بخش مسابقه کن، ترکیبی از نامهای آشنا و دعوتیهای همیشگی است. باید دید که شگفتیهای سال از دل همان نامهای آشنا بیرون میآیند یا این کارگردانان تازهوارد هستند که جان تازهای به کالبد صنعت و هنر و سینما میدمند. در حالی که رقابت و نمایش فیلمها هنوز جریان دارد، در این جا نگاهی داریم به هفت فیلم مهم از دورۀ هفتادم فستیوال کن.
1.پایان خوش (میشائیل هانکه) – فرانسه، آلمان، اتریش
داستانی دربارۀ بازی قدرت بین اعضای یک خانواده متمول و کارخانهدار فرانسوی که در پسزمینه بحران پناهجویان و موقعیت تراژیک اردوگاه کاله روایت میشود.
از “پایان خوش” به عنوان فیلمی که از تمام آثار گذشته هانکه چیزی در خودش دارد یاد شده است. تیم رابی در “تلگراف” مینویسد که اختلالات روانی شخصیت نوجوان فیلم از “ویدئوی بنی” میآید و کابوس طبقه بورژوای فیلم از “پنهان”، مرگ از فیلم “عشق” و تنش نژادی از “کد ناشناخته”، در حالی که مجموع آنها فیلمی “گیرا و مضطربکننده و بعضی وقتها بسیار تأثیرگذار” خلق کردهاند.
در سایت “ورایتی” پیتر دبروژ مینویسد: “تقریباً هیچ نشانی از آن حساسیت، همدلی و انسانیتی که به فیلم “عشق” راه پیدا کرده بود در اینجا نیست. این نکته الزاماً چیز بدی نیست، به خصوص با در نظر گرفتن این که هانکه در بیشتر مسیر کارنامهاش به عمق بدبینیاش نقب زده و با آن چه که یافته ما را هم در سالنهای سینمای منقلب کرده است.”
اما به گزارش سایت راجر ایبرت، برخورد تماشاگران در شب افتتاحیه فیلم چندان گرم نبود و به جز یک دست زدن مختصر و از روی ادب میشد صدای هو کردن خفیف عدهای دیگر را شنید که امید فیلم به دریافت نخل طلا کاهش میدهد.
2.اُکجا (بُنگ جون هو) – کرهجنوبی و آمریکا
این فیلم متکی بر جلوههای ویژه – اما نه الزاماً در خدمت اکشن و هیجان صرف – با شرکت ستارگان مشهوری مثل تیلدا سویینتُن و جیک جیلنهال، داستان دختر نوجوانی است که نمیخواهد اجازه بدهد نزدیکترین دوستش، حیوانی منحصربفرد به نام اُکجا (تلفیقی است از یک سگ، یک خوک و یک کرگدن در مقیاس یک فیل)، توسط یک شرکت چندملیتی محصولات غذایی دزدیده شود.
جسیکا کیانگ در “پلی لیست” به شباهتهای فیلم با “ای تی” ساختۀ استیون اسپیلبرگ اشاره کرده و آن را فیلمی مملو از لذت و ماجرا و شیطنت خوانده است. در “ونیتی فر”، ریچادر لاوسن نظر مشابهی را طرح کرده و حتی تا این جا پیش رفته که بگوید در شرایط سیاسی اسفبار امروز، فیلم پیامهای مثبتی دربارۀ گذر از ایسمهای متعدد دارد بدون این که به موعظه کردن رو بیاورد.
دیوید جنکینز در “لیتل وایت لایز” موضوع فیلم را به مثابه گفتمان جون هو با خودش میداند، این که کارگردانی باید سینمای خاصاش را از گزند شرکتهای چند ملیتی محفوظ نگهدارد و به بقا ادامه دهد. اما منقد هفتهنامه “تایم آوت”، دِیو کلهون، سکانسهای تعقیب خوکها در فیلم و شیوه شخصیتپردازی مدیران شرکت محصولات غدایی چندملیتی که آدمبدهای فیلم محسوب میشوند را آزار دهنده خوانده، گرچه در ادامه از فیلمبرداری “با کلاس” فیلمبرداری ایرانیتبار داریوش خنجی تعریف کرده است.
3.داستانهای میروویتز (نوآ بامباک) – آمریکا
فیلم داستان سه خواهر و برادر است که برای افتتاح نمایشگاه تازه پدر مجسمهسازشان – با بازی داستین هافمن در ریشی سفید و انبوه – به نیویورک میروند و بعد از وقوع سانحهای که به پدرشان صدمهای جدی میزند باید با واقعیت تلخ آسیبپذیری و زوال والدین کنار بیایند، در حالی که هر کدام مسائل و تردیدها و مشکلات خودشان را در زندگی دارد.
بامباک که همیشه برای کمدیهای سیاه و دیالوگهای نیشدارش شناخته میشود در این فیلم نرمتر و نسبت به شخصیتهای فیلماش مهربانتر شده است. مثل سینمای وودی آلن، شخصیتسازی که تقریباً یک ساعت اول فیلم به آن اختصاص داده شده از خلال گفتگوهای طولانی در رستورانها و قدم زدن در محلههای نیویورک انجام شده، تا جایی که جسیکا کیانگ آن را “نسخه فشردهای از یک سریال تلویزیونی” خوانده که “روی صفحه کوچک از نظر سینمایی چندان تأثیرش را از دست نخواهد داد.”
4.بیعشق (آندری زویاگینسِف) – روسیه
بیشتر منتقدان آن را یکی از سیاهترین فیلمهای بخش مسابقه کن خواندهاند، اما در عین حال بیشترشان هم دربارۀ استادی زویاگینسِف در انتقال فضای یأس و استیصال در فیلم اتفاق نظر دارند. فیلم دربارۀ زوجی است که ازدواجشان به شکلی دردناک به سردی گراییده. اما وقتی فرزند ۱۲ سالهشان ناگهان غیبش میزند، تکانی به زندگی آنها میدهد که در طی آن زوایای دیگری از فساد، تنهایی و خشونت در روسیه امروز آشکار میشود.
این حرکت از امر شخصی و خانوادگی به تصویری فراتر از جامعه توسط مانولا دارجیس در “نیویورک تایمز” ستایش شده، اما این دیو کلهون از هفتهنامه “تایم آوت” است که اشارات فیلم به نقش تکنولوژی در سردی روابط انسانی و همچنین تصویر کردن بیتفاوتی نسبت به مسائل روز را گلدرشت و به دور از ظرافت دانسته است.
5.مفتون (تاد هینز) – آمریکا
بن (با بازی اوکس فِگلی) در سال ۱۹۷۷ و بعد از یک سانحه تصادف که باعث ناشنواییاش میشود به نیویورک میرود تا پدرش را که هرگز در زندگیاش ندیده و فقط سرنخ کوچکی درباره هویتش دارد پیدا کند. به موازات این، فیلم داستان شخصیتی به نام رز را در دهه ۱۹۲۰ دنبال میکند که او هم به نیویورک رفته تا یک بازیگر که نقشاش را جولین مور بازی میکند پیدا کند. این بخش دوم از داستان تقریباً مثل یک فیلم صامت روایت شده است. در انتها این دو روایت در جایی دور از انتظار به هم وصل میشوند.
این فیلم تازۀ کارگردان “کارول”، جستجویی خوانده شده برای یافتن آدمهایی که با آنها بشود به درکی متقابل رسید. سایت “ایندی وایر” گزارش میدهد که این فیلمِ از نظر فکری منسجم و اغلب موفق در تأثیرگذاشتن روی تماشاگر، در واقع داستانهایی چندپاره است که در آنها شخصیتهایی منزوی و زیبا در جستجوی عشق هستند. مثل بقیه آثار هینز، اشارهها به تاریخ سینما در این اثر اندک نیستند.
اما به گفتۀ اُوِن گلیبرمن در “ورایتی” فیلم آن انتظاراتی که در ابتدا ایجاد میکند را برآورده نمیکند. پیتر بردشاو در “گاردین” تدابیر اتخاذ شده توسط فیلم را بیش از حد احساساتی خوانده و توجیه پایانی داستان و جوری که این روایتهای موازی به هم وصل میشوند را قابل قبول نمیداند.
6.ماه سیاره مشتری (کرنِل موندوروتسو) – مجارستان
در داستانی که آزادانه بین واقعیت و فانتزی حرکت میکند، آریان، یک پناهجوی سوری، بعد از زخمی شدن به ضرب گلوله پلیس اداره مهاجرت مجارستان، نیروی خارقالعادهای پیدا میکند و مثل سوپرمن میتواند پرواز کند.
پیتر برادشاوی “گاردین” این فیلم بخش مسابقه را فیلمی “جاهطلبانه اما مغشوش و بیش از حد کش داده شده” میداند که صحنههای خوبی درش یافت میشود. جسیکا کیانگ در “ورایتی” به شکلی دیگر روی همین نکته دست گذاشته و اشاره کرده که چطور فیلم قرار است همزمان یک تریلر و فیلمی در ژانر تعقیب و گریز باشد و هم دربارۀ خانواده؛ هم استعارههای مسیحی داشته باشد و هم به تروریسم و ازخودبیگانگی جوامع شهری ناخنکی بزند.
7.پرهیبت(میشل آزاناویوسوس) – فرانسه
این فیلمی بود که همه منتظرش بودند، فیلمی دربارۀ یکی از انقلابیترین، دشوارترین و جریانسازترین کارگردانان تاریخ سینما یعنی ژان لوک گدار به روایت فیلمسازی که به عنوان مردی از جریان اصلی سینمای تجاری شناخته میشود. طرفداران گدار (در حالی که خود گدار ۸۶ ساله اعلام کرده که ساخت این فیلم کار “احمقانه”ای بود و هیچ علاقهای به دیدنش ندارد) منتظر بودند تا فیلم را هو کنند و دوستداران آزاناویوسوس منتظر بودند تا ببیند او چطور احساساتگرایی شیکاش را با دنیای یک مارکسیست انقلابی پیوند میدهد.
اما به نظر میرسد که فیلم با در نظر گرفتن مجموع واکنشها عده زیادی را راضی کرده، حتی آنها که خودشان را برای هو کردن آماده کرده بودند. جاناتان رامنی در وبسایت مجله “اسکرین” مینویسد: “[فیلم] به شکلی خیرهکننده استادانه ساخته شده و در قسمت ادای دین به سینمای گدار بسیار لذتبخش است و در عین حال هم داستان گزندهای از یک ازدواج ناموفق است و هم یک بازسازی توام با نگاه انتقادی از دورهای پر تناقض از تاریخ معاصر فرانسه.”