بابا، محمد سیدی کاشانی و همرزمانشان در سیاه ترین دوران استبداد شاهنشاهی پا در میدان گذاشتند تا شاید بتوانند افق آزادی و دمکراسی و استقلال و کرامت ایرانی را در افق کشور پهناور ایران در چشم انداز قرار دهند. در این مسیر نیز دست از جان شسته بودند. و برای خود جز دستیابی به کرامت انسانی، به آزادی و آزادگی و البته غرور ملی متکی و استوار شده بر احترام به نوع بشر و حقوق آن و تمامی ارزشهای انسانی نهفته در آن، هیچ نمیخواستند.
اما اگراستبداد و استعمار کمترین بها (جانشان) را از آنها برای پا در راه گذاشتنشان طلب می نمودند، مسعود رجوی با درنوردیدن همه مرزهای وقاحت و شناعت چنان استبدادی در همان درون تشکیلات خود براه انداخت، چنان تحقیر و توهینی،به کرامت انسان و غرور فردی و ملی این شیرزنان و کوه مردان آهنین عزم را با لجن مال کردن تمامی ارزشهای انسانی، مبارزاتی، اخلاقی، به این فرزندان مردم ایران که بلندای غرورملیشان و کرامت انسانیشان سر بر ابر میسائید، روا داشت، چنان آرمانهای بلند آنها را به پستی و خاری در زیر پای صدامها وفیصلها و جولیانی ها …کشاند که هر روز و هر ساعت صدها بار مرگ را بر زندگی خفیف خائنانه در اسارتگاه رجوی که نه راه پس و نه راه پیش برایشان گذ اشته بود را آرزو میکردند.
محمد سیدی کاشانی ها به میدان آمده بودند که در دست یابی به آزادی و دمکراسی و استقلال حتی اگر جانشان را نیز نصار آن میکردند سرمشقی باشند برای نسلهای آینده تا مسیر آزادی و آزادگی، و غرور فردی و جمعی -ملی بی رهرو نباشد. اما مسعود رجوی از آنها سرمشقهای خفت و خاری و واگذاری تمام عیار خود به استبداد قرون وسطایی زیر پرده چپ نمایی که در تاریخ ما بی سابقه بوده است ساخت.
مسعود رجوی چنان توابین از آزادی از آنها ساخت که نه تنها هیچگاه نتوانستند حتی آزادی های ساده خصوصی حتی در خلوت انسانی و خانواده گی را درک و فهم و لمس و تجربه کنند. بلکه آنها را وادار میکرد که روزانه و به زبان مسعودرجوی “لحظه مرره” اختناق مسعود رجوی را بر فرق و سر خود و همبندان خود بکوبند و در عین حال مجبور بودند که در مقابل خدای اختناق و استبداد (مسعودرجوی-رهبری عقیدتی) بخاطر اینهمه آزادی و نعمات بیکران!!! که به آنها اعطاء شده است سجده شکر نیز بجا بیاورند. . . !!!
بله محمد سیدی کاشانی تنها یکی از این مجاهدان بود. پیش از او مجاهدان دیگری همچون علی زرکش، مهدی افتخاری، مهدی کتیرایی، …را مسعود رجوی توانسته بود با مرگ فیزیکی از جهنم خودش خلاص شوند.
دستگاه کینه و نفرت مسعودرجوی حتی در مرگ این مجاهدان دست از دروغپردازی و لجن پراکنی که از درون مایه خود شیفته استبدادی شیفته قدرت اوبر میخیزد برنمیدارد و با نسبت دادن کتابهایی که هیچ ربطی به انسانهای والایی همچون محمد سیدی کاشانی ندارد حالا که مرده است با مخالفین خود تصفیه حساب میکند.
واقعیت مسعودرجوی بعنوان یکی از بزرگترین بلایای تاریخ معاصر ایران که خوشبختانه شرش از سر مردم ایران به بهای هزاران خون مجاهدین و مردم ایران و بویژه چند هزار تن از فرزندان مجاهد مردم ایران که او را در عراق مجبور کردند که دستش را قبل از اینکه به نابودی تمامیت ایران و ایرانی آلوده شود رو کند، اگر نتوانست انسانهای والایی همچون محمد سیدی کاشانی را به هیولاهایی شبیه خودش تبدیل کند، با استفاده از اختناق حاکم بر تشکیلات مافیایی اش هیولا نامه هایی از زبان و قلم آنها تولید و با نسبت دادن به آنها به جهانیان همچون آنچه به شیطان نسبت میدهند که عزم کرده است انسان آزاده را به شیطانی همچون خود تبدیل کند، بگوید که دیدید که من پیروز شدم و تاریکی و نکبت و تحقیر و توهین و نابودی بر روشنایی و آزادی و آزادگی پیروز شده است.
بابا و عمده قدیمی های سازمان به تمام و کمال با رجوی در تضاد بودند بویژه با تولید حرمسرا برای خودش تحت نام انقلاب ایدئولژیک. او اولین قربانی نبود علی زرکشها، مهدی افتخاریها و صدها مجاهد زن و مرد همچون زهرا نوریها که کشته شدند پیشگام بابا بودند. مسعود رجوی به کشتن راضی نبود. بابا و امثال بابا همان سال ۱۳۶۴ از درد و زخم عمیق جنایات مسعودرجوی دق کرده و مرده ای بیش نبودند.
رجوی از آن جمله دژخیمانی بود که به تواب کردن قربانیان خود بسنده نمیکرد، قربانیانش باید ضمن زدن تیر خلاص روزانه برای مسعودرجوی دست آخر تیر خلاصی به خودشان نیز میزدند یعنی هیچگونه رحم و مروت نداشت حتی از نوع حیوانی آن که بعد از ازینکه شکاری را دریده و خورده و سیر شده بی دلیل و بی جا دست به شکار طعمه هایی که عاشقانه خود را تسلیم او کرده بودند نمی زنند و نمی درند و نابود نمیکنند نیز نداشت. استبداد آمیخته به کینه نسبت به جهانِ مسعود رجوی سیری ناپذیر بود و توقفی نداشت.
در آخرین یاداشتی که شش ماه قبل در رابطه با با و لجن پراکنی های این فرقه منحوس و ملعون و نفرین شده، علیه مخالفین و منتقدین مسعود رجوی ،که به زبان و قلم محمد سیدی کاشانی نسبت داده میشد نوشتم که :
««بنده بجد اطمینان دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی (سمفونی مقاومت) را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند.»»
این فرقه منحوس را هنوز نمیشناسید، کثافت کاریهایشان به ذهن و فکر هیچ انسان با شرف خطور نمیکند. هزاران نامه به نام پدر و مادر علیه فرزندان، بنام فرزندان علیه پدر و مادرها، بنام همسران علیه یکدیگر نوشته اند که روی مافیای سیسیل را سفید نموده اند.
همان شش ماه قبل از جمله نوشته بودم که:
بابای عزیز هم بمیدان آمد. کتاب سمفونی مقاومت نوشته محمد سیدی کاشانی –اسماعیل وفا یغماییمارس ۳۰, ۲۰۱۸
چند نکته بسیار ساده در مورد کتاب (سمفونی مقاومت) منتشرشده توسط فرقه رجوی تحت نام بابا علیه اسماعیل وفا یغمایی. قبل از خواندن مطلب یغمایی:
شاید بتوان گفت در پروسه سازمانی بابا (محمد سید کاشانی) اولین مسئول سازمانی من قبل از انتقال فیزیکی به سازمان بود. زمانیکه هنوز بعنوان مسئول انجمن های دانشجویی سازمان در خارج کشور در لندن مستقر بودم که وصل شدم به او تا برایش استدیو ضبط صدا و ترانه سرود و ارکستر و … در لندن دست و پا کنم. تا سازمان بتواند ترانه سرودهایی که اسماعیل سروده بود و بابا و دیگران رویش موسیقی گذاشته بودند را تکمیل نماید.
با وجود سابقه کارش در سازمان و زندان و فلسطین و … هیچگاه بابا را جز با صفا و صداقت، افتادگی،مهربانی، عطوفت و رقت قلب و انسانیت تجربه نکردم. به واقع میتوانم بگویم از چهره اش نور میبارید. این همان مقوله ای بود که رجوی باید به یک کرگدن تبدیلش میکرد.
۱٫ این کتاب بویژه اسناد انتهایی آن همانند سریالی است از فیلمبرداریها از سلولهای انفرادی استالینی شکنجه های ایدئولژیکی (مغز شویی مسعود رجوی) در جهنم فرقه اش جهت وادار کردن عضو تحت شکنجه به اقرارهای ایدئولژیک با لجن مال کردن خودش و خدا نامیدن مسعود رجوی.
۲٫ محتوای آنچه اسماعیل نوشته (نه آنجا که جعل کرده و بنام او نوشته اند) و چه آنچه دیگران از جمله بنده و دیگران حتی مریم رجوی نوشته اند، تماما مطالبی است که در نشستهای مغز شویی توسط مسعود رجوی و سپس مریم رجوی عینا به مخاطبین بطور شبانه روز نسبت داده میشد وفرد تحت شکنجه! را وادار میکردند که برود و اتهامات خودش را به اثبات برساند. بنابراین:
۳٫ تک تک مجاهدین اسنادی بدون کمترین ارفاق و تبعض! (کاملا توحیدی و بی طبقه) وعینا با همین محتوا و مضامین که در سلولهای انفرادی شکنجه های صدبار بدتر از شکنجه های فیزیکی مجبور به تولید و نوشتن شده اند در دست فرقه رجوی دارند.
۴٫ این اسناد مطلقا در دسترس بابا (محمد سید کاشانی) نبوده و نه میتوانست باشد تا توانسته باشد متکی به آنها مطلب تهیه کند. مگر فرقه رجوی کتاب را نوشته و بنام بابا زده اند و بعد از کتاب بابا در قسمتهای قبلی در هنگام چاپ مطالب مربوط به اسماعیل را ضمیمه کرده اند که حتی بابا خبر ندارد.
۵٫ این کتاب همانند کتابهای پیشین که سازمان تحت نام فرزندان ما و یا همسران ما نوشته شده بدون اینکه حتی روحشان نیز از این نوشته و کتابها خبر داشته باشد است که یک روش جاری در فرقه مافیایی رجوی است.
۶٫ همانگونه که اسماعیل وفا بخوبی نیز اشاره کرده است اگر وضعیت و حال و روز و اتهاماتِ تحت شکنجه (اسماعیل وفا یغمایی) آن است که در این دست نوشته ها آمده است و توانسته همواره رده مرکزیت را به خود اختصاص دهد شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در مورد بابا (محمد سید کاشانی) که چه اسناد و دست نوشته های در همین سلولهای شکنجه ایدئولژیک از او در دست مسعود رجوی است که حداکثر رده اجرایی مرکزیت (زیر دست اسماعیل وفا) به بابا داده بود (توجه داریم که رده اجرایی مرکزیت نیز برای جلوگیری از آبرو ریزی از اینکه مشخص نشود بابا از نزدیکان محمد حنیف نژاد و با آن سابقه در سازمان که همراه جرصومه “مرحوم” در فلسطین هم بوده و… تا چه میزان در ضدیت با مسعود رجوی و رهبری ولایت فقیهی اوست داده شده است. والا حکم بابا به قطع و یقین همانند علی زرکش اعدام بوده است) بعد حساب کنید آقا (مجید محسنی) که حتی رده معاونت و …هم نداشته است. بعد رده محمود عطایی که خلع رده شده بود. محمد حیاتی ایضاََ ….
بنده بجد شک دارم که یا بابا نیز مرده و یا در حال مرگ است که این فرقه مافیایی به اسمش چنین مطلبی را منتشر کرده اند. همانگونه که از هزارخانی در حال احتضار سوء استفاده میکنند.
به قطع و یقین این اسناد، بزرگترین شواهد جنایت علیه بشریت و بطور خاص طی چهل سال گذشته علیه نسلی از بهترین فرزندان ایران زمین است که در جستجوی ایرانی بهتر و انسانی آزادتر از هرگونه اجبار و زنجیر فیزیکی و فکری با دست شستن از جان و هستی خود قدم در راه گذاشتند ولی در اولین پیچ راه در دام یک شیاد تمام عیارِ خود شیفته ضد بشر با افکار قرون وسطایی و روحیات استالینی گرفتار آمده بودند.
امید است که بقیه جداشدگان نیز به جایگاه اسماعیل وفا یغمایی برسند تا بتوانیم تصویری کامل از مسعود رجوی، افکار فرون وسطالی تحت زرورق چپ را ترسیم کرده و نگذاریم با خود فروشی به جهانخواران و نابودی نسلی که در اسارت دارند را دوباره به ایران زمین تحمیل کنند.
داوود باقروند ارشد – نه به تروریسم و فرقه ها