زمستان سال ۱۳۵۰ در زندان قزل قلعه انتخاب شد.
نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج سالۀ ایران، انتشارات رسا، صفحه ۱۳۲
بازرگان، مهدی، مدافعات در دادگاه غیر صالح تجدید نظر نظامی، انتشارات مدرس
روزهای سوم و چهارم بهمن سال ۱۳۴۱، آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان و یدالله سحابی نیز دستگیر شدند.
این که سازمان خود را نخستین گروه و به اصطلاح پیشتاز مبارزۀ مسلحانه میداند، قطعاً درست نیست. بلکه پیش از آن گروه فداییان اسلام، جمعیت مؤتلفه و حزب ملل اسلامی به مشی مسلحانه معتقد بودند و بر این اساس شکل گرفتند.
این مسئله تا آنجا که به حرکت و جنبش روحانیت مبارز به رهبری آیت الله خمینی مربوط میشد، این افراد در عین حال که گفته بودند این جریان نقش مهمی در حرکت و مبارزۀ مردم داشته است و دارد، لیکن برای انتقاداتی که به این جریان نیز داشتند آن را نیز قادر به رهبری همه جانبه مبارزۀ مردم نمیدانستند.
سعید محسن، حنیفنژاد، ناصر صادق، علی باکری، رضا رضایی و … همگی در بازجوییهای خود عنوان کردهاند شدیداً تحت تأثیر حادثۀ ۱۵ خرداد بودند. نگاه کنید به نهضت امام خمینی، جلد سوم، صفحات ۳۴۶-۳۴۵
خود سازمان نیز آورده است که: «۱۵ خرداد نقطۀ پایانی بر مبارزات بینتیجه رفرمیستی و پارلمانتاریستی صرف بود… ما ولادت انقلابی خودمان را تماماً مرهون ۱۵ خرداد هستیم.» نگاه کنید به ۱۵ خرداد نقطۀ عطف مبارزۀ قهرمانانۀ خلق ایران، صفحات ۲۳-۲۲
البته سازمان در نوشتهها و تاریخچهاش علت اصلی کنارهگیری وی را ضعف انگیزۀ مبارزاتی عنوان کرده است، به شرح تأسیس و تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران، سال ۱۳۵۸ مراجعه شود. بنا بر تحقیقات نویسنده نامبرده عقاید مارکسیستی نیز داشته است.
این تحلیل همیشه بر تصمیمات سازمان سایه انداخته بود. در ۳۰ خرداد در عملیات فروغ جاویدان سازمان و … رهبران آن معتقد بودهاند ما جرقۀ اولیه را میزنیم و تودهها به دنبال میآیند و سازمان هیچ وقت از آن درس آموزی نکرده است.
به نظر نویسنده تماس با الفتح و رفتن به اردوگاههای آنان و معاشرت با اعضای این سازمان در شکلگیری فرهنگ سازمان مجاهدین خلق نقش بسیاری داشته است. حتی مسئلۀ تغییر ایدئولوژیک و مارکسیست شدن افراد نیز در این چارچوب قابل بررسیاست، زیرا در اردوگاههای فلسطینی عناصر غیر مذهبی زیادی بودند و صبغۀ مذهبی کمتر وجود داشته است.
سازمان مجاهدین خلق ایران، شرح تأسیس و تاریخچۀ وقایع سازمان از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۰، صفحات ۱۲- ۱۰
این جزوه بعدها به نام «امام حسین (ع)» در سازمان معروف شده بود.
محمد حنیفنژاد بنابر تحقیقات نویسنده به فرایض و شعائر مذهبی توجه زیادی داشت، به طوری که به محمد نوحهگر معروف بود، چون هر زمان که فرصت مییافت نوحه میخواند، ولی قرائن و شواهد نشان میدهند به هر حال کجاندیشیها و لغزشهایی، از جمله خودباختگیهایی در مقابل مارکسیسم داشت.
دلفانی قبلاً مارکسیست و تودهای بود و از حنیفنژاد نقل شده است که در حرفهای وی نفاق میبینم
تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۰، از انتشارات سازمان مجاهدین خلق
همان منبع، صفحات ۴۵-۴۳
دفاعیات سعید محسن
همان منبع
در این خصوص به کتاب آموزش و تشریح اطلاعیۀ تبیین مواضع، تحت عنوان خصوصیات ایدئولوژی ما چیست؟ مراجعه شود.
در دفتری که از سوی سازمان پیکار چاپ شده آمده است: «… ایدئولوژی و جهانبینی سازمان مجاهدین چه از نظر پایگاه طبقاتی و چه از نظر جهانبینی و شناخت آمیزهای از ایدئولوژی و تفکر مارکسیستی و جهانبینی و تفکر مذهبی و از این لحاظ التقاط و دوآلیسم مشخصی را در خود نهفته داشت و این امر ویژگیهایی به این سازمان میبخشد.» تحلیلی بر تغییر تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق، فروردین سال ۱۳۵۸، صفحه ۱۲
قطعاً یکی از دلایل انحراف تفسیر به رأی بوده است. به عنوان مثال کافر را کسی میدانستند که سد مبارزه با امپریالیسم باشد و مؤمن کسی است که با امپریالیسم مبارزه کند.
دفاعیات ناصر صادق، سعید محسن و علی مهین دوست مراجعه شود.
تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۰، از انتشارات سازمان مجاهدین خلق
روحانی،سید حمید، نهضت امام خمینی، جلد ۳ ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۳۵۵
همان منبع، همان صفحه
مدافعات علی میهن دوست، اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران، صفحه ۶۱
همان منبع، صفحه ۶۰
بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان، جلد یک، صفحه ۱۱۵
آموزرش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع، انتشارات سازمان، صفحات ۶۲ – ۶۱
مصاحبۀ تلویزیونی حسین احمدی روحانی، به نقل از کتاب نهضت امام خمینی، جلد سوم، صفحه ۴۰۴
روزنامۀ جمهوری اسلامی، شماره ۳۱۷، سال دوم تیر ماه ۱۳۵۹، صفحه ۳
روحانی، سید حمید، نهضت امام خمینی، جلد سوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۴۰۹
برای اطلاع بیشتر در این زمینه به کتاب «دو گزارش از کارخانۀ ذوب آهن آریامهر و شرکت سهامی زارعی آریامهر» نوشتۀ سازمان مجاهدین خلق سال ۱۳۵۲ مراجعه شود.
به بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، ۱۳۵۴ مراجعه شود.
اکثریت قریب به اتفاق افراد سازمان با مطرح شدن این ترور از زبان محسن خاموشی در مصاحبۀ تلویزیونی (مورخ مرداد سال ۱۳۵۴) از این موضوع اطلاع حاصل میکنند.
قرآن کریم، سورۀ نساء، آیۀ ۹۵
بحث تغییر ایدئولوژی سازمان و علل آن نمیتواند موضوع یک رسالۀ مستقل باشد. بسیاری از اعضای سازمان را در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ میبینیم که یک شبه مارکسیست شدهاند. در واقع میتوان گفت وجود زمینههای آموزشی، ذهنی و القائات تشکیلاتی خمیرمایۀ افراد را برای این تحول و استحاله آماده کرده بود. علاوه بر مسائل فوق باید زمینههای روانی ایجاد شده را نیز مد نظر گرفت.
یک عضو سازمان دیگر هویت فردی ندارد. او در یک جمع منسجم تحلیل رفته و یک وجود ساختگی و موهوم برای او به وجود آمده است. پردهای میان او و اقعیتها آویخته شده است به طوری که نتواند واقعیتها را ببیند و به همین علت تعصب شدید در فرد به وجود میآید. این فرد دیگر نمیتواند به تواناییهای فردی تکیه کند و از همه مهمتر پلهای پشت سر وی خراب شده است و راه بازگشت ندارد؛ به همین دلیل وقتی در سالهای فوق به اعضا گفته میشد سازمان مارکسیست شده است، فرد بدون اراده و اسیر سازمان مارکسیسم را میپذیرفت.
سازمان پیکار دربارۀ تغییر ایدئولوژی مینویسد:«… زمینۀ رشد یک جریان فکری ماتریالیسم دیالکتیک به دلایل مختلف که قبلاً بحث شد، فراهم آمد و سازمان بالقوه آبستن چنین جریانی بود و با شکلگیری و رشد عناصر ذهنی این تحول … بروز یک جریان مارکسیستی و یا بهتر بگوییم ماتریالیستی در سازمان صورت عینی و جنبۀ مادی به خود گرفت و چندان طولی نکشید که استخوانبندی اصلی سازمان (غالب افراد مسئول و کادرهای اصلی) مارکسیسم را پذیرفتند..» نگاه کنید به تحلیلی بر تغییر و تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق از سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر، صفحه ۲۲، سال ۱۳۵۸
و یا سید محسن سید خاموشی در بازجوییهای خود میگوید: «… بعد از مدت فوقالعاده کوتاهی تنهاه با خواندن یک کتاب که با دید ماتریالیستی نوشته شده بود، تفکر اسلامی را به طور کامل کنار گذاشتم و بعد متوجه شدم اعضای گروه همه مارکسیست هستند… » نگاه کنید به نهضت امام خمینی، جلد سوم، صفحه ۴۱۸
و یا خلیل فقیه دزفولی میگوید: «… در جلسات اول ابراهیم جوهری با من چند بحث قرآنی کرد و با توجه به ماتریالیسم دیالکتیک که قبلاً خوانده بودم، اشکالی از قرآن بیرون کشید… یواش یواش فهمیدم مسئولم مارکسیست است و من هم مارکسیست شدم و هر چه او گفت بدون بحث زیاد قبول میکردم… » با همان منبع صفحه ۴۱۹ مراجعه شود.
ملاحظه میشود بعضی با عشق به اسلام به عضویت سازمان درآمدند و وقتی با دگرگونی ایدئولوژیک سازمان روبرو میشدند و یا بعضی برای خوشامد مسئول و ارتقای درجه سازمانی تغییر ایدئولوژی را میپذیرفتند.
هسته های مذهبی مانند فرهاد صفا، روحی آهنگران در این ایام تشکیل یافته بودند .
که از رهبران و فعالان آن علاوه بر تقی شهرام میتوان از حسین روحانی، تراب حقشناس، مرتضی آلادپوش، پوران بازرگان، علیرضا سپاسی آشتیانی و جلیل احمدیان نام برد که به جز جلیل احمدیان سایرین از اعضای باسابقۀ سازمان مجاهدین بودند. بهرام آرام نیز در سال ۱۳۵۵ کشته میشود و به این ترتیب ضربۀ سختی به سازمان میخورد.
به بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ۱۳۵۴ مراجعه شود.
همانگونه که گفته شد موضوع تغییر ایدئولوژی سازمان میتواند یک رسالۀ تحقیقی مستقل باشد. از تقی شهرام تحت این مضمون که «مارکسیست شدن سازمان یک امر طبیعی بود، چطور ممکن است یک یا دو نفر بتوانند سازمانی را مارکسیست کنند، اصولاً از سال ۱۳۵۰ این احساس به وجود آمده بود که بزرگترین عبادت مبارزه با امپریالیسم است.» نقل شده است این سخنان جای تأمل دارد به نظر نویسنده نقش افرادی مانند حسین عزتی و مصطفی شعاعیان نیز قابل بررسی است.
سازمان به سرپرستی رجوی هیچگاه این تحلیل را که مارکسیست شدن یک روند طبیعی داخل سازمان و ناشی از بینش، شناخت و تعلیمات آن بوده است، نپذیرفت و صرفاً با تحلیلی کلیشهای تحت عنوان اپورتونیسم مسئله را تبیین میکند.
حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی در کتاب «انقلاب یا بعثت جدید» می نویسند: «ما در معنی کفر و ایمان با هم اختلاف داشتیم. آنها معتقد بودند کافر کسی است که سد راه خدا کند و… راه خدا نیز حرکت از یک مرحلۀ تاریخی به سوی مرحلۀ تاریخی عالیتر – که امروز در محیط ما حرکت از سرمایهداری به محیط سوسیالیسم است – و … نیروهایی که مانع حرکت به طرف سوسیالیسم شدند، مانند امپریالیسم و ارتجاع سد راه خدا و کافرند.
… سازمان دقیقاً چهار اصل روش شناخت مارکسیسم را به عنوان روش شناخت پذیرفتند و برای این که اسم و نقشی به خدا بدهند اصل پنجم هدایت را نیز اضافه کردند. در مورد اخلاق نیز برای رسیدن به هدف برخی از مرحمات را تجویز میکردند.
مختصری درباره خسرو قنبری تهرانی
از همراهی با سازمان مجاهدین تا وزارت اطلاعات:
خسرو قنبری معروف به خسرو تهرانی (زاده ۱۳۳۳ در تهران) مقام اطلاعاتی و کارشناس امنیتی ایرانی است. او مسول دفتر اطلاعات نخست وزیری در سال ۱۳۵۹ و معاون اطلاعاتی نخستوزیر در دوره رجایی و دکتر باهنر و مشاور امنیتی رئیسجمهور در دورهٔ سیدمحمد خاتمی بودهاست.
تهرانی پیش از انقلاب از مخالفین حکومت پهلوی بود و از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ را به جرم ارتباط با سازمان مجاهدین خلق در زندان گذراند. پس از انقلاب وارد کمیته انقلاب شد و از سال ۵۹ به پیشنهاد محمدعلی رجایی معاونت اطلاعات نخست وزیری را تشکیل داد. وی در این پست نیروهایی چون مصطفی قنادها، سید محمد خامنهای، محمد شریعتمداری، سید محمد هاشمی، محسن امینزاده و رضا سیفاللهی را وارد این سازمان اطلاعاتی کرد. پس از انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ به دست داشتن در این حادثه متهم گردید و به همراه چند مقام دیگر بازداشت شد. به گفته خود وی شکنجه فیزیکی در مورد او اجرا نشد اما سه تا چهار ماه در سلول انفرادی بود.
تهرانی فوق لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه امام صادق دریافت کرده، پایان نامه او «ساخت روانی و جامعهشناسانه سازمان مجاهدین خلق ایران با نگاه به مباحث تکنیکی» نام داشت. و سابقه تدریس در دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه تهران را دارد.وی هم اکنون از مدیران دانشگاه ارشاد دماوند میباشد.
هفته نامه شهروند امروز در سال ۱۳۸۷ به دلیل انتشار مقالهای از خسرو تهرانی در مورد مجاهدین خلق در آستانه توقیف قرار گرفت. تهرانی در بخشی از مقاله مسعود رجوی را فردی هشیار و زیرک و دارای قدرت تئوریزه کردن بحرانها نامیده بود.