من سحر اديب زاده هستم،متولد ١٣٥٨ از تهران.چندين سال پيش هوادار مجاهدين شدم.بخاطروعده های زیادی که تبلیغ می کردن يك سري جوان ها و از جمله من هم فريب حرفاشون رو خوردم و بهشون اعتماد كردم.
هر چند جوان ها الان خيلي آگاه هستند و به خاطر افشاگري اكثر بچه هايي كه جداشده اند،مردم ايران در حال حاضر اينها رو خيلي بهتر ميشناسند و گول اين فرقه رو نميخورند.
تصمیم نهائی ام را گرفتم که اعلام جدائی کنم و شروع برای فعالیت بشر دوستانه برای آزادی کسانی که هنوز در فرقه رجوی مجبور به ماندن شده اند.
من قبلا بعنوان خاطرات زندگينامه خودم و ارتباطم با مجاهدين رو نوشتم و خواننده هاي سايت هاي جداشده ها،احتمالا نوشته هاي من را خوانده باشند اما بهرحال ا مروز برای من راه به یک اعلام جدائی رسمی و شروع فعالیت برد.
من هفته آینده دوشنبه نیز در تلویزیون مردم شرکت می کنم و بصورت زنده صحبتها و اعلام جدائی ام را اعلام خواهم کرد.
این وظیفه هر کسی هست که زمانی با این فرقه رجوی کار کرده است تا اعلام جدائی کند و طمع هر گونه سوء استفاده از طریق فرقه را ببندد.
من متاسفانه باور كردم كه مجاهدين ادمهاي درست و صادقي هستند و باور كرده بودم كه براي مملكتشان و ازادي تلاش ميكنند، ولي وقتي به اشرف رفتم، اولين شكي كه باعث شد از اون حال و هواي مجاهدين و اينكه حاضر بودم هر كاري براشون انجام بدم،بهم وارد شد،اولين باري بود كه به قول خودشون خواهرانشان رو ديدم و دختران و زنهايي كه اونجا بودند رو ديدم.اونجا باعث شد كه اون حسي كه بهشون داشتم تا يه حدي فرو بريزه به اين دليل كه مگه ميشه تمامي اين خانوم ها و دختران حالت افسرده داشتند.
اينها يكي دو نفر نبودند.من در سالن غذاخوري رفتم و خانمهای بسياري رو ديدم و يكي از يكي غمگين تر و افسرده ترهر چند که هر کدام سعی می کردند که لبخندی ساختگی جلوی من نشان بدهند.
اين برام سوال پيش اومد كه اگر اينها مشكلي ندارن پس چرا از صورتشان غم ميباره و سوال بعدي اين بود كه چرا همه يكدست لباس پوشيدند و چرا همه روسری دارند. حجاب سفت و سخت حتي تا جلوي پيشاني انها رو گرفته بود و لباسهاي استين بلندي كه حتي يك نفر هم اون استين رو بالا نداده بود.
همين الان در ايران شما همچين چيزي نميبنيد.در ايران يا افراد مذهبي هستند كه چادر به سر ميكنند و كاملا مشخص هستند و يا اينكه فرماليته يه روسري به سر دارند.
در مجاهدين اين براي من تعبير شد كه خودشون هيچ ازادي از خودشون ندارند.
دومين چيزي كه براي من شوك اور بود اين بود كه من هيچ بچه اي اونجا نمي ديدم و با خودم ميگفتم چرا اينها بچه اي بين خودشون ندارند.مگر همچين چيزي امكان داره،همگي طلاق گرفته اند.مگه ميشه همگي به خواسته خودشون طلاق گرفته باشند.مگر ممكنه؟!؟
پس معلومه بايد فشاري يا زوري وجود ميداشت.
هر چند يك سري از خواهران مسئول ميخواستند كه ذهن من رو عوض كنند و ميخواستند به من بگند كه ما خودمون انتخاب كرديم و خودمون خواستيم اينطور زندگي كنيم،اما تمام اين سوآلات در ذهن من بود و از بين نميرفت.و مهم تر اينكه صدام سرنگون شده بود و من بودن مجاهدين رو در عراق نميفهميدم.
يه زماني ميگفتن ما توپ داريم تانك داريم و ميريم و سرنگون ميكنيم و بالاخره يه بحث بود.ولي ديگه صدام نبود و عراق كامل در دست ايران بود.پس بودن مجاهدين و اينكه ما ميخوايم اينجا بمونيم چه مفهومي داشت؟؟؟
همه اينها براي من سوال بود.و باعث شد مجاهدين براي من فرو بريزند اين تصور كه اين آدمها نميتونند ادمهاي درستي باشند.
وقتي كه من عراق بودم از من خواستند كه براشون كارهايي انجام بدم اما بعدا فهميدم همه اينها يه تبليغي براي كاره خودشون بوده و بلاخره اينطور متوجه شدم كه احتمالا بايد كسي به اينها پول بده؛يعني اينكه اگر مثلا من به يه بادكنك عكس مريم رجوي ميزنم و به هوا ميفرستم و عكسش رو براي انها ميفرستم،اينكار براي اونها جنبه تبليغاتي داشته كه اولا به بچه هاي خودشون بگن كه ما در ايران هوادار داريم كه انگيزشون رو بالا ببرند و ديگر اينكه براي عربستان و اسرائيل دمي تكون بدن و من از اين حركت اين رو فهميدم و هر چي جلوتر ميرفتم ميفهميدم كه اينا هيچي ندارن و همون بادكنك تو خالي هستن كه خودشون رو باد كردند و ميشه گفت كه همش تبليغات بود و انگار دوست داشتن خودشون رو به امريكا نشون بدن.در اصل به اونا بگن كه مردم ما رو ميخوان و از ما حمايت كنيد.اما در واقع هيچ پشتوانه مردمي براشون وجود نداره…ادامه دارد
سحر ادیب زاده، سوئیس
17.09.2018